تأثیر خداشناسی فلاسفه شیعه در تبیین خداشناسی
حجتالاسلام والمسلمین حسین عشاقی؛ دانشیار و هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی. (oshshaq@yahoo.com).
مقدمه
وجود مباحث عمیق فلسفی در کلام ائمه شیعه(علیهم السلام)، زمینه توجه به فلسفه و بالندگی فلسفی را در جوامع شیعی فراهم کرد و متفکران شیعه را بر آن داشت که گنجینههای عقلی پنهان در کلام ائمه(علیهم السلام) را در معرض گفتوگو و تحقیقات فلسفی قرار دهند. از جمله، فلاسفه شیعه توانستند با الهامگرفتن از حقائق نهفته در آن گنجینههای عقلی، آراء فلسفی بدیعی را به جهان فلسفه عرضه کنند. در اینمیان مباحث خداشناسی که با عمیقترین تحلیلهای عقلی در روایات ائمه شیعه(علیهم السلام) مطرح شده است، برجستگی خاصی داشتهاند و همواره منبع الهام فلاسفه شیعه برای طرح انظار فلسفی نوین بوده است و همانند موتور محرکی موجب پیشبرد فلسفه اسلامی شده است. برای نمونه: جمله «یا من دلّ على ذاته بذاته»(1) در دعای صباح منقول از امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب(علیه السلام) و نیز جمله «کَیْف یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْكَ أَ یَکُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَكَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك»(2) در دعای عرفه منقول از امام حسینبن علی(علیه السلام)، منبع و مصدر الهامی است برای ابداع برهانهای صدیقین در اثبات واجبالوجود بالذات. ازسویدیگر، حدیثی مانند «نِظَامُ تَوْحِیداللهِ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَة الْعُقُولِ أَنَّ کُلَّ صِفَة وَمَوْصُوفٍ مَخْلُوق»(3) منقول از امام علیبن موسیالرضا(علیه السلام) سرمایه علمی بود برای ابراز نظریه یگانگی صددرصدی صفات با ذات حق در باب صفات حق.
همچنین گفتار عمیقی مانند «کُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَة غَیْرَهُ قَلِیل»(4) در کلام امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب(علیه السلام) راهنمای خوبی بود، برای طرح نظریه انقسام «وحدت» به اقسامش و اینکه وحدت ذات حق، وحدت عددی نیست؛ بلکه وحدتی اطلاقی است که در قبال آن، دوم و سومی قرار نمیگیرد. در مجموع، کلمات و احادیث، بهویژه ادعیه منقول از اهلبیت(علیهم السلام)، چراغ راهی بود برای فلاسفه شیعه و عاملی راهگشا بود برای آنان، تا با اتکا به آن گنجینههای غنی علمی، کاروان فلسفه اسلامی را بهپیش برده و در کشف حقایق فلسفی، نقش بیبدیلی داشته باشند. در ادامه مقاله به بیان مبسوطتری درباره براهین اثبات واجببالذات و نیز صفات حق و رابطه خلق و حق میپردازیم.
الف) سیر تطور اولیه براهین اثبات واجبالوجود بالذات
برای ورود به بحث، ابتدا لازم است تطورات شکلگرفته در باب براهین اثبات واجبالوجود را ملاحظه و بررسی کنیم. فلاسفه مشایی پیش از اسلام، با تکیه بر برهان حرکت و نیازمندی هر حرکت به محرکی مغایر، وجود خداوند را به مثابه محرک اولی که خود متحرک نیست، اثبات میکردند.
1. برهان محرک اول ارسطو
حاصل بیان ارسطو در تنظیم این برهان، این است که در هر حرکتی، متحرک، نیازمند به محرکی مغایر است؛ زیرا شیء، فقط از آن جهت که کمالش بالقوه است، حرکت کرده و به آن کمال میرسد، حال آنکه شیء، فقط از آن جهت که کمالش بالفعل است، موجد آن کمال در غیر است؛ پس اتحاد محرک و متحرک در هر حرکتی، لازمهاش اتحاد مابالقوه و مابالفعل است که محال و نامقبول است. پس در هر حرکتی، محرک با متحرک، مغایر است و دراینصورت، اگر هر محرکی خود نیز متحرک باشد، لازم است قبلاً محرک دیگری داشته باشد که در این فرض، سلسله محرکات بینهایت شده و کار به تسلسل محال میانجامد. پس به ناچار، سلسله محرکات به محرکی که هیچ حرکتی ندارد، بلکه همه کمالاتش بالفعل است و پذیرای هیچ کمال جدیدی نیست، ختم میشود؛ و این همان خدای ازلی است.(5)
اشکال برهان محرک اول ارسطو
این برهان ارسطو، گرچه مورد پذیرش عموم فلاسفه مشائی بود، ولی با این اشکال منطقی روبهرو شد؛ این برهان، برهان إنّی (یعنی استدلال بهوجود معلول بر وجود علت) است و برهان إنّی یقینآور نیست و موجب تصدیق یقینی به نتیجهاش نخواهد شد؛ زیرا لازمه استدلال به وجود معلول بر وجود علت، مشکوکبودن وجود علت است و هنگام استدلال و پیش از رسیدن به نتیجه، هیچ اطمینانی نسبت به وجود علت نیست و چون معلول، جز از طریق علتش امکان وجود ندارد، ازاینرو، هنگام استدلال، شک استدلالکننده به وجود علت، موجب شک در وجود معلول میشود؛ چون معلول هیچ راهی برای موجود بودنش نیست، جز از طریق علتش و فرض بر این است که علتش، مثلا پنجاهدرصد احتمال معدومبودن دارد؛ بنابراین، با مشکوکبودن وجود علت، هیچگاه نمیتوانیم به وجود معلول علم یقینی داشته باشیم تا به استناد چنین یقینی، به وجود علت یقین پیدا کنیم.(6)
برهان محرک اول ارسطو یک برهان إنّی است؛ زیرا او برهانش را به استناد وجود حرکت در متحرکات مادی تنظیم کرده است که چنین حرکاتی وابسته به محرکات قبلی و درنهایت وابسته به محرک اول است که علتِ با واسطه یا بیواسطه همه حرکات عالم است؛ بنابراین، این برهان، إنّی است و اشکال یادشده در مورد آن جاری است. ازاینرو، باید گفت که برهان محرک اول ارسطو، گرفتار اشکال منطقی یادشده بوده و برای اثبات وجود خدا (به مثابه «محرک اول») اطمینانآور نیست. پس یقین لازم برای ذهن دقیق فلاسفه را به همراه ندارد.
