پاسخ اجمالی:
مشرکان بارها به ابوطالب مراجعه و از او خواستند دست از حمايت محمد(ص) بر دارد يا بين آنها و محمد(ص) فاصله نشود يا خود ابوطالب او را اصلاح كند. وقتی از تأثير گذاردن بر ابوطالب و رسول خدا مأيوس شدند، تصميم گرفتند كه تازه مسلمانان مستضعف را تحت فشار قرار دهند. حربه آزار و اذيت، به مؤمنان كارگر نشد؛ به همين دليل تصميم گرفتند كه پيامبر و طرفدارانش را مسخره و استهزاء كنند؛ و با برچسب هايى مانند ساحر، كاهن، شاعر و مجنون، پيامبر را از ميدان خارج كنند. حربه ديگرى كه مشركان بكار گرفتند محاصره اقتصادى بود.
پاسخ تفصیلی:
سران مكه وقتی ملاحظه كردند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) با روشن كردن افكار مردم، و نشان دادن نادرستى بت پرستى و لزوم ايمان به خالق جهان كم كم پيش مى رود، از اينجا احساس خطر كردند،؛ ـ چه اين كه همه موقعيت و درآمد مادّى آنها وابسته به همان تفكر و آداب و رسوم موجود بود ـ لذا به ابوطالب مراجعه و از او خواستند دست از حمايت محمد(صلى الله عليه وآله) بر دارد يا بين آنها و محمد(صلى الله عليه وآله) فاصله نشود يا خود ابوطالب او را اصلاح كند و گفتند: «يَا اباطالِب اِنَّ ابْنَ اَخيكَ قَدْ سَبَّ الِهَتِنا وَ عَابَ دِينَنا وَ سَفَّهَ اَحْلامَنا وَ ضَلَّلَ آبائَنا فَاِمّا اَنْ تَكُفَّهُ عَنَّا وَ اِمّا اَنْ تُخَلِّىَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ»؛ (اى ابوطالب پسر برادرت خدايان ما را دشنام مى دهد، و بر آيين ما عيب مى گيرد، و خردمندان ما را سبك مغز مى خواند، و پدران ما را گمراه مى شمارد؛ يا بايد خود، او را از اين طريق باز دارى و يا بين ما و او فاصله نباشى تا ما او را به سزاى عملش برسانيم).(1).
اين بار ابو طالب آنها را به صورتى رد كرد؛ ولى اسلام همچنان راه رشد خود را مى پيمود. سران كفر آيين و فرهنگ محيط خود را در خطر ديدند؛ بار ديگر به ابوطالب مراجعه كردند و گفتند: «فَقالُوا يا اَباطالِب اِنَّ لَكَ سِنّاً وَ شَرَفاً وَ اِنّا قَدْ اسْتَنْهيَاكَ اَنْ تَنْهَى ابْنَ اَخيكَ فَلَمْ تَفْعَلْ وَ اِنّا وَ اللّهِ لا نَصْبِرُ عَلى شَتْمِ آلهتنا و آبائِنا وَ تَسْقيهِ اَحْلامِنا حَتّى تَكُفّهُ عَنّا اَو نُنازِلَهُ وِ اِيّاكَ حَتّى يَهْلِكَ اَحَدُ الفَرِيقَيْنِ»؛ (گفتند: اى ابوطالب! از تو سنى گذشته و داراى شرف و بزرگى هستى؛ ما از تو خواستيم كه پسر برادرت را باز دارى ولى عمل نكردى، به خدا سوگند! ديگر در برابر دشنام و بدگويى به خدايان، و پدران و نسبت سفاهت دادن به عقلاى قوممان صبر نخواهيم كرد؛ مگر اين كه خود، او را باز دارى؛ يا اين كه با او و تو، از در نبرد پيش آييم تا يكى از ما دو گروه از بين برويم).
