پاسخ اجمالی:
در اينجا تصريحات پارهاى از درخشانترين چهرههاى عالم تشيع را از نظر مىگذرانيم؛ كسانىكه گردونه اعتبار علوم دينى بر محور ايشان مىچرخد و پيشواى تحقيق و الگوى نقد و گزينش يك رأى بهشمار مىآيند؛ از اينرو گفتار ايشان حجت و ديدگاههاى آنان سند پذيرش است. اينان همه به يك صدا و بدون هيچ استثنايى، احتمال تحريف در قرآن را رد كرده و خط بطلان بر آن كشيدهاند. كسانى مثل صدوق كه بر روايات ائمهاطهار(ع) احاطه تام دارند عدم تحريف قرآن را از اصول و اركان معتقدات شيعه دانسته است.
پاسخ تفصیلی:
تصریحات بزرگان شیعه بر عدم تحریف قرآن
در اينجا تصريحات پارهاى از درخشانترين چهرههاى عالم تشيع را از نظر مىگذرانيم؛ كسانىكه گردونه اعتبار علوم دينى بر محور ايشان مىچرخد و پيشواى تحقيق و الگوى نقد و گزينش يك رأى بهشمار مىآيند؛ از اينرو گفتار ايشان حجت و ديدگاههاى آنان سند پذيرش است.
اينان همه به يك صدا و بدون هيچ استثنايى، احتمال تحريف در قرآن را رد كرده و خط بطلان بر آن كشيدهاند. حتى كسانى مثل صدوق ـ كه بر روايات ائمهاطهار(علیهم السلام) احاطه تام دارند ـ عدم تحريف قرآن را از اصول و اركان معتقدات شيعه دانسته است.(1)
مولى ابوالقاسم گيلانى (م 1231) صاحب كتاب «قوانين الاصول» بر اينكه جمهور مجتهدان قائل به عدم تحريف قرآنند تصريح كرده است.(2) امام كاشف الغطاء (م 1373) نيز مىگويد: «اجماع شيعه اماميه بر آن است».(3)
با چنين تصريحاتى و با وجود اجماع مجتهدان بر آن، شايسته نيست به سخن گروهى اندك ـ كه از روى نادانى و بدون اقامه برهان ادعاى تحريف قرآن نمودهاند ـ گوش فرا دهيم و رأى سست ايشان را بهعنوان ديدگاه مذهب راستينى چون تشيع قلمداد كنيم.
شهيد سيد نورالله تسترى (م 1019)(4) مىگويد: «آنچه درباره تحريف قرآن به شيعه اماميه نسبت داده مىشود سخن جمهور اماميه نيست؛ بلكه سخن گروهى بس اندك است كه در ميان جماعت بزرگ شيعه طرفى نمىبندد».(5)
جمعى از پژوهشگران نامدار اهلسنت نيز به روشنى در اين زمينه گواهى داده و اعلام كردهاند كه دامان دانشمندان جهان تشيع از نسبت تحريف به قرآن پيراسته است. گفتار ايشان را در پايان همين فصل خواهيم آورد.
در اينجا مناسب است نمونههايى از تصريحات دانشمندان بنام شيعه را كه نشان دهنده عقيده تشيع نسبت به قرآن است بيان كنيم:
1. گفتار شيخ المحدثين ابوجعفر محمدبنعلىبنحسين صدوق (م 381):
مرحوم صدوق در كتابى كه پيرامون شرح و بيان عقايد شيعه اماميه بر حسب برداشتهاى خود نگاشته است، مىنويسد: «اعتقاد ما براين است كه قرآنى كه خداوند بر پيامبرش محمد(صلی الله علیه واله وسلم) فرو فرستاد، آن است كه بين دفّتين جمع شده است؛ همان كه امروزه در دست مردم است و بيش از آن نيست. تعداد سورههاى قرآن طبق قول معروف، 114 سوره است و سورههاى «والضحى» و «الم نشرح» و نيز دو سوره «لايلاف» و «الم تر كيف» يك سوره بهشمار مىآيد». ایشان همچنين مىگويد: «هركس اين گفته را كه قرآن نازل شده بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را بيش از مقدار موجود است به ما نسبت دهد، بىترديد بر ما دروغ بسته است».(6)
2. سخن محمدبنمحمدبننعمان مفيد (م 413) از اركان شيعه:
مرحوم مفيد در كتاب ثمين خود «اوائل المقالات» كه در شرح و توضيح اصول مسايل اسلامى مورد اختلاف شيعه اماميه با ديگر فرقههاى موسوم به عدليه نگاشته چنين آورده است: «برخى از اماميه معتقدند از قرآن نه كلمهاى كم شده است و نه آيه يا سورهاى؛ ولىآنچه از تأويل و تفسير معانى قرآن كه مبيّن حقيقت تنزيل آن بود و در مصحف على(علیه السلام) ثبت شده بود از مصاحف امروزين حذف گشته است. اين تأويل و تفسيرها گرچه جزو كلام خداوند كه در قالب قرآن انعكاس يافته است به حساب نمىآيد، خود از طريق وحى نازل شده است و گاه به تأويل، قرآن گفته مىشده است».