2. برهان واجبالوجود بالذات ابنسینا
ابنسینا(7) یکی از بزرگترین فلاسفه شیعه است.(8) او با توجه به مطالبی که برای یقینآورنبودن برهان انّی در کتاب برهان شفاء، بیان میکند،(9) بهخوبی میداند و توجه دارد که نباید در اثبات وجود خداوند، به چنین برهانهایی استناد کرد؛ ازاینرو، او درصدد برآمد برهانی را اقامه کند که گرفتار ضعف منطقی یادشده نباشد، این یکی از گامهای مهمی است که این فیلسوف و فیلسوفان دیگر شیعی در تحکیم برهانهای اثبات وجود خداوند برداشتهاند.
ابنسینا، برخلاف ارسطو که در اثبات وجود خدا به یک موجود معلولی (یعنی وجود حرکت در جهان مادی) استناد میکرد، تکیهگاه برهانش را واقعیتی قرار داد. بهگونهای که هیچ فیلسوف واقعگرایی در موجودیت چنین واقعیتی شبههای ندارد؛ زیرا هر فیلسوفی همین که سفسطه (بهمعنای نفی هر واقعیت) را باطل بداند، از ورطه سفسطه عبور میکند و بهگونه بدیهی میپذیرید که اجمالاً در جهان هستی، واقعیتی متحقق است و شیئای موجود است؛ ازاینرو، هر فیلسوف واقعگرا، اجمالاً موجودیت موجودی را بهگونه یقینی میپذیرد؛ بهاینسبب، ابنسینا بطلان بدیهی سفسطه را سرمایه علمی برهانش قرار میدهد و استدلالش را بر این ادعای بدیهی که اجمالاً در جهان هستی، موجودی متحقق است، مبتنی کرده و میگوید: «لا شك أن هنا وجوداً»؛(10) و در ادامه برهانش چنین بیان کرد که چنین موجودی، از دو حال بیرون نیست یا آن واقعیت، واجبالوجود بالذات است یا ممکنالوجود بالذات؛ اگر واجبالوجود باشد، پس درست است که بگوییم واقعیتی که واجبالوجود است موجود است، که این همان مطلوب ماست، اما اگر آن واقعیت، ممکنالوجود باشد، با توضیحی که بعداً برای بطلان تسلسل میدهد، نتیجه میگیرد که چنین واقعیت موجودی به واجبالوجود بالذات خواهد رسید. بنابراین، در هر صورت، موجودیت واقعیتی که واجبالوجود است، قطعی و یقینی است.(11)
ابنسینا در کتاب الإشارات و التنبیهات با تکیه بههمین برهان، موجودیت واجب بالذات و توحید و صفاتش را اثبات میکند و در آخر به اقامه چنین برهانی افتخار کرده و چنین میگوید: «تأمّل کیف لم یحتج بیاننا لثبوت الأول و وحدانیته وبراءته عن الصمات إلى تأمل لغیر نفس الوجود ولم یحتج إلى اعتبار من خلقه وفعله»؛(12) (تأمل کن ببین که چگونه بیان ما در اثبات وجود خدا و یگانگیاش و نزاهتش از عیوب، نیاز نداشت که به غیرموجودیت توجه کنیم و نیاز نداشت که مخلوق و فعل او را مورد تأمل قرار دهیم).
برخلاف دلیل ارسطو که بهعنوان حرکت توجه کرده و آن را بهعنوان مخلوق خداوند مورد تأمل قرار میداد، ازاینرو گرفتار آن اشکال منطقی میشد و نیز برخلاف بیان حکما و متکلمان که بر امکان عالم یا حدوث عالم توجه میکردند و گرفتار همان اشکال منطقی میشدند. تا اینجا روشن شد که این فیلسوف شیعی چه نقش مهمی در تصحیح و تحکیم دلیل اثبات وجود خدا داشت و چگونه توانسته است با بیان بسیار محکم، اشکال منطقی صعبالعلاجی را از دلیل اثبات خداوند دفع کند.
اشکال برهان ابنسینا
برهان ابنسینا گرچه یکی از محکمترین برهانها بر وجود خداوند است و از نظر اثبات موجودیت «واجبالوجود بالذات» نقیصهای ندارد، اما درعینحال، این برهان از جهات دیگری مورد اشکال واقع شده است.
نخست اینکه درست است پس از بطلان بدیهی سفسطه، موجودیت حداقل یک واقعیت، محرز و یقینی است و میتوان این یقین را سرمایهای برای اکتساب یقین به وجود خداوند قرار دارد. و ازاینرو، اشکالی که به دلیل امثال ارسطو وارد میشد، بر برهان ابنسینا وارد نیست، اما بااینحال، یکی از احتمالات مورد بررسی درباره این واقعیت، ممکنالوجود بودن آن واقعیت است. دراینصورت، ادعای اینکه از امتیازات این برهان این است که در آن به مخلوقات خداوند توجه و استناد نشده است، خلاف واقع است؛ روشن است ما اگر برهانی اقامه کنیم که بیهیچ توجهی به مخلوقات، وجود خداوند را اثبات کند، بیشک چنین برهانی بهتر است و امتیازاتی دارد؛ از جمله اینکه براساس چنین برهانی روشن میشود که خداوند همانگونه که در وجودش از مخلوقاتش بینیاز است، در اثبات وجودش نیز از مخلوقاتش بینیاز است. افزونبر این، در احادیث و ادعیه منقوله از اهلبیت(علیهم السلام) بر این نکته تأکید شده است که خداوند، خودش بر خودش دلیل است: «یا من دلّ على ذاته بذاته» و تذکر داده شده که چیزی ظاهرتر از خداوند نیست تا آن چیز، برای ما وجود او را ظاهر سازد: «أَ یَکُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَكَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك!؟» بلکه در قرآن آمده که اوست که بر هر چیزی دلیل و شاهد است، نه بهعکس: «أَ وَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهید»؛(13) پس برهانهایی که بدون توجه به مخلوقات، وجود خداوند را اثبات کنند، بیشک از أدلهای که وجود خدا را با توجه و استناد به مخلوقات اثبات میکنند برترند، اما این امتیاز در برهان ابنسینا نبود.