اين بار ابوطالب جريان را به پيامبر گزارش كرد و توجه داد كه آن ها سخت بر كار خود مصمّم اند. شايد پيامبر احساس كرد كه ابوطالب نسبت به حمايت از او اندكى سست شده است؛ لذا كلام معروف خود را با عمو در ميان گذاشته و گفت: «يَا عَمّاه لَوْ وَضَعُوا الشّمسَ فى يَمينى وَ القَمَرَ فى شمالى على اَنْ اَتركَ هذا الاَمْر، حَتّى يُظهِرَهُ اللّهُ اَوْ اُهْلَكَ فِيِه مَا تَرَكْتُهُ ثُمَّ بَكى وَ قَامَ فَلَمّا وَلّى، نَاداهُ اَبُوطالِب فَاَقْبَلَ عَلَيِه وَ قَالَ اِذْهَبَ يَابْنَ اَخى! فَقُل ما اَحْبَبْتَ فَوَ اللّهِ لَا اُسَلِّمُكَ لِشئ اَبَداً»(2)؛ (اى عمو! اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از اين كار بردارم؛ دست بر نخواهم داشت؛ تا اين كه خداوند آن را غالب سازد يا من در اين راه از بين بروم؛ سپس گريه كرده و به پا خاست و حركت نمود، همين كه اراده رفتن كرد، ابوطالب او را صدا زد و به او گفت: پسر برادر! برو و هر چه دوست دارى بگو؛ به خدا سوگند! من تو را تنها نخواهم گذاشت و تسليم هيچ چيز نخواهم كرد).
پيامبر چون بار ديگر از عمو حمايت ديد، كار خود را با دلگرمى بيشترى ادامه داد؛ و قريش متوجه شدند كه ابوطالب دست از حمايت محمد(صلى الله عليه وآله) نمى كشد، دوباره به ابوطالب مراجعه كردند و پيشنهاد دادند كه زيباترين جوان قريش را به جاى برادرت به تو مى دهيم كه به فرزندى بپذيرى و محمد را به ما تحويل دهى. در اين هنگام ابوطالب پاسخ جالب و دندان شكنى به آنها داد(3) لذا آنها از هر طايفه شروع به آزار و اذيت مسلمانان كردند، و بار ديگر از ابوطالب خواستند كه از پسر برادرش بخواهد تا از مسير خود دست بر دارد.
ابوطالب پيام را رساند و محمد(صلى الله عليه وآله) چنين پاسخ داد: «اَىْ عَمُّ اَوَلا اَدْعُوهُمْ الى مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْها، كَلِمَةٌ يَقُولُونَها تُدينُ لَهُم بِهَا العَرَبُ وَ يَملِكُونَ رِقابَ العَجَمِ. فَقالَ اَبُوجَهْل: ما هى وَ اَبيكَ لَنُعطِيَنَّكَها وَ عَشْرَ اَمْثالِها؟ قالَ: تَقُولُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ... وَ قالُوا: سَلْ غَيْرَها. فَقالَ: لَوْ جِئتُموُنى بِالَّشمسِ حَتّى تَضعَوُها فى يِدى ما سَاَلتُكُمْ غَيْرَها»؛ (اى عمو! آيا من آنها را به سوى چيزى دعوت نكنم كه برايشان سودمندتر است و آن يك سخن است كه اگر بگويند، عرب تسليم آنان مى شود و بر عجم نيز حكومت خواهند كرد. ابوجهل گفت: آن كدام كلمه است؟ (بگو)، به جان پدرت آن چيست ما ده كلمه را خواهيم گفت. فرمود: بگوييد «لا اله الا اللّه...» گفتند: غير از اين را بخواه. فرمود: اگر خورشيد را بياوريد و در دست من بگذاريد غير از اين را نخواهم خواست).(4)
در اين مدت افراد آگاه (نه ثروتمندان مغرور) و كسانى كه زير دست ستمگران مكه در فشار بودند، به اسلام گرويدند و همين گرايش بود كه سران مكه را در خطر انداخت و تصميم گرفتند كه راه ديگرى (غير از مراجعه به ابوطالب) براى نجات از اين خطر بپيمايند و محمد(صلى الله عليه وآله) در خانه ارقم، مركزى براى مشاوره و اظهار عقائد و بياناتش برگزيده بود.
