پاسخ اجمالی:
اين كتاب در زمان خود سر و صدايى شديد در مصر برانگيخت و دانشگاه «الازهر» با توبيخ و سرزنش مؤلف آن و بيان وجوه بطلان و فساد آن نسبت به آن موضع گرفت و مصادره آن را از حكومت طلبيد. آن چه در اين كتاب باعث تأسف و مصيبت شد آن بود كه نويسنده تمام رواياتى را كه حشويه در كتابهاى خود گرد آورده و به اين دليل كه در صحاح سته آمده، اسناد آنها را هر چند قداست قرآن را لكهدار سازد صحيح انگاشتهاند، در كتاب خود ياد كرده است. در واقع او جنايتى را كه به دست سلف انجام گرفته بود و زمانى مديد بر آن گذشته و نزديك بود از خاطرهها محو گردد، تازه كرد.
پاسخ تفصیلی:
فاجعه «كتاب الفرقان»
اين كتاب(1) در زمان خود سر و صدايى شديد در مصر برانگيخت و دانشگاه «الازهر» با توبيخ و سرزنش مؤلف آن و بيان وجوه بطلان و فساد آن نسبت به آن موضع گرفت و مصادره آن را از حكومت طلبيد.(2) آن چه در اين كتاب باعث تأسف و مصيبت شد آن بود كه نويسنده تمام رواياتى را كه حشويه در كتابهاى خود گرد آورده و به اين دليل كه در صحاح سته آمده، اسناد آنها را هر چند قداست قرآن را لكهدار سازد صحيح انگاشتهاند، در كتاب خود ياد كرده است. در واقع او جنايتى را كه به دست سلف انجام گرفته بود و زمانى مديد بر آن گذشته و نزديك بود از خاطرهها محو گردد، تازه كرد.
از همينجاست كه او قصههاى منسوب به عهد نخستين اسلامى، مانند حديث عايشه كه به اشتباه در چهار مورد قرآن اشاره دارد و نيز احاديثى را كه به ابنعباس و سعيد و ضحاك و امثال ايشان نسبت مىدهند كه با توجه به اين احاديث اينان معتقد بودند نويسندگان متن نخست مصحف شريف دچار اشتباه شدهاند، در كتاب خود آورده است و همان گونه كه در عنوان گفتار او آمده(3) اينها را بهعنوان دليل قطعى بر اشتباه نگارندگان مصحف قلمداد كرده است. او همه اين احاديث را از نظر سند صحيح انگاشته و بر آنها اعتماد نموده است؛ غافل از آن كه اين ادعا مستلزم وقوع تحريف در نص وحى مىباشد و اين گونه ادعاها، نسبتهايى است كه پيشينيان از روى عمد و يا از روى جهل به كلام الهى دادهاند؛ در حالى كه عقل سليم كه از پيراستگى سلف نسبت به چنين نسبتهاى ناروايى آگاه است، نمىپذيرد چنين مطالبى از آنان صادر شده باشد؛ زيرا آنان به پاسبانى از قرآن سزاوارترند.
شگفتآورتر آن كه مىپندارد حجاجبنيوسف ثقفى آن گردنكش تاريخ، در دوازده جا مصحف را تغيير داده و نگارش نخستين آن را كه قبلا بين مسلمين رايج و معروف بوده دگرگون ساخته و طبق قرائت امروزين در آورده است. مثلا مىگويد: «در سوره شعرا، در قصه نوح(4) «من المخرجين» و در قصه لوط(5) «من المرجومين» بود؛ اما حجاج جاى آنها را عوض كرده، در قصه نوح «من المرجومين» و در قصه لوط «من المخرجين» را نهاد».(6) سستى پندارهايى از اين دست، بر هر صاحب عقلى آشكار است؛ زيرا حجّاج را كه در دنياى سياست ستمگرانهاش غرق بود با پرداختن به امور دين و قرآن چكار؟ اينها سخنانى باطل و ادعاهايى بىاصل و اساس از زبان كوته فكرانى كه نمىدانند چه مىگويند و از مسؤليت امانت كلام غافلند صادر شده است.
ابنخطيب اين داستان خيالى را از مصاحف سجستانى به روايت عبادبنصهيب از عوف روايت كرده است.(7) عباد نزد پيشوايان فن رجال متروك الحديث و متّهم به دروغ و جعل است. البته ابوداوود تنها كسى است كه به حديث او توجه كرده است.(8) امام حافظ محمدبنحيان مىگويد: «عباد قَدَرى و فراخواننده به قدر بوده است و با اين حال، احاديث ناشناختهاى را كه هر مبتدى اين صنعت هنگام شنيدن آن گواهى به ساختگى بودن آن مىدهد، از بزرگان روايت مىكند».(9) از جمله اين روايات، همين حكايت مضحكى است كه ابنخطيب به آن اعتماد كرده و آن را همچون اصلى مسلّم در كتاب خود ارائه نموده است.
در آخر، قرائاتى را كه به صحابه منسوب است و بر خلاف قرائت مشهور متداول بين مسلمين است يادآور مىگردد؛ در حالى كه اينگونه روايات با خبر واحد نقل شدهاند و حجيّت ندارند و به همين دليل قابل اعتماد نيستند. متن قرآن به تواتر قطعى به اتفاق مسلمين ثابت شده است. چگونه مىتوانيم مخالف حديث متواتر را به صحابه نخست نسبت دهيم؛ در حالى كه ايشان از اصل متنى كه از دهان مبارك پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنيدهاند آگاهتر بودهاند. ما از ايشان بعيد مىدانيم كه با نصّ متواتر از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مخالفت نموده باشند. اين نسبتى است دروغين كه مقام و مرتبه والاى صحابه با آن ناسازگار است؛ به ويژه قرائات نادرى كه به امير مؤمنان(علیه السلام) نسبت دادهاند؛(10) چون قرائت امروزين، همان قرائت امير مؤمنان(علیه السلام) است كه به روايت حفص از عاصم از شيخش ابوعبدالرحمان سلمى و او بر حسب آن چه در مبحث قرائات به تفصيل آورديم از على(علیه السلام) روايت كرده است.
عجيبتر آن كه ابنخطيب به عمربنخطاب نسبت مىدهد كه او اعتقاد داشت جابجا كردن الفاظ متن قرآن به الفاظ مترادف براى كسى كه نمىتواند قرآن را درست قرائت نمايد جايز است؛ او مىگويد: «روزى عمر اين آيه را به اعرابيى مىآموخت: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الاَْثيمِ».(11) اعرابى مىگفت: «طعام اليتيم». پس چون عمر دريافت كه اعرابى نمىتواند «اثيم» را تلفظ كند به او گفت: بگو: «طعام الفاجر» اعرابى نيز آيه را چنين خواند: «إنّ شجرة الزقّوم طعام الفاجر»...(12) اينها سخنانى است ساختگى كه بىترديد دروغ بودنشان آشكار است.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.