دوم اینکه تمامیت برهان ابنسینا وابسته به تمامیت ادله بطلان تسلسل است، ولی بسیاری از ادله بطلان تسلسل مخدوش یا طولانیاند. ازاینرو، گرچه در بین ادله بطلان تسلسل، برهانهای تامی وجود دارد، ولی همین وابستگی این برهان به تمامیت ادله بطلان تسلسل و ضعف بسیاری از برهانهای بطلان تسلسل، دستیابی انسان را به یقین به موجودیت واجبالوجود، بعیدالوصول میکند.
ب) نقش فلاسفه شیعه در براهین اثبات واجبالوجود بالذات در گامهاى بعدى
1. برهان محقق طوسی
محقق طوسی، فیلسوف شیعی قرن ششم و هفتم، برهان کوتاهی در اثبات وجود واجب اقامه کرده است،(14) که در حقیقت میتوان آن را مکمل برهان ابنسینا و در جهت برطرفکردن یکی از دو نقطه ضعف برهان ابنسینا قرار داد؛ چنانکه گفته شد، برهان ابنسینا دو نقطه ضعف داشت؛ یکی اینکه تمامیت آن برهان، بهگونهای بر دلالت وجود امکانی بر وجود واجب، متکی بود؛ و دیگر اینکه برهان او مبتنی بر بطلان تسلسل بود.
خواجه نصیر طوسی، برهانش را بهگونهای طرحریزی کرد که بدون اتکا به بطلان دور و تسلسل، وجود واجب را اثبات میکند؛ او میگوید:
بدیهی است که واقعیتی موجود است (بطلان بدیهی سفسطه، که در برهان ابنسینا هم این مقدمه موجود بود)، چنین واقعیت موجودی یا واجبالوجود است یا ممکنالوجود. در صورت اول، مطلوب ما ثابت شده است و در صورت دوم، چنین واقعیتی نیازمند به یک «مؤثر تام» است تا آن را ایجاد کند، اما حقیقت امکانی محال است که مؤثر تام باشد؛ زیرا «مؤثر تام» معنیاش این است که در ایجاد اثر خود به دیگری وابسته نباشد، وگرنه مؤثر تام نخواهد بود؛ اما ایجاد و موجدیت «حقیقت امکانی» همواره به دیگری وابسته است؛ (چون ایجاد حقیقت امکانی، وابسته به وجود حقیقت امکانی است و وجود حقیقت امکانی به غیروابسته است؛ پس ایجادش نیز وابسته به غیر است؛ پس حقیقت امکانی، هیچگاه «مؤثر تام» نیست)؛ بنابراین «مؤثر تامِ» واقعیتی که وجودش بدیهی بود، باید واجبالوجود باشد؛ پس درهرصورت موجودیت واجب بالذات قطعی است.
با تصرف این فیلسوف شیعی در برهان ابنسینا، وابستگی اثبات وجودواجب، بر بطلان دور و تسلسل را منتفی کرد و بدینوسیله براهین اثبات واجب یک گام دیگر پیشرفت کرد.
ج) پیوند فلسفه و عرفان در حوزههای فلسفی شیعه
از مهمترین تحولات قرن هشتم به بعد، پیوند فلسفه و عرفان در حوزههای فلسفی شیعه بود. این پیوند ابتدا در اصفهان، مهمترین حوزه فلسفی شیعه آغاز شد و در دورههای بعد در دیگر مناطق بسط یافت. عرفان ابنعربی و قونوی که بهلحاظ مبانی فکری با مبانی تشیع قرابت زیادی دارند، توسط بزرگانی از شیعه، مثل خاندان تُرکه، عبدالرزاق کاشانی و سیدحیدر آملی(15) و دیگر دانشمندان و فلاسفه شیعه، مورد استقبال قرار گرفت و به سرعت در حوزههای فلسفی شیعه با مباحث فلسفی در مواردی مقابله و در مواردی دیگر اختلاط و آمیزش یافت. پس در اثر آن، دریچههای جدیدی به عوالم فلسفه باز و موجب رشد فلسفه گردید. تا جائیکه حکمت متعالیه صدرایی را میتوان مولود همین پیوند دانست. این پیوند، بهویژه در بحثهای الهیات عام و خاص تأثیر بهسزایی گذاشت. یکی از ثمرات این پیوند مبارک، کشف و گسترش برهانهای صدیقین بود که باب وسیعی را در الهیات فلسفی شیعه باز کرد؛ براساس نظریه «وحدت وجود» در مکتب ابنعربی و صدرالدین قونوی، حقیقت «وجود» که همان ذات حق است، هیچگونه کثرتی ندارد و آنچه بهعنوان واقعیات گوناگون، اینجا و آنجا مشهود است، واقعیت وجودی دومی نیستند در کنار واقعیت ذات حق، بلکه آنها همه جلوهها و نمودهایی هستند از همان حقیقت یگانه «وجود» حقانی، بدون اینکه این گوناگونی نمودها، تکثری را در خود «هستی» موجب گردند، این دیدگاه عرفانی قرنها قبل از امثال ابنعربی با زبان و ادبیات دینی در بسیاری از احادیث اهلبیت(علیهم السلام) مطرح بوده است.