سران مكه از تأثير گذاردن بر ابوطالب و رسول خدا مأيوس شدند و تصميم گرفتند كه تازه مسلمانان مستضعف را تحت فشار قرار دهند؛ تا شايد آنها از اسلام باز گردند و از قدرت پيامبر كاسته شود و ناچار گردد دست از تبليغ اسلام بكشد. در اين ميان بر بلال، عمار، ياسر، سميه، حباب ابن ارت صهيب، عامربن فهيره، ابوفكيهه، لبيبه، زبيده، نهديه، و ام عبيس و ديگر افراد فشارهاى طاقت فرسايى وارد كردند؛ تا آنجا كه ياسر و سميه در اين راه شهيد شدند؛ پيامبر از كنار آنها مى گذشت و چنين مى فرمود:«صَبْراً آلَ ياسَر فَاِنَّ مَوعِدَكُمُ الجَنَّةُ»؛ (اى خاندان ياسر استقامت كنيد كه وعده گاه شما بهشت است).(5)
حربه آزار و اذيت، به مؤمنان كارگر نشد؛ به همين دليل تصميم گرفتند كه به شخص پيامبر فشار آورند؛ و او و طرفدارانش را مسخره و استهزاء كنند؛ و با برچسب هايى مانند ساحر، كاهن، شاعر و مجنون، پيامبر را از ميدان خارج كنند.(6) ابولهب، اسود بن عبد يغوث، حارث بن قيس، وليدبن مغيره، ابى روامية بن خلف، ابوقيس، عاصب بن وائل، نضربن حارث و عده اى ديگر جزء كسانى بودند كه پيامبر و مسلمانان را در فشار تهمت، استهزاء و اذيت قرار دادند. در سيره ابن هشام آمده: «اِنَّهُ خَرَجَ يَوماً فَلَم يَلقَهُ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ اِلاّ كَذَّبَهُ و اذاهُ لا حُرٌّ وَلا عَبدٌ فَرَجَعَ رَسُولُ الّلهِ اِلى مَنزِلِهِ فَتَدثَّرَ مِن شِدَّةِ ما اَصابَهُ»؛ (روزى از خانه خارج شد كسى نبود به او بر خورد و تكذيبش ننمايد، و اذيتش نكنند چه حر و چه برده؛ پس پيامبر به خانه برگشت و از شدت آزار پارچه اى بر خود افكند).(7)
تاريخ مى گويد: «اَبُولَهَب كانَ شَديداً عَلَيهِ وَ عَلَى المُسلِمين عَظيمَ التّكذيبِ لَهُ، دائِمَ الاذى، فَكانَ يَطرَحُ العَذَرَة وَ النَّتِنَ عِندَ بابِ النَّبىِ وَ كانَ جارَهُ فَكانَ رَسُوُل اللهِ يَقُولُ اَىُّ جِوار هذايا بَنى عَبدالمُطَلِّبِ»؛ (ابولهب نسبت به او و مسلمانان به شدت سر سختى نشان مى داد؛ و بسيار تكذيبشان مى نمود؛ و همواره به او آزار مى رساند و اشياءِ آلوده به در خانه اش مى ريخت او همسايه پيامبر بود و رسول خدا مى فرمود: "اى فرزندان عبدالمطلب اين چگونه همسايگى است كه شما داريد"). همچنين وقتى اسود فقراء مسلمانان را مى ديد به عنوان استهزاء مى گفت: «هؤُلاءِ مُلُوكُ الارضِ»؛ (اينها سلاطين روى زمين اند) و عاص بن وائل مى گفت: «اِنَّ مُحمّداً اَبْتَرُ لا يَعيشُ لَهُ وَ لَدٌ ذَكَرٌ...»؛ (محمد ابتر (بريده نسل) است؛ زيرا فرزند پسر ندارد).(8)
حربه ديگرى كه مشركان بكار گرفتند محاصره اقتصادى بود.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.