پاسخ اجمالی:
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان در آمد، فرمانروایانى چون «خالد ابن ولید» و «معاویه» را به خود دید و مردمش، نه اسلام را مى شناختند، نه صحبت پیغمبر(ص) را در یافته و نه روش اصحاب او را مى دانستند. معاویه در حدود ۴۲ سالی که در دمشق امارت و خلافت کرد، مردم شام را طورى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست معاویه بى چون و چرا تسلیم گردند و کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانى بپندارند.
پاسخ تفصیلی:
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان در آمد، فرمان روایانى چون «خالد» پسر ولید و «معاویه» پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین، نه صحبت پیغمبر را در یافته بودند، نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم انگونه که در مدینه رواج داشت مى شناختند. البته یکصد و سیزده تن از صحابه پیغمبر، یا در فتح این سرزمین شرکت داشته و یا بتدریج در آنجا سکونت گزیده بودند، اما نگاهى به ترجمه احوال این عده نیز نشان مى دهد که جز چند تن از آنان بقیه، مدت کمى محضر پیغمبر را درک کرده بودند، و جز یک یا چند حدیث از آن حضرت بیشتر روایت نداشتند. بعلاوه، بیشتر این عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه مردند. در زمان قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام) تنها یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مى بردند؛ مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده بودند و در عامه نفوذى نداشتند در نتیجه نسل جوان ـ آنان که در سن یزید بودند ـ از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از این دسته بر آن سرزمین فرمان مى راندند. تجمل دربار معاویه، حیف و میل مال مردم، پرداختن به تشریفات معمول قدرت هاى خود کامه چون ساختن کاخ هاى عظیم و ایجاد گارد احترام و کوکبئه مفصل، و بالاخره تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود، زیرا تا نیم قرن پیش چنین نظامى در حکومت قبلى نیز دیده مى شد و مسلماً کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته نیز چنین بوده است.(1) در نتیجه مردم شام کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانى مى پنداشتند.
معاویه در حدود ۴۲سال در دمشق امارت و خلافت کرد. در حدود پنج سال از طرف خلیفه دوم و در حدود دوازده سال از طرف خلیفه سوم امیر شام بود. کمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امیر مومنان على بن ابیطالب(علیه السلام) و در حدود شش ماه نیز در خلافت ظاهرى امام حسن(علیه السلام) حکومت شام را به دست داشت. چیزى کمتر از بیست سال هم عنوان خلافت اسلامى را یدک مى کشید.(2)
معاویه در این مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست معاویه بى چون و چرا تسلیم گردند.
معاویه در طى این مدت نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد، بلکه از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اشکالى بپذیرند! او با مکر و شیطنت خاصى که داشت، در این زمینه به کامیابی هاى بزرگى دست یافت که درخور توجه است. دسیسه هاى او را در وارونه نشان دادن چهره درخشان مرد بزرگى مثل على(علیه السلام)، و ایجاد بدعت ناسزا گویى به آن حضرت، همه مى دانیم. پس از شهادت عمار یاسر(سرباز نود ساله و مبارز دیرین و نستوه اسلامى) در جنگ صفین در رکاب على(علیه السلام)، که پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله و سلم) شهادت او را به دست ستمگران پیشگویى کرده بود، معاویه با ترفند عوام فریبانه اى در میان سپاه شام شایع ساخت که قاتل عمار، على است؛ زیرا على او را به میدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است!!(3)
داستان «ناقه» و «جمل» و قضیه فضاحت بار خواندن «نماز جمعه» در روز «چهار شنبه»! توسط معاویه نیز مویدى دیگر براى این معنا است، و چندان مشهور است که نیازى به توضیح ندارد.(4)
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهر آگین و کینه توزانه اش، خاندان پاک پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا قلمداد کرده بود، به طورى که مورخان مى نویسند: پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت «ابوالعباس سفاح» ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا موقع قتل مروان، ـ آخرین خلیفه اموى ـ نمى دانستیم که رسول خدا جز بنى امیه خویشاوندى داشته باشد که از او ارث ببرد، تا آنکه شما امیر شدید.(5)
بنابر این جاى شگفت نیست اگر در کتب مقتل بخوانیم:
به هنگام در آمدن اسیران به دمشق مردى در برابر على بن الحسین(علیه السلام) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیر المومنین را بر شما پیروز گردانید!
على بن الحسین(علیه السلام) خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت، بیرون ریخت. سپس از او پرسید: قرآن خوانده اى؟
ـ آرى
ـ این آیه را خوانده اى؟
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»(6)؛ (بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى خواهم جز دوستى نزدیکان).
ـ آرى.
ـ و این آیه را: «وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»(7)؛ (و حق خویشاوندان را بده!)؟
ـ آرى.
ـ و این آیه را:
«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(8)؛ (بى شک خداى متعال مى خواهد هر گونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى).
ـ آرى.
ـ اى شیخ، این آیه ها در حق ما نازل شده است، ما ییم ذوى القربى، ما ییم اهل بیت پاکیزه از هر گونه آلایش.
شیخ دانست آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست؛ آنان خارجى نیستند، بلکه فرزندان پیغمبرند، لذا از آنچه گفته بود پشیمان شد و گفت:
ـ خدایا، من از بغضى که از اینان در دل داشتم، به درگاه تو، توبه مى کنم. من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم.(9)، (10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.