پاسخ اجمالی:
امام بعد از ممانعت حر، به کاروان خود دستور حرکت داد. سپاهیان حر مانع شدند و در پی سخنانی که میان امام و حر رد و بدل شد، حر، امام را تهدید به جنگ کرد. اما با دیدن شجاعت امام حسین(ع) از خود انعطاف نشان داد و ممانعت از حرکت کاروان امام را از روی اضطرار و معذوریت در مأموریتی که از ابن زیاد داشت، اظهار کرد و به کنایه به امام، سرانجام احتمالی و ناگوار رفتارهای مخالفت آمیزش با بنی امیه را یادآور شد. امام نیز سخنانی در مذمت زندگی ذلت بار و ستایش مرگ با عزت ایراد فرمودند.
پاسخ تفصیلی:
امام(علیه السلام) پس از گفتگو با حُرّ، به یاران خود رو کرد و فرمود: «زنان را بر مرکب ها سوار کنید تا ببینیم حرّ و یارانش چه خواهند کرد؟».
اصحاب امام سوار شدند و زنان را جلوى کاروان حرکت دادند. ولى سواران کوفه پیش آمده و راه را بر آنان بستند. امام دست به قبضه شمشیر برد و بر سر حُرّ فریاد کشید و فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مَا الَّذی تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ؟»؛ (مادرت به عزایت بنشیند! مى خواهى چه کار کنى؟!).
حرّ پاسخ داد: به خدا سوگند اگر کسى از عرب ـ جز تو ـ چنین سخنى بر زبان جارى مى ساخت، پاسخش را مى دادم، هر که مى خواست باشد! امّا به خدا سوگند که من نمى توانم نام مادرت را (به علّت عظمت فوق العاده آن حضرت) بر زبانم جارى سازم، ولى ناچارم شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
«اِذاً وَاللّهِ لا أَتْبَعُکَ أَوْ تَذْهَبَ نَفْسی»؛ (به خدا سوگند من نمى آیم مگر آن که کشته شوم!).
حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند! من نیز از تو دست نمى کشم مگر آن که خود و یارانم کشته شویم!».
حضرت فرمود: «بَرَزَ أَصْحابی وَ أَصْحابُکَ وَ اَبْرِزْ إِلَىَّ، فَإِنْ قَتَلْتَنِی خُذْ بِرَأْسِی إِلَى ابْنِ زِیاد وَ إِنْ قَتَلْتُکَ أَرَحْتُ الْخَلْقَ مِنْکَ»؛ (یارانم با یاران تو مى جنگند و من با تو نبرد خواهیم کرد. اگر غلبه کردى سرم را نزد ابن زیاد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم، مردم را از تو آسوده کردم!).
(حرّ که تصوّر مى کرد با تهدید مى تواند امام را منصرف کند که در نتیجه هم به مقصود خویش برسد و هم با امام درگیر نشود؛ پس از ملاحظه سرسختى امام، از خود انعطاف نشان داد و) گفت: «اى اباعبدالله! من مأمور نیستم با تو نبرد کنم، بلکه مأموریّت من آن است از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زیاد ببرم.... من مى دانم که همگان براى نجات خویش در فرداى قیامت به شفاعت جدّ تو امید بسته اند، و اگر با تو بستیزم مى ترسم در دنیا و آخرت زیانکار باشم؛ ولى من در این شرایط نمى توانم از تو دست کشیده و به کوفه برگردم، این راه را در پیش گیر و هر جا که خواستى برو، تا به عبیدالله بن زیاد نامه اى بنویسم که او با من مخالفت کرد و من نتوانستم کارى بکنم، تو را به خدا سوگند مى دهم جان خویش را حفظ کن!».
امام(علیه السلام) فرمود: «یا حُرُّ! کَأَنَّکَ تُخْبِرُنِی أَنِّی مَقْتُولٌ»؛ (اى حرّ؛ گویا از کشته شدن مرا مى ترسانى؟).
حرّ عرض کرد: «آرى اباعبدالله! من در این مورد شکّى ندارم (که اینها چنین تصمیمى دارند) مگر آن که از همان راهى که آمده اى برگردى».
امام(علیه السلام) فرمود: «ما أَدْری ما أَقُولُ لَکَ وَ لکِنِّی أَقُولُ کَما قالَ أَخُو الاَْوْسِ حَیْثُ یَقُولُ:
سَأَمْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى *** إِذا ما نَوى خَیْراً، وَ جاهَدَ مُسْلِماً
وَ وَاسَى الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفْسِهِ *** وَ فارَقَ مَذْمُوماً وَ خالَفَ مُجْرِماً
أَقْدِمُ نَفْسی لا أُریدُ بَقاءَها *** لِتَلْقى خَمیساً فِی الْوِغاءِ عَرْمَرْماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ وَ إِنْ مُتُّ لَمْ أُذَمْ *** کَفى بِکَ ذُلاّ أَنْ تَعیشَ مُرَغَّماً»
(تنها پاسخى که مى توانم به تو بدهم همان پاسخى است که آن مرد از قبیله اوس (به پسر عموى خویش هنگامى که مى خواست به یارى پیامبر برود)، داد:
(سپس اشعارى به این مضمون بیان فرمود:)
من این راه را مى روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نیست.
آنگاه که آهنگ خیر کند و در راه اسلام مجاهدت نماید.
و براى مردان صالح از جان خود مایه بگذارد.
و از بدى ها دورى گزیده و با تبهکاران مخالفت ورزد.
من جانم را بر کف گرفته و دیگر قصد ماندن ندارم تا در کشاکش نبرد با تمام سپاه دشمن بستیزم.
پس اگر زنده ماندم پشیمان نخواهم بود، و اگر کشته شوم نکوهش نمى شوم.
تو را ذلّت همین بس که با خوارى به این زندگى (ننگین خود) ادامه دهى!!).(1)
در روایت دیگرى آمده است که حضرت بعد از خواندن آن اشعار فرمود:
«لَیْسَ شَأْنِی شَأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتِ عَلى سَبیلِ نَیْلِ الْعِزِّ وَ إِحْیاءِ الْحَقِّ، لَیْسَ الْمُوتُ فِی سَبیلِ الْعِزِّ إِلاّ حَیاةً خالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتَ الَّذِی لا حَیاةَ مَعَهُ، اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی، هَیْهاتَ طاشَ سَهْمُکَ وَ خابَ ظَنُّکَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ، اِنَّ نَفْسِی لاَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ وَ هِمَّتِی لاَعْلى مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّیْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَکْثَرَ مِنْ قَتْلی؟! مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِی سَبیلِ اللّهِ، وَ لکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلى هَدْمِ مَجْدی وَ مَحْوِ عِزِّی وَ شَرَفِی فَإِذا لا أُبالِی بِالْقَتْلِ»؛ (در شأن چون منى نیست که از مرگ بهراسد! مرگ در راه رسیدن به عزّت و احیاى حق، چقدر آسان است؟! آرى مرگ در راه عزّت و سربلندى جز زندگانى جاوید نیست! و زندگى ذلّت بار جز مرگ تهى از زندگى نمى باشد.
آیا مرا از مرگ مى ترسانى؟ هیهات! تیرت به خطا رفت و پندارت بیهوده است!
من آن نیستم که از مرگ بترسم، روحم بزرگ تر و همّتم برتر از آن است که از ترس مرگ زیر بار ستم بروم!
آیا به بیش از کشتن من قادرید؟! خوشا به کشته شدن در راه خدا!
ولى شما بر نابودى عظمت و عزّت و شرف من ناتوانید، حال که چنین است من از کشته شدن باکى ندارم!).(2)
راستى آفرین بر این همّت و درود خدا بر این عظمت روح و اوج شهامت؛
آیا این گونه سخنان تاکنون از کسى شنیده شده؟
آیا هر کس توان گفتن این کلمات را دارد؟
درود بر تو اى پیشواى آزادگان و اى سالار شهیدان! که عالیترین درس را در کوتاه ترین عبارت به ما آموختى، درود و صد هزار درود!
سرانجام امام(علیه السلام) و حُرّ هر کدام با سپاهیان خود به راه خویش ادامه دادند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.