برای نمونه، از امام امیرالمؤمنین علیبن أبیطالب(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «الْحَمْدُ للهِ الْأَوَّلِ فَلَا شَیْءَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ فَلَا شَیْءَ بَعْدَهُ»(16) که روشن است لازمه اینکه شیئای پس از خداوند نباشد «فَلَا شَیْءَ بَعْدَهُ»، این است که هیچ موجود دومی وجود نداشته باشد؛ زیرا اگر موجود دومی باشد، باید آن، معلول وجود خدا و بعد از وجود او موجود باشد، ولی در این روایت تحقق هر موجودی پس از خداوند نفی شده است و نیز از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى کَانَ وَلَا شَیْءَ غَیْرُهُ نُوراً لَا ظَلَامَ فِیهِ وَصَادِقاً لَا کَذِبَ فِیهِ وَ عَالِماً لَا جَهلَ فِیهِ وَحَیّاً لَا مَوْتَ فِیهِ وَکَذَلِكَ هُوَ الْیَوْمَ وَکَذَلِكَ لَا یَزَالُ أَبَداً»؛(17) جمله «وَلَا شَیْءَ غَیْرُهُ» در جمله «کَانَ وَلَا شَیْءَ غَیْرُهُ نُوراً»، جمله حالیه است که بین «کَانَ» ناقصه و خبرش «نُوراً» قرار گرفته است، بنابراین، معنی روایت این است که خداوند، درحالیکه هیچ چیزی جز او وجود نداشت، نوری بود که هیچ تاریکی نداشت و راستی بود که هیچ کژی نداشت و دانایی بود که هیچ جهلی نداشت و زندهای بود که هیچ مرگی نداشت و امروز هم همینگونه است و پیوسته نیز همینگونه خواهد بود.
براساس این روایت، هیچگاه نه در گذشته، نه در حال، نه در آینده، موجود دومی در کنار وجود حق محقق نبوده و نخواهد بود؛ بنابراین، براساس این روایات که کم هم نیستند، موجود دیگری غیر از وجود حق موجود نیست؛ و این وجود یگانه حقانی است که در همه ساحات هستی جلوهگری میکند. چنانکه از امام امیرالمؤمنین علیبن أبیطالب(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «الْحَمْدُ للهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»؛ (حمد خدائی را که با لباس مخلوقات برای مخلوقات ظاهر گردید).(18) و نیز از امام موسیبن جعفر(علیه السلام) روایت شده است که در دعا میفرمود: «یَا مَنْ عَلَا فَلَا شَیْءَ فَوْقَهُ، یَا مَنْ دَنَا فَلَا شَیْءَ دُونَه»؛ (ای خدایی که چنان تعالی یافتی که فوق آن، چیزی نیست و چنان تنزل یافتی که پایینتر از آن، چیزی نیست).(19) پس براساس این روایات، خداوند است که در عالی و دانی عالم حضور دارد.
توافق و هماهنگی عرفان ابنعربی و قونوی با روایات منقوله از ائمه اهلبیت(علیهم السلام)، چراغ هدایتی برای فلاسفه شیعه شد که به این نکته اذعان کنند که اصلاً موجود دومی در گستره هستی نیست تا ما در براهین اثبات واجبالوجود با استناد به آن وجود دوم، به اثبات وجود خداوند بپردازیم. ازاینرو، فلاسفه شیعه که افکار عرفانی در آنان مقبول افتاده بود، برای اثبات واجب بالذات، براهینی اقامه کردند که یا کلاً از توجه و تأمل در مخلوقات خالی بود یا اگر هم مخلوقات امکانی مورد توجه بودند، برای نفی آنان بود، نه اینکه وجود آنان بهعنوان پایه استدلال، مورد استناد قرار گیرد.
بدینترتیب، دانشمندان بزرگ شیعه براهینی دیگر در اثبات واجب ارائه کردند. در ادامه به برخی برهانهای مهمی که با این مشخصه توسط فلاسفه شیعه ابداع شدند، میپردازیم.
1. برهان محمد تُرکه اصفهانی
ابوحامد محمد ترکه اصفهانی یکی از بزرگان خاندان شیعه است. این خاندان در قرن هشتم از خجند ترکستان به اصفهان مهاجرت کرده و در حوزه فلسفی اصفهان، در هدایت فلسفه به عرفان و عرفانیکردن فلسفه، نقش مؤثری داشتهاند.(20) از جمله محمد ترکه اصفهانی کتابی به نام قواعدالتوحید تصنیف کرد که در آن، با شیوههای فلسفی به اثبات دعاوی عرفان نظری پرداخته است، این کتاب توسط نوه مؤلف، یعنی صائنالدین ترکه اصفهانی با نام تمهیدالقواعد شرح داده شده است. در مجموع، متن و شرح، یکی از تأثیرگذارترین کتابهایی است که در حوزههای فلسفی شیعه، فلسفه را به عرفان ابنعربی نزدیک کرده است.
محمد ترکه در آغاز کتاب قواعدالتوحید، برهانی را بر این ادعا که حقیقت وجود، موجود و واجبالوجود بالذات است، ابداع و اقامه کرده است. بیان او با توضیح نوهاش چنین است:(21)
حقیقت وجود بهخودیخود، عدمناپذیر است و هرچه بهخودیخودش عدمناپذیر باشد، واجبالوجود بالذات است. این قیاس شکل اول را نتیجه میدهد که حقیقت «وجود»، واجبالوجود بالذات است.
مقدمه دوم این ادعا، یعنی کبرای قیاس واضح است؛ زیرا هرچه بهخودیخودش عدمناپذیر باشد، موجود است و چون این عدمناپذیری را بهخودیخودش دارد، پس موجودیت آن، بهخودیخودش است و روشن است موجودی که موجودیتش بهخودیخودش باشد، واجبالوجود بالذات است.
اما اثبات ادعا در مقدمه اول، یعنی صغرای قیاس بدینبیان است که اگر حقیقت «وجود»، پذیرای عدم باشد، یا در حال اتصاف به عدم، حقیقت «وجود» طبیعت وجودبودن خود را حفظ میکند. دراینصورت، لازم میآید یکی از دو نقیض به نقیض دیگر متصف شود که آشکارا محال است و یا حقیقت «وجود»، طبیعت وجودبودن خود را از دست میدهد که این لازمهاش انقلاب حقیقت «وجود» است به عدم، یعنی اینکه «وجود» بهحسب ماهیتش همان «عدم» باشد که این نیز آشکارا محال و باطل است. پس صغرا و کبرا، حق و نتیجه صادق و مقبول است.
همانگونه که در بیان این برهان گذشت، موجودیت حقیقت «وجود» و واجبالوجود بالذات بودن آن، بدون هیچ استنادی به موجودیت مخلوقات امکانی، اثبات شده است. این پیشرفت بزرگی بود که در ادله اثبات واجب شکل گرفت. با چنین ابتکاری توسط بزرگان شیعه، یک ضعف دیگر برهانهای پیشین اثبات واجب، برطرف گردید. این نوع از برهان که به برهانهای صدیقین معروف گردید، با تقریرها و تحلیلهای دیگری توسط فلاسفه شیعه گسترش یافت که در ادامه به برخی مهمترین آنها میپردازیم.
2. برهان عبدالرزاق کاشانی
برهان دیگری که بدون اتکا به وجود مخلوقات امکانی، وجود خداوند را اثبات میکند، برهانی است که توسط عبدالرزاق کاشانی، یکی از عرفای شیعی اوائل قرن هشتم،(22) اقامه شد.
خلاصه برهان او این است که هر شیئای که با «وجود» موجود میگردد، ذاتش «وجود» نیست؛ زیرا اگر ذاتش «وجود» باشد، لازم میآید برای «وجود» وجود باشد؛ اما خود «وجود» ذاتش وجود است؛ بنابراین «وجود» بهخود ذاتش موجود است (زیرا ذوات دیگر با «وجود»، موجود میشوند)؛ و چون «وجود» بهخود ذاتش موجود است؛ پس «وجود»، واجبالوجود بالذات است.(23)
این برهان، توسط افضل تُرکه که یکی از بزرگان خاندان شیعی تُرکه است، با چینش بهتری ارائه گردید. او بیانش را بر دو مقدمه مبتنی کرده است:
مقدمه اول: هر مفهومی که واقعاً بر موضوعی صادق است، باید مصداقی داشته باشد که صدق آن مفهوم بر آن، به ملاک خود ذات مصداق باشد. بدون اینکه به انضمام ضمیمهای به ذات آن مصداق نیازی داشته باشد؛ (زیرا بدیهی است که مثلاً هر غیرسفید به سفیدی، سفید میگردد، پس باید سفیدی بهنفس ذاتش سفید باشد؛ وگرنه دیگران به سفیدی، سفید نمیشدند).
مقدمه دوم: هر شیئای که بهنفس ذاتش، مصداق مفهومی بود، بالذات ممتنع است که به نقیض آن مفهوم، متصف شود (وگرنه اجتماع نقیضین لازم میآید).
سپس این فیلسوف میگوید که شکی نیست مفهوم «موجود» مطلق (یعنی «موجود»، به قیدی مقید نباشد) بر اشیائی صادق است؛ بنابراین براساس مقدمه اول، مفهوم «موجود» باید مصداقی داشته باشد که صدقش بر آن، به ملاک ذات آن مصداق باشد. بدون نیاز به انضمام ضمیمهای؛ بنابراین در بین موجودات، موجودی هست که موجودیتش به نفس ذات اوست و براساس مقدمه دوم چنین مصداقی، بالذات ممتنع است که به «معدوم» (نقیض «موجود») متصف شود. روشن است چیزی که مصداق «موجود» است و معدومبودنش، ممتنع بالذات است، واجبالوجود بالذات است.(24)
3. برهان سید حیدر آملی
سیدحیدر آملی از فلاسفه و عرفای شیعی در اواخر قرن هشتم است.(25) او براساس اصل امتناع تناقض، برهان بسیار ساده و درعینحال متقنی را بر موجودیت واجبالوجود بالذات اقامه کرد که هیچ ابتنائی به وجود مخلوقات امکانی ندارد. مقدمات این برهان با مقدمات برهان محمد ترکه یکی است؛ با این فرق که سیدحیدر در اثبات مقدمه اول شقوقی را ذکر نمیکند، بلکه براساس اصل امتناع تناقض، مقدمه اول را تبیین میکند؛ خلاصه برهان او این است که «وجود» بهحسب ذاتش (یعنی از آن جهت که وجود است) پذیرای عدم نیست، (چون «وجود» نقیض عدم است و هیچ نقیضی پذیرای نقیض خود نیست) و هرچه بهحسب ذاتش پذیرای عدم نیست، واجبالوجود است؛ پس حتماً «وجود» بهحسب ذاتش، موجودی است واجبالوجود.(26)
4. برهانهای محقق خفری
محقق خفری، از عرفا و فلاسفه شیعی قرن دهم است(27) که دو برهان مختصر و دقیق بر وجود «واجبالوجود بالذات» اقامه کرده است. بیان او در برهان اول این است که اگر موجودات، منحصر در ممکنات باشند، دور لازم میآید؛ زیرا دراینصورت، تحقق «موجود» وابسته به «ایجاد» است؛ چون ممکن برای موجودیتش نیاز به ایجاد دارد، اما تحقق «ایجاد» هم وابسته به تحقق «موجود» است؛ چون شیء تا موجود نباشد ایجاد نمیکند؛ پس اگر موجودات، منحصر در ممکنات باشند، «موجود» به «ایجاد» و «ایجاد» به «موجود»، وابسته است و این دور محال است.(28)
این برهان گرچه توسط صدرالمتألهین مورد مناقشه واقع شد(29) که دور در صورتی محال است که متوقف، و متوقف علیه، واحد بالعدد باشد و در اینجا متوقف و متوقف علیه چنین نیست؛ ولی این اشکال مردود است، بهاین دلیل که منظور خفری از «موجودٌ مّا»، کلی طبیعی «موجود» و منظورش از «ایجادٌ مّا»، کلی طبیعی «ایجاد» است، نه افراد این دو طبیعت. پس منظور او این است که اگر موجودات، منحصر در ممکنات باشند، کلی طبیعی «موجود» به کلی طبیعی «ایجاد» و کلی طبیعی «ایجاد» به کلی طبیعی «موجود» وابسته است؛ پس هریک از دو کلی طبیعی به دیگری وابسته است. و روشن است گرچه افراد کلی طبیعی متعددند، ولی خود کلی طبیعی هر حقیقت، متعدد نیست، تا اشکال فوق بر آن وارد گردد.
