پاسخ اجمالی:
دو حادثه در کودکی عمر بن عبدالعزیز رخ داد: اول: روزی عمر همچون سایر کودکان حضرت علی(ع) را لعن کرد، اما از سوی استادش، با استدلالی منطقی و علمی مورد سرزنش قرار گرفت. دوم: عمر می دید که پدرش به عنوان حاکم مدینه در عین فصاحت و بلاغت در ایراد خطبه جمعه، وقتی به لعن حضرت علی(ع) می رسید، زبانش مقداری لکنت پیدا می کرد. وقتی علت را از پدرش پرسید، او به فضائل امام علی(ع) اعتراف کرد. این حوادث باعث شد عمر با خود عهد کند اگر روزی به قدرت رسید این بدعت را از میان بردارد و همین کار را نیز کرد.
پاسخ تفصیلی:
پاسخ اين سوال اين است كه دو حادثه به ظاهر كوچك در دوران كودكى عمر بن عبدالعزيز اتفاق افتاد كه مسير فكر او را كه تحت تاثير افكار عمومى قرار گرفته بود، تغيير داد و به شدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود كه اين حادثه بزرگ زمان خلافت او پايه ريزى شد.
حادثه نخست زمانى رخ داد كه وى نزد استاد خود «عبيدالله» كه مردى خداشناس و با ايمان و آگاه بود، تحصيل مى كرد. يك روز عمر با ساير كودكان همسال خود كه از بنى اميه و منسوبين آنان بودند، بازى مى كرد. كودكان، در حالى كه سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه كوچك على(علیه السلام) را لعن مى كردند. عمر نيز در عالم كودكى با آن ها هم صدا مى شد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى كه از كنار آنها مى گذشت، شنيد كه شاگردش نيز مثل ساير كودكان، على(علیه السلام) را لعن مى كند. استاد فرزانه چيزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را ديد، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بيش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجيده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افكنده گفت:
- از كجا مى دانى كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و «بيعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب كرده و آن ها مستحق لعن شده اند؟(1)
- من چيزى در اين باره نشينده ام.
- پس به چه علت على(علیه السلام) را لعن مى كنى؟
- از عمل خود عذر مى خواهم و در پيشگاه الهى توبه مى كنم و قول مى دهم كه ديگر اين عمل را تكرار نكنم.
سخنان منطقى و موثر استاد، كار خود را كرد و او را سخت تحت تاثير قرار داد. پسر عبدالعزيز از آن روز تصميم گرفت ديگر نام على(علیه السلام) را به زشتى نبرد. اما باز در كوچه و بازار و هنگام بازى با كودكان، همه جا مى شنيد مردم بى پروا على(علیه السلام) را لعن مى كنند تا آنكه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصميم خود استوار ساخت.
حادثه از اين قرار بود كه پدر عمر از طرف حكومت مركزى شام، حاكم مدينه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على(علیه السلام) را لعن مى كرد و خطبه را با سب آن حضرت به پايان مى رسانيد.
روزى پسرش عمر به وى گفت: - پدر! تو هر وقت خطبه مى خوانى، در هر موضوعى كه وارد بحث مى شوى داد سخن مى دهى و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بيان مطلب بر مى آيى، ولى همينكه نوبت به لعن على مى رسد، زبانت يك نوع لكنت پيدا مى كند، علت اين امر چيست؟
- فرزندم! آيا تو متوجه اين مطلب شده اى؟
- بلى پدر!
- فرزندم! اين مردم كه پيرامون ما جمع شده اند و پاى منبر ما مى نشينند، اگر آن چه من از فضايل على(علیه السلام) مى دانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت!
عمر بن عبدالعزيز كه هنوز سخنان استاد در گوشش طنين انداز بود، چون اين اعتراف را از پدر خود شنيد، سخت تكان خورد و با خود عهد كرد كه اگر روزى به قدرت برسد، اين بدعت را از ميان بردارد. لذا به مجرد آنكه در سال 99 هجرى به خلافت رسيد، به آرزوى ديرينه خود جامه عمل پوشانيد و طى بخشنامه اى دستور داد كه در منابر به جاى لعن على(علیه السلام) آيه: «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتأ ذى القربى و ينهى عن الفحشأ و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون»(2)؛ (خداوند به عدالت و نيكوكارى و بخشش به خويشان فرمان مى دهد و از كارهاى بد و ناروا و ستمگرى منع مى كند، شما را پند مى دهد تا اندرز الهى را بپذيريد) تلاوت شود. اين اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گويندگان اين عمل را مورد ستايش قرار دادند.(3)، (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.