پاسخ اجمالی:
رهبر حکومت جهانی آخرالزمان باید کسی باشد که به منافع شخصی اش نیاندیشد و منافع عموم مردم برایش در اولویت باشد و تنها از زاویه تنگ مادیات به مسائل نگاه نکند و از لغزشها پاک باشد و بدیهی است چنینی رهبری نمی تواند یکی از سیاستمداران مادی باشد. زیرا سیاستمداران مادی، یا جزو کاپیتالیستهایی هستند که بیش از هر چیز، به فکر منافع شخصی شان هستند و یا جزو کمونیستهایی که به اسم عدالت اجتماعی همه قدرت را در اعضای حزب خودشان متمرکز می کنند و حاضرند برای حفظ قدرت خویش، هزاران نفر را از میان بردارند.
پاسخ تفصیلی:
دلائلى که از طریق عقل و خرد یا از راه فطرت و نهاد اصیل آدمى، بر تحقّق یک انقلاب اصلاحى وسیع در جهان ذکر شده ـ همانند آیاتى که در قرآن در این زمینه دیده مى شود ـ هیچکدام سخن از شخص خاصّى به میان نمى آورد؛ بلکه تنها یک بحث کلّى را تعقیب مى کند؛ ولى بدون شک چنان انقلابی مانند هر انقلاب دیگرى نیازمند به رهبر دارد. یک رهبر نیرومند و آگاه و پرقدرت و پر استقامت با دیدى وسیع و جهانى.
آیا این رهبر مى تواند همانند رهبران امروز جهان از جوامع مادّى برخیزد؟
یعنى همانند رهبرانى که هدفشان در درجه اوّل حفظ موقعیّت خویش و سپس هر چه به حفظ موقعیّت شخصى آنها کمک کند مى باشد و تعظیمشان در برابر مکتب هاى مختلف سیاسى و اقتصادى به مقدار تأثیرى است که در حفظ موقعیّتشان دارند و در درجه بعد حدّ اعلاى هدف و همّتشان گام گذاردن در مسیر منافع ملّتشان مى باشد، هر چند به خاطر آن ملّت هاى دیگر را به «قربانگاه» ببرند!
جنگ بیست ساله ویتنام با میلیون ها کشته و مجروح و میلیون ها خانه ویران شده و میلیون ها معیوب و ناقص العضو و میلیاردها ثروت بر باد رفته، ثابت کرد که سرمایه دارى امروز حاضر است براى حفظ منافع خویش و حتّى گاهى براى هیچ ـ هیچ که نه، بلکه یک مشت اوهام به نام پرستیژ و نه چیز دیگر ـ بجنگد؛ و در این میان چند رهبر عظیم الشّأن(؟) عوض شدند؛ ولى همه آنها این مسیر را مانند اسلافشان پیمودند و ثابت کردند این عمل نظر شخصى فرد یا افرادى نبوده بلکه قولى است که جملگى بر آنند و خاصیّت کشورهایى است که با آن اصول اداره مى شوند.
آنها آزادى را به عنوان بزرگترین هدف مى طلبند، امّا تنها براى خودشان؛ گاهى سخن از آزادى براى دگران بر زبان مى رانند امّا همین که با منافع آنها تصادمى پیدا کند بسرعت از میان مى رود «همچون برف در آفتاب تموز»!
براى تامین منافع مادّیشان همه دست در دست هم دارند و تنها اصل مقدّس و مورد اتّفاقشان همین است؛ گویى یک قرار داد دائمى و جاودان در زمینه آن تنظیم کرده اند.
و حربه هایى چون «حقوق بشر» و اصل «آزادى انسانها در تعیین سرنوشتشان» بیشتر براى کوبیدن رقبا است؛ به همین دلیل، موقعى که پاى دوستانشان به میان مى آید این حربه ها کند مى شود؛ و به خاطر همان دوستى و اشتراک منافع از اجراى این اصول معاف مى گردند!
آیا این سیستم هاى اجتماعى و این گونه ابرقدرت ها مى توانند پرچم آزادى و عدالت را در جهان به اهتزاز در آورند و آیا میان ابرقدرت ها فرقى وجود دارد!
تکلیف «ابرقدرت هاى سرمایه دارى» و ظلم و ستم و استعمارشان ناگفته روشن است و نیازى به بحث ندارد.
امّا ابرقدرت هاى چپ: آنها براى تعمیم و بسط عدالت در میان توده هاى زحمتکش و ساختن یک جامعه بدون طبقات تمام قدرت ها را کوبیده و در چند نفر ـ یعنى گردانندگان تنها حزبشان ـ متمرکز ساخته اند.
هزاران فئودال بزرگ و کوچک را در کوره انقلاب «پرولتاریا» ذوب کرده، و از آن چند فئودال بزرگ ریخته اند که سر نخ تمام حرکات سیاسى و اقتصادى محیطشان را در دست دارند.
آنچنان سانسور شدیدى بر محیط مسلّط کرده اند که حتّى مجال اندیشیدن بر خلاف آنچه این رهبران مى خواهند، یا مى اندیشند، از خلق ها سلب شده!
اصولى را که زائیده مغز بشر متحوّل متغیّر و در مسیر تکامل است به گونه یک رشته اصول جاودانى و دُگم در آورده، گویى مى خواهند تاریخ را در یک قرن قبل متوقّف سازند و چرخ هایش را براى همیشه از حرکت باز دارند.
گاه یکى از سران که رقبا را بتدریج از صحنه قدرت کنار مى زند آنچنان خود کامه مى شود که انسان را به یاد افسانه دیکتاتورهایى همچون خان مغول مى اندازد و فى المثل مانند آقاى استالین براى حفظ موقعیّت خویش کشتن یک ملیون و دویست هزار نفر را مجاز مى شمرد!
امّا پس از مرگ، حتّى جسدش را از این قبر به آن قبر مى کشانند و نامش را از همه بر مى دارند؛ گویى اصلا وجود نداشته، در حالى که تا دیروز تنها سنگر آزادى خلق هاى زحمتکش و تنها یار و حامى استثمار شدگان دنیا بود!
به خاطر حفظ منافع، گاه با هم مسلکانشان شدیدترین مبارزه را مى کنند و با دشمنان سرسخت، طرح دوستى و «همزیستى مسالمت آمیز» مى ریزند و اصول جاودان خود را به دست فراموشى مى سپارند!
آیا اینها مى توانند پرچم عدالت را در جهان برافرازند و همه ملّت ها و کشورها را زیر آن فرا خوانند؟
آیا مى توان از یک مکتب مادّیگرى جز این انتظار داشت؟ مسلّماً نه! خواه ماتریالیسم کاپیتالیسم باشد یا ماتریالیسم سوسیالیسم یا ماتریالیسم مارکسیسم.
تنها یک مکتب انسانى و مافوق مادّى توانائى دارد چنان برنامه انسانى را در سطح جهان پیاده کند.
مکتبى که رهبرش به حفظ موقعیّت خویش نیندیشد.
تنها به ملّت خویش متعلّق نباشد.
فقط از زاویه محدود مادّیگرى به جهان نگاه نکند.
افکارى آسمانى و بلند و ژرف داشته باشد.
و پاک از پستی ها و لغزش ها.
او است که در پرتو اصولى که الفبایش با الفباى اصول مادّیگرى که دنیاى امروز را اداره مى کند، فرق دارد، مى تواند بشریّت را از این گذرگاه خطرناک تاریخ برهاند و به وادى ایمن برساند.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.