بیان او در برهان دوم این است که «موجود» مطلق از آن جهت که موجود است، علتی ندارد، وگرنه لازم میآید تقدم شیء بر خودش؛ بنابراین باید واجب بالذاتی تحقق داشته باشد.(30)
توضیح برهانش این است که «موجود» (بدون تقید به قیدی) علتی برای موجودیتش ندارد؛ زیرا اگر «موجود»، علتی داشته باشد، آن علت باید قبل از «موجود»، موجود باشد؛ و بنابراین قبل از تحقق «موجود»، باید بر آن ذات علت قبلی، «موجود» صادق باشد؛ و این بدینمعنی است که «موجود» قبل «موجود» محقق باشد؛ پس «موجود» علتی ندارد و به دلیل علتنداشتن واجبالوجود بالذات است.
5. برهان میرداماد
میرداماد از فلاسفه شیعی قرن یازدهم نیز برهانی را بر وجود واجب اقامه کرده است که بر وجود مخلوقات امکانی مبتنی نیست. بیان او چنین است که بین «موجود» و «ممکن» نسبت تساوی برقرار نیست؛ زیرا «موجود» محال است که علت داشته باشد، وگرنه لازم میآید تقدم شیء بر خودش (به همان بیانی که در برهان خفری توضیح داده شد)، اما «ممکن» حتما باید علتی داشته باشد. بنابراین، بین «موجود» و «ممکن» تفارقی هست. پس باید موجودی باشد که ممکن نباشد و او همان واجبالوجود بالذات است.(31)
6. برهان صدرالمتألهین
گرچه پیش از صدرالمتألهین فلسفه مشائی به لطف ابتکارات فلاسفه شیعی در مباحث الهیات پیشرفتهای قابلتوجهی کرده بود، ولی این فلسفه در دیگر مباحثش راکد ماند و در نگاه کلی، تحول و پیشرفت چندانی نداشت. تا اینکه دوران صدرالمتألهین فرا رسید. او با توجه به پیشرفتهای چندین قرنهای که در مباحث خداشناسی توسط فلاسفه و عرفای عمدتاً شیعی بهوجود آمده بود، به این نتیجه رسید که این مجموعه پیشرفتها باید در یک دستگاه فلسفی جدید سامان یابند؛ ازاینرو، با طرح مبانی نوینی در مباحث اصلی فلسفی، فلسفه مشائی را در کلیتش بازسازی کرد و دستگاه نوینی را در فلسفه اولی برپاساخت و نامش را «حکمت متعالیه» نهاد.(32)
از مبانی اصلی فلسفه او، نخست «اصالت وجود در تحقق» است که براساس این نظریه «وجود» موجود بالذات است؛ یعنی موجودیت «وجود» به نفس ذات آن است و بهواسطهای در عروض نیاز ندارد. بههمینسبب، در حمل موجود بر «وجود» بههیچ حیثیت تقییدی نیاز نیست.
و دوم «وحدت تشکیکی وجود است» که براساس این نظریه، «وجود» که موجود بالذات است، دارای حقیقتی یکگونه و واقعیتی یگانه است که هیچگونه کثرتی ندارد، جز بهحسب شدت و ضعف؛ او در فلسفهاش این دو مبنای فلسفی را با براهینی اثبات کرد.
بههمینسبب، در یکی از برهانهایی که برای اثبات وجود واجب میآورد، با تکیه به این دو اصل میگوید، بر مبنای «اصالت وجود در تحقق»، «وجود» حقیقتی عینی و موجودی خارجی است. این امر موجود خارجی، یا همان عالیترین مرتبه این حقیقت تشکیکی است. دراینصورت، این همان واجبالوجود بالذات است؛ زیرا اگر واجب نباشد، باید به غیر وابسته باشد که دراینصورت آن موجود خارجی، عالیترین رتبه وجود نیست که این خلاف فرض است؛ یا آن امر موجود، همان عالیترین مرتبه این حقیقت تشکیکی نیست. دراینصورت، چون طبق مبنای دوم، مرتبه ضعیف با مرتبه شدید دارای یک وجودند، پس پذیرش وجود مرتبه ضعیف، پذیرش وجود عالیترین نیز هست؛ بنابراین در هر صورت وجود واجب، قطعی است.(33)
7. برهان ملامحمدمهدی نراقی
ملامحمدمهدی نراقی از فلاسفه شیعی قرن دوازدهم نیز برهانی را بر وجود واجب بالذات اقامه کرده است. این برهان نیز بر موجودیت مخلوقات امکانی هیچ وابستگی ندارد، بلکه فقط مبتنی است بر تحلیل حقیقت و ماهیتی که «واجبالوجود بالذات»، داراست. این برهان در عین اتقان و سادگی، در نوع خود ابتکاری و بیسابقه است و ازاینجهت اهمیت وافری دارد. در دوره معاصر، این برهان بهخاطر طرح دوبارهاش توسط محقق اصفهانی مشهور به کمپانی (از فلاسفه شیعی قرن چهاردهم)، به نام محقق اصفهانی شهرت یافته است، درحالیکه اصل برهان برای ملامحمدمهدی نراقی است.
بیان نراقی در این برهان این است که اگر مصداقی برای «واجبالوجود بالذات» نباشد، پس «واجبالوجود بالذات، معدوم است»، ولی هر معدوم یا معدومیتش مستند است به ذاتش، یا مستند است به غیر، در صورت اول، انقلاب ذات واجبی لازم میآید؛ یعنی ذات واجبالوجودی، بهخاطر معدومیت بالذات، باید ذات ممتنعالوجودی باشد. در صورت دوم نیز انقلاب ذات واجبی لازم میآید؛ یعنی ذات واجبالوجودی بهخاطر معدومیت بالغیر، باید ذات ممکنالوجودی باشد، ولی دو لازمه مذکور آشکارا باطل است؛ چون ذات واجبالوجودی، نه ممتنعالوجود بالذات است و نه ممکنالوجود بالذات.(34)
8. برهان حکیم سبزواری
حکیم سبزواری از فلاسفه شیعی قرن سیزدهم نیز برهانی را بر وجود واجب اقامه کرد که تمامیت آن به موجودیت مخلوقات امکانی وابسته نیست. بیانش این است که حقیقت مرسل و نامقید «وجود» که بر مبنای اصالت وجود، موجودی عینی است، وابسته به غیر نیست؛ زیرا موجود دیگری محقق نیست تا به او مستند باشد؛ (وگرنه بهخاطر وجوب مابهالامتیاز، لازم میآید که حقیقت «وجود» از ارسال و اطلاق ساقط گردد). بنابراین اصلاً موجود دیگری محقق نیست تا این حقیقت موجود به آن وابسته باشد؛ پس حقیقت «وجود» واجبالوجود بالذات است.(35)
9. برهان علامه طباطبایی
علامه طباطبایی از فلاسفه و مفسران شیعی قرن معاصر است. او نیز برهانی را بر وجود واجب اقامه کرد که تکیهگاهش، اصل «واقعیت» است؛ بدون اینکه به موجودیت مخلوقات امکانی وابسته باشد.
ایشان میگوید اصل «واقعیت» بهخودیخود، (یعنی بدون اینکه قیدی یا شرطی لازم داشته باشد) عدمناپذیر است؛ زیرا بطلان «واقعیت»، مستلزم ثبوت «واقعیت» است؛ چون از بطلان «واقعیت» لازم میآید، واقعیبودن عدمواقعیتها، و واقعیبودن عدمواقعیتها لازمهاش ثبوت طبیعت «واقعیت» است؛ (زیرا واقعیبودن عدم واقعیتها فردی از «واقعیت» است و فرد، ملاکش حضور طبیعت در آن است)؛ بنابراین بطلان «واقعیت»، مستلزم ثبوت «واقعیت» است؛ پس «واقعیت» بهخودیخود، بدون هر قید و شرطی، عدمناپذیر و ازاینرو بهخودیخود موجود است؛ و چون این طبیعت بهخودیخودش، عدمناپذیر و موجود است، واجبالوجود بالذات است؛ بنابراین اصل «واقعیت» (یعنی همان که نافی سفسطه است) واجبالوجود بالذات است.(36)
د) نقش فلاسفه شیعه در تصحیح بیان صفات و افعال خدا
فلاسفه شیعی در سه مکتب فلسفی مشائی، اشراقی و متعالی، در بیان درست صفات و افعال خداوند نقش مؤثری داشتهاند که توضیحش مجال بیشتری لازم دارد، اما اجمالاً میتوان گفت:
1. نقش فلاسفه مشائی شیعی
گام اول را در این زمینه، در فلسفه مشائی، فارابی برداشت. فارابی اولین فیلسوف شیعی(37) مشائی بود که در بحثهای خداشناسی به اهمیت سلوک از حق به خلق توجه کرد و إعراض از سلوک از خلق به حق را در این مباحث پیشنهاد داد.(38)
ابنسینا فیلسوف دیگر شیعی مشائی بود که پیشنهاد فارابی را عملی ساخت. او شیوه پرهیز از دلیل إنّی را که در اثبات وجود خدا بهکار برده بود، در اثبات اوصاف کمالی حق نیز بهکار برد(39) که در نتیجه پیشرفت مهمی در شیوه اثبات مباحث خداشناسی درباره ذات و صفات و افعال خدا، توسط این دو فیلسوف شیعی مشائی شکل گرفت. همچنین محقق طوسی از جمله فلاسفه شیعی است که با دفاع بسیار منطقی، فلسفه مشائی و از جمله مباحث خداشناسی آن را از اشکالات کلامی فخررازی منزه ساخت و موجب تحکیم و بقاء این حکمت در حوزههای عقلانی گشت. شرح او بر کتاب الإشارات و التنبیهات ابنسینا شاهد صدق این ادعا است.
2. نقش فلاسفه اشراقی شیعی
بهظن قوى سهروردی نیز از فلاسفه بزرگ شیعی است(40) که فلسفه اشراقی را در عالم اسلامی احیاء کرد. او با تقسیم شیء به نور و ظلمت، مباحث الهیات بهمعنای عام و خاص را با شیوه نوینی مطرح و آنها را براساس مبانی حکمت اشراقی اثبات کرد. برای نمونه، او در دستگاه فلسفه اشراقی خود، واجبالوجود بالذات را با صفت «نور محیط» و «نور الأنوار» و «نور محض»ی که مبدأ اشراق همه حقائق نوری مجرد و ظلمانی جسمانی است، اثبات کرد.(41) همچنین او در فلسفه اشراقیاش، خلقت عالم را با آمیختگی دوسویه به محبت تبیین کرد، بدینشکل که گفت هر علتی نسبت به معلولش، دارای محبتی آمیخته به قهر است و هر معلولی نسبت به علتش، واجد محبتی آمیخته به کرنش.(42)
حکمت اشراقی سهروردی عمدتاً توسط فلاسفه شیعه مانند محقق دوانی، غیاثالدین منصور دشتکی، میرداماد و صدرالمتألهین ترویج و پیگیری و کامل شد. از آراء بدیعی که در این مکتب در مباحث خداشناسی، توسط محقق دوانی مطرح و موجی را در بین حوزههای فلسفی ایجاد کرده و قرنها مورد نقض و ابرام واقع شد، نظریه ذوقالتأله او بود؛ براساس این نظریه، ذات حق همان حقیقت «وجود» است که حقیقتی قائم به ذات و متشخص و یگانه است که هیچ تکثری ندارد. بنابراین موجودیت خداوند چیزی جز همان «وجود» نیست؛ اما موجودیت ممکنات به انتساب آنها به «وجود» است.(43)
نظریه دیگری که ازسوی یکی از فیلسوفان اشراقی شیعه به دنیای فلسفه ارائه شد، نظریه «حدوث دهری» میرداماد است که درباره چگونگی ارتباط خلق با حق، نظریهای نو و دقیق است. میرداماد حدوث ذاتی عالم امکانی را حدوثی عقلانی و نه در متن خارج میدانست،(44) بههمینسبب، حدوث ذاتی را که در فلسفه مشائی مطرح شده بود، برای حدوث عالم ناکافی قلمداد میکرد؛ ازاینرو، با طرح نظریه «حدوث دهری»، حدوثی عینی و واقعی را برای عالم امکانی تبیین کرد و در مقابل قدم دهری و عینی ذات حق، عالم را حادث به حدوث عینی و خارجی دانست؛(45) دیدگاه او دراینباره، مباحث حدوث و قدم را وارد مرحله نوینی کرد.
3. نقش فلاسفه شیعی حکمت متعالی
در دوران صدرالمتألهین، پیشرفتهای پراکندهای که در الهیات عام و خاص در فلسفههای مشائی و اشراقی شکلگرفته بود، اقتضاء میکرد تا آنها در یک دستگاه کلی فلسفی سامان یابند و این مهم به دست با کفایت صدرالمتألهین فعلیت یافت.
او با اشرافی که بر فلسفه مشائی و اشراقی داشت (و این از شرحهایش بر شفای ابنسینا، و حکمةالاشراق سهروردی پیداست) و احاطهای که بر آراء فلسفی فیلسوفان حوزه شیراز و اصفهان و دیگر حوزهها پیدا کرد و همچنین اطلاعاتی که از عرفان مکتب ابنعربی بهدست آورده بود، توانست فلسفه نوینی بنام «حکمت متعالیه» را طراحی کند که از امتیازات فلسفههای پیشین برخوردار و از نقایص آنها خالی بود.(46)
براساس اصالت «وجود» و اینکه حقایق امکانی، وجود رابط و عین ربط به ذات حقاند، او نسبت خلق به حق را نسبت فقر ذاتی به غنای ذاتی دانست که براساس آن، وجودات امکانی، موجودند به شیئیت و موجودیت وجود حق، نه بهوجودی منحاز و منفصل از او.(47)
طرح این نظریه، تحول بزرگی در تبیین رابطه حق و فعل او بود. درحالیکه فیلسوفان فلسفههای مشائی و اشراقی، هنوز این نظریه را کشف نکرده بودند. همچنین صدرالمتألهین با اثبات قاعده «بسیط الحقیقة، کل الأشیاء الوجودیة» در فلسفه خود،(48) توانست، تحلیل دقیقی از موجودیت همه صفات کمالی حق به عین وجود حق ارائه کند. این تحلیل بهویژه درباره علم ذاتی حق، پیش از ایجاد ممکنات، بسیاری از مشکلاتی که در تحلیلهای مشائی و اشراقی برای علم ذاتی حق قبل از ایجاد ممکنات وجود داشت را حل کرد(49) و پیشرفت قابلملاحظهای را در این باب سبب گردید. فلسفه صدرالمتألهین در قرنهای بعد توسط بزرگانی مانند ملاعلی نوری، آقاعلی مدرس زنوزی، حکیم سبزواری و علامه طباطبایی و دیگر بزرگان استمرار یافته و غنی شد.
نتیجهگیری
طرح مطالب عمیق فلسفی در سخنان اهلبیت(علیهم السلام)، زمینه بالندگی فلسفه را در جوامع شیعی فراهم ساخت و موجب رشد فلسفه و ابداع انظار فلسفی در جوامع شیعی شد؛ ازاینرو، فلاسفه مسلمان عمدتاً شیعهمذهب بودهاند. این ادعا، بهویژه در مباحث خداشناسی بسیار ملموس و محسوس است. نمونه این ابداعات فلسفی را بهگونه آشکاری میتوان در ادله اثبات وجود خدا و تحلیلهایی که در صفات خدا و رابطه خلق و حق توسط این فیلسوفان ارائه شده، نشان داد.
برای مثال ابنسینا، محقق طوسی، از جمله فلاسفه شیعی بودهاند که با ارائه تحلیل و برهانهای جدید، در تبیین و تصحیح یا تکمیل ادله اثبات وجود خدا، نقش مؤثر داشتهاند. همچنین از بیان فلاسفه مشائی شیعی، فارابی، ابنسینا و محقق طوسی در تکمیل یا تحکیم مباحث صفات خدا و نیز رابطه خلق و حق، نقش وافری داشتهاند. و از میان فلاسفه اشراقی شیعی، سهروردی، محقق دوانی و میرداماد در کلیت مباحث خداشناسی یا در رابطه خلق و حق، انظار بدیع و موجآفرینی را در فلسفه ارائه کردهاند؛ همچنین از میان فلاسفه شیعی در حکمت متعالیه، صدرالمتألهین در کلیت مباحث خداشناسی و فیلسوفانی مثل ملاعلی نوری، آقاعلی مدرس زنوزی، حکیم سبزواری و علامه طباطبایی در تکمیل و تحکیم آن مباحث، نقشآفرینی کردهاند.(50)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.