پاسخ اجمالی:
از آنجا كه بنى اميه به سلطنت خود رنگ دينى مى دادند و به نام اسلام و جانشينى پيامبر بر مسلمین حكومت مى كردند، قيام و شهادت امام حسين(ع) بزرگترين ضربه را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و بنی امیه را رسوا ساخت. حركاتی همچون بستن آب، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها، به رسوايى آنان كمك كرد و يزيد به شدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى مجبور شد گناه كشتن حسين(ع) را به گردن عبيد الله بن زياد بیندازد.
پاسخ تفصیلی:
از آنجا كه بنى اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ دينى مى دادند و بنام اسلام و جانشينى پيامبر بر جامعه اسلامى حكومت مى كردند و با شيوه هاى گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه هاى جبر گرا و...) جهت تثبيت موقعيت دينى خود در جامعه مى كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين(عليه السلام) بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه وقت را رسوا ساخت؛ بويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه عاشورا يك سلسله حركات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى ياران امام حسين(عليه السلام)، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايى آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت.
«مجاهد»، يكى از شخصيت هاى آن روز، مى گويد: به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند.(1)
يزيد با آنكه در آغاز پيروزى خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومى قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن على(عليه السلام) را به گردن عبيد الله بن زياد (حاكم كوفه) افكند!
مورخان مى گويند: يزيد پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتى عبيد الله بن زياد او را به دمشق دعوت كرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقام او را بالا برد (ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرم سراى خود نزد زنان خويش برد و نديم خويش قرار داد...(2)
اما چون فشار افكار عمومى اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيد الله افكند.
«ابن اثير» مى نويسد: هنگامى كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مى گويند، ازينرو از كشتن حسين پشيمان شد. او مى گفت:
كاش متحمل اذيت مى شدم و حسين را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وى واگذار مى كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد، در حالى كه حسين از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد يا به يكى از مناطق مرزى برود،(3) ولى پسر مرجانه با پيشنهاد او موافقت نكرده او را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اينك هر كس و ناكس به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتارى بود كه پسر مرجانه براى من درست كرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خويش سازد!(4)
از طرف ديگر، با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين با خشونت غرور و تكبر بر خورد كرد و دستور داد آنان را در خانه مخروبه اى جاى دهند، اما زير فشار افكار عمومى، به فاصله كمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت: اگر مايل هستيد شما را روانه مدينه كنم.
«عماد الدين طبرى» در اين زمينه مى نويسد:«زينب كس فرستاد نزد يزيد كه اجازت ده ما را تا تعزيت حسين بداريم، يزيد اجازت داد و گفت بايد ايشان را به دار الحجاره بريد تا آنجا گريه كنند. هفت روز آنجا تعزيت داشتند. هر روز چندان زن بر ايشان جمع مى شدند كه از حصر و احصا بيرون بود. مردم قصد كردند كه خود را به خانه يزيد اندازند و او را بكشند.
«مروان»(5) از اين حال واقف شده نزد يزيد آمد و با او گفت هيچ صلاح ملك تو نيست كه اولاد و اهل بيت و متعلقان حسين آنجا باشند، صلاح در آن است كه كار ايشان بسازى و ايشان را به مدينه فرستى، الله! الله! كه كار ملك تو تباه شود به سبب اين عورات.
پس يزيد امام زين العابدين(عليه السلام) را بخواند و پيش خود بنشانيد و گفت: لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب (طرف مقابل ) پدر تو بودى نگذاشتمى كه كار بدين مقام رسيدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا كردمى وليكن قضا گذشت، بايد كه چون به مدينه رسى هر كار و حاجتى كه باشد بنويسى و امام را خلعت بداد و زنان را تشريف ها فرستاد وليكن گويند كه اهل بيت هيچ قبول نكردند».(6)
يزيد بيش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايى را براى ابد براى خاندان بنى اميه به ارث گذاشت، به طورى كه هر كدام از خلفاى اموى بعدى كه اندكى عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاى يزيد پرهيز مى كردند. چنانكه «يعقوبى»، مورخ نامدار اسلام، مى نويسد: «عبد الملك بن مروان» (در زمان حكومت خود) به«حجاج» كه از طرف وى حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نكن، زيرا من ديدم كه چون خاندان حرب(ابو سفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند.(7)، (8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.