مرحوم مفيد پس از نقل رأى اين جماعت مىگويد: «به نظر من اين ايده ـ كه محذوفات مصحف على(علیه السلام) تأويل و تفسير قرآن بوده است نه خود قرآن ـ از عقيده كسانى كه مدعى كاستى حقيقى خود قرآناند به واقعيت نزديكتر و گرايش من به سوى آن بيشتر است». ایشان در ادامه مىگويد: «تحريف به زيادى قرآن، قطعآ مردود است؛ زيرا اگر مقصود از زيادى، افزايش يك سوره است، به شكلى كه بر فصحا مشتبه شده است، اين ادعا با تحدّى قرآن به آوردن سورهاى مانند سورههاى آن منافات دارد،(7) و اگر مقصود زيادى يك يا دو كلمه يا يك يا دو حرف در قرآن است، گرچه دليل قاطعى بر رد آن در اختيار نداريم، گرايش من به اين است كه قرآن از چنين افزايشى سالم و محفوظ مانده است؛ در اين زمينه حديثى نيز از امام صادق(علیه السلام) وجود دارد».(8)
شيخ مفيد همچنين در «اجوبة المسائل السرويه» مىگويد: «اگر كسى بگويد: چگونه مىتوان گفت چيزى كه بين دفّتين جمع شده، حقيقتآ همان كلام خداوند است ـ بدون هيچ افزايش يا كاهشى ـ در حالى كه از ائمه خود قرائاتى را روايت مىكنند كه مخالف اين سخن است؛ نظير «كنتم خير ائمة أُخرجت للناس» و «وكذلک جعلناكم أئمة وسطآ» و «يسئلونک الأنفال» پيداست اين قرائتها با مصاحفى كه در دست مردم است تفاوت دارد؟
در پاسخ، بايد گفت: پيشتر اين شبهه را پاسخ گفتيم و آن اينكه رواياتى كه در اين زمينه رسيده خبرهاى واحد است و نمىتوان با استناد به آنها چيزى را بهطور قطع به خداوند نسبت داد؛ از اينرو در مقابل اينگونه روايات توقف مىكنيم و براساس فرمان خود ائمه مبنى بر مراجعه به قرآن موجود، از آنچه در مصحف است عدول نمىكنيم.
بهعلاوه، چهايرادى دارد كه دو قرائت به دو وجه نازل شده باشد: يكى منطبق بر مصحف موجود و ديگرى مطابق با رواياتى كه چنين قرائتهايى را نقل كرده است؛ چنانكه خود عامه پذيرفتهاند كه قرآن بر وجوه گوناگون(9) ازل شده است».(10)
3. گفتار شريف مرتضى علىبنالحسين علمالهدى (م 436):
مرحوم سيد مرتضى در رساله نخست در پاسخ به مسائل طرابلسيات چنين آورده است: «علم به صحت نقل قرآن نظير علم و آگاهى نسبت به شهرها و حوادث بزرگ و پيشامدهاى مهم و كتابهاى معروف و اشعار نگاشته شده عرب است؛ زيرا براى نقل و پاسبانى از قرآن عنايت ويژه و انگيزه فراوانى وجود داشته است؛ اين توجه و انگيزه به درجهاى رسيد كه در ديگر موارد پيش گفته وجود نداشته است؛ زيرا قرآن معجزه نبوت و سرچشمه علوم شرعيه و احكام دينيه است و متفكران مسلمان در حفظ و مراقبت آن نهايت كوشش و همت خود را بهكار بستهاند؛ بدان حدّ كه هيچ مسأله مورد اختلافى در خصوص اعراب قرآن و قرائت و تعداد حروف و آيات آن از چشم ايشان پوشيده نمانده است؛ چگونه با وجود چنين عنايت صادقانه و توجه تام و مراقبت طاقتفرسايى قابلتصور است كه در قرآن دگرگونى يا كاستىاى صورت گرفته باشد؟».
همو مىگويد: «علم ما نسبت به صحت نقل تفصيل و جزئيات قرآن مثل علم ما نسبت به مجموعه قرآن است؛ همانگونه كه درباره كتاب سيبويه و مزنى چنين قضاوتى داريم؛ زيرا هر صاحب انديشهاى نسبت به جزئيات چنين كتابهايى نظرى دارد كه نسبت به مجموعه آنها دارد؛ بهگونهاى كه اگر كسى بابى از نحو را در كتاب سيبويه يا مزنى داخل كند، بلافاصله شناخته شده و از ديگر بابها تمييز داده مىشود وآشكار مىگردد كه بدان ملحق شده است و از اصل كتاب نيست و پرواضح است كه عنايت و توجه به نقل قرآن و ضبط و نگهدارى آن، از ضبط و حفظ كتاب سيبويه و ديوانهاى شاعران به مراتب بيشتر و با خلوص مضاعفى همراه بوده است».
ایشان در پايان مىگويد: «هركس ـ اعم از اماميه و حشويه ـ با اين مطلب به مخالفت برخيزد، به مخالفت ايشان اعتنايى نيست؛ زيرا اينگونه مخالفتها ـ و نسبت دادن تحريف به قرآن ـ از سوى كسانى از اهل حديث صادر شده است كه به اخبار ضعيف ـ بهگمان آنكه صحيح است ـ اعتماد نمودهاند. در حالى كه در مسائلى نظير قرآن كه صحت نقل آن معلوم و قطعى است به اين روايات مراجعه نمىشود».(11)
4. گفتار شيخ الطائفه ابوجعفر محمدبنحسن طوسى (م 460):
مرحوم شيخطوسى در مقدمه اثر جاويد خود «تبيان» مىگويد: «سخن درباره زيادى يا كاستى در قرآن، سزاوار اين كتاب ـ كه مقصود از آن علم به معانى قرآن است ـ نمىباشد؛ زيرا احتمال فزونى در قرآن به اجماع مسلمانان باطل است و ظاهر مذهب مسلمانان نيز بطلان تحريف به نقصان است و آنچه به مذهب تشيع راستتر مىآيد همين است. چنانكه سيدمرتضى آنرا مستدلّ ساخته و ظاهر روايات نيز با آن سازگار است. با اينحال روايات زيادى از عامه و خاصه به دست ما رسيده است كه مفاد آنها وقوع كاستى در بسيارى از آيات قرآن و جابجا شدن برخى از آيات است؛ اما بايد دانست طرق اينگونه روايات، آحاد بوده است كه نه موجب علم است و نه موجب عمل. از اينرو بهتر آن است كه از آنها اعراض كنيم و خود را از پرداختن به آنها فارغ سازيم؛ زيرا تأويل آنها ممكن است».(12)
5. گفتار ابوعلى فضلبنحسن طبرسى (م 548):
مرحوم طبرسى در مقدمه تفسير خود «مجمع البيان» مىگويد: «سخن از زيادى و كاستى قرآن سزاوار توضيح و تفسير نيست؛ زيرا احتمال وقوع فزونى در قرآن ـبالاجماع ـ باطل است اما كاستى آن ـ هرچند جمعى از اصحاب ما و جماعتى از حشويه از ميان عامه مدعى تغيير و كاستى قرآن شدند ـ مخالف ديدگاه صحيح اصحاب ماست؛ همانگونه كه سيد مرتضى به تأييد آن برخاسته و در رد آن حق مطلب را ـ در نهايت استوارى ـ ادا نموده است».(13)
6. گفتار جمال الدين ابومنصور حسنبنيوسف ابنمطهر علامه حلى (م 726):
مرحوم علامه حلى در «اجوبة المسائل المهناويه» در جواب سؤال سيد مهنا كه پرسيده بود: «نظر سرور ما پيرامون قرآن چيست؟ آيا صحيح است كه اصحاب ما معتقدند از قرآن چيزى كاسته يا چيزى بر آن افزوده شده يا ترتيب آن دچار تغيير شده است يا اينكه اين نسبت نادرست است؟» چنين گفته است: «حق اين است كه در قرآن تبديل، تأخير و تقديم واقع نشده است (نه چيزى از آن كاسته و نه چيزى بر آن افزوده شده است) و از امثال چنين اعتقاداتى به خدا پناه مىبريم، زيرا چنين عقيدهاى موجب كاهش قدر و مقام معجزه رسول اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) كه به تواتر نقل شده است مىگردد».(14)
آری پيداست كه با وهن معجزه، اساس دين ويران خواهد شد. قبلا كلام ايشان را از كتاب نهاية الاصول ـ كه در آن با تكيه بر اصل تواتر نقل قرآن، به رد شبهه تحريف حكم نموده بود ـ بيان كردهايم.
7. گفتار محقق اردبيلى (م 993):
همانگونه كه به نقل از ايشان يادآور شديم مرحوم محقق اردبيلى معتقد است هر چيزى كه به قصد جزو قرآن بودن خوانده مىشود، مىبايست علم به قرآنى بودن آن حاصل شده باشد؛ بنابراين لازم است از طريق تواتر ـ كه موجب علم قطعى است ـ قرآن بودن آن ثابت گردد؛ بنابراين نمىتوان به شنيدن ـ هر چند از عدل واحد ـ بسنده كرد، گرچه هرگاه تواتر آن ثابت شد از اختلال ايمن خواهد بود.
خوشبختانه اصل قرآن در آثار قرآنهاى بهجامانده و حفظ شده ضبط گرديده است؛ تا حدى كه تمام حروف و حركات و كتابت آن معلوم است؛ چنين موقعيتى ما را به ظن غالب بلكه به علم نسبت به عدم فزونى يا كاستى در قرآن رهنمون مىشود.(15)
8. گفتار شيخ الفقها شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء (م 1228):
مرحوم شيخجعفر كبير كاشف الغطاء در «كتاب القرآن» از دايرةالمعارف فقهى خود موسوم به كشف الغطاء مىنويسد: «نه سورهاى در قرآن افزوده شده و نه آيهاى ـنظير بسمله و غير آن ـ و نه كلمهاى و حرفى بر آن فزونى يافته است؛ تمامى آنچه بين دفّتين تلاوت مىشود عين كلام الهى است. دليل ما ضرورت مذهب، بلكه ضرورت دين و اجماع مسلمانان و روايات رسول اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمهاطهار(علیهم السلام) است؛ هر چند برخى كه رأى آنان مورد اعتنا نيست با اين عقيده به مخالفت برخاستهاند».
همچنين مىگويد: «همانگونه كه احتمال فزونى در قرآن با ادله مذكور مردود است، احتمال كاستى در آن نيز ممنوع است؛ زيرا قرآن بنابر تصريح خودش و اجماع علما در همه زمانها در سايه نگهدارى و حمايت خداوند حفظ و حراست شده است. با وجود اين آراء نادر قابل اعتنا نيست و اخبار و احاديثى كه مفاد آن وقوع كاستى در قرآن است، بالبداهه، عمل كردنى نيست؛ خصوصآ آنكه كاستى ثلث يا بسيارى از آيات و سورههاى قرآن در بعضى از اين اخبار گزارش شده است و اگر بهراستى چنين چيزى واقعيت داشت، بايستى به تواتر نقل مىشد؛ زيرا انگيزههاى نقل چنين حوادث مهمى بسيار است، و دشمنان اسلام آنرا بهعنوان بزرگترين ايراد به اسلام و مسلمانان بهكار مىگرفتند؛ درحالى كه چنين نشده است. از طرفى در حالى كه مسلمانان همگى بر ضبط و ثبت آيات و حروف قرآن همت شايان توجهى داشتند چگونه ممكن است چنين كاستىاى در قرآن صورت گرفته باشد؟ از جمله دلايلى كه موجب سستى مفاد اين روايات است گزارش اين نكته است كه در قرآن به اسامى بسيارى از منافقان از جمله فلانى و فلانى تصريح شده است. چگونه مىتوان چنين مطلبى را باوركرد؛ در حالى كه سيره پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) پوشيدن اسرار منافقين بوده و همانند مسلمانان با آنان رفتار مىكرده است».
كاشف الغطاء همچنين مىگويد: «بر فرض كه صحت اينگونه روايات را بپذيريم مىبايست به يكى از اين وجوه توجيه نماييم: 1. بگوييم قرآن در اصل ـ و قبل از نزول ـ كاستى پذيرفته است؛ به اين معنا كه نزول آن مقدر بوده ولى نازل نشده است. 2. قرآن اصلى بر آسمان نازل شده اما بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرو فرستاده نشده است. 3. مقصود كاستى معانى آن است نه الفاظ. 4. آنچه كاستى پذيرفته است حديث قدسى بوده است نه وحى قرآنى».
نيز مىگويد: «زبده نظر آن است كه آنچه از نقصان قرآن ادعا مىشود، نزد پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) محفوظ بوده و ايشان از آن مقدار سخن بهميان نياورد و به همين دليل آنرا ـ بىآنكه اعلام كند ـ نزد اوصياى خود [ائمهاطهار(علیهم السلام)] به وديعت نهاد. اما آنچه بهعنوان معجزه نازل شد و پيامبر(ص) آنرا اعلام مىكرد و در خطبهها مىخواند يا به استناد آن كسى را مخاطب مىساخت و از سوى ايشان ميان مسلمانان منتشر گشت، از عصر نبىاكرم(صلی الله علیه واله وسلم) تا به امروز نه دچار تغيير شده و نه تبديل يافته است؛ بلكه به همان حال نخست خود ـ بدون هيچ تحريفى ـ محفوظ مانده است».(16)
همو در نوشتهاى كه بر رد مسلك اخباريان نگاشته است مىگويد: «از اخباريان احكام شگفتآور و اقوال زشت و عجيبى صادر شده است؛ از جمله اينكه مىگويند: قرآن دچار نقصان شده است؛ و براى ادعاى خود به رواياتى استناد مىكنند كه عقل بالبداهه به تأويل و يا رد آنها حكم مىكند. در پارهاى از اين روايات آمده است كه ثلث يا ربع قرآن كم شده يا آنكه نام چهل تن كه درميان آنان اسامى گروهى از منافقان بوده از سوره مباركه «تبت» حذف شده است. سخنى كه با عقل سليم منافات دارد؛ زيرا اگر چنين چيزى واقعيت داشت و پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نامهاى منافقان را فاش مىكرد و بر مسلمانان فرو مىخواند و آنان در قرآن مىنگاشتند منافقان رسوا مىشدند؛ در حالى كه ایشان فرمان داشت كه امر ايشان را بر مسلمانان پوشيده دارد و از اسرار درونى افراد پرده برندارد و نتيجه چنين كارى برافروخته شدن آتش جنگ بود و به همين دليل فتنه هايى كه بعدها دامنگير اسلام شد از همان آغاز اسلام رخ مىنمود. بهعلاوه، اگر چنين ادعايى حق بود، به تواتر نقل مىشد و تمام مردم از آن مطلع مىشدند؛ زيرا ايشان آيات و حروف و كلمات قرآن را به عالىترين وجه ثبت و ضبط مىكردند؛ با اينحال چگونه از كاستى بخشى از آيات غافل شدند؛ آنهم چنان كه كفار نيز از آن مطلع مىشدند و آنرا بالاترين مصيبت اسلام و مسلمانان بهشمار مىآوردند. از عواقب ديگر اين تفكر آن بود كه قارى هرگز موفق به تلاوت سوره كامل نمىشد؛ زيرا هرچه مىخواند بخشى از سوره بود نه كل آن؛ و قرآن از حفظ و حراست الهى محروم مىشد ـ با آنكه خداوند از حفظ آن خبر داده است ـ چنانكه اگر كاستى قرآن واقعيت مىداشت خبر آن بين شيعه شايع مىشد و آنرا مهمترين دليل بر خروج خلفاى نخست از دين مىانگاشتند؛ زيرا مسبب كاستى قرآن را ـ درصورت وقوع آن ـ ايشان مىدانستند».
همچنين مىگويد: «مايه شگفتى، نظر كسانى است كه اين احاديث را سالم مىپندارند و آنها را دست نخورده مىانگارند. در حالى كه اينگونه روايات هزار و دويست سال بر زبانها جارى بوده و در كتابها نقل شده است؛ اگر از اينان پرسيده شود: احتمال نمىدهيد خود اين روايات ـ در گذر زمان ـ دچار كاستى و فزونى شده باشد؟ پاسخ مىدهند: اگر چنين بود امر آشكار مىشد و همگان از آن مطلع مىشدند. مايه شگفتى نيست؟ اين سادهلوحان حريم روايات را اينگونه پاس مىدارند؛ اما به كاستى قرآن تن در مىدهند و از خود نمىپرسند چرا اين كاستى در تمامى دوران از چشم همگان پوشيده مانده است؟».(17)
9. گفتار شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (م 1373) (نوه كاشفالغطاى بزرگ):
ايشان در رسالهاى كه درباره اصول عقايد شيعه نگاشته، چنين آورده است: «كتابى كه اكنون در دست مسلمانان است همان كتابى است كه خداوند بر پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) خود بهعنوان معجزه و براى تحدّى و آموختن احكام و جداساختن حلال از حرام فرو فرستاده است؛ نه نقصى در آن واقع شده و نه زيادتى و نه دچار تحريف شده است. اين عقيده موافق نظر اجماع شيعه اماميه است و هر كس از شيعه يا از ديگر فرقههاى اسلامى مدعى وقوع كاستى يا تحريف در قرآن باشد، نص قرآن كريم را كه مى فرمايد: «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا آلْذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَافِظون»(18) خطا دانسته است. اخبارى هم كه از طريق خاصه يا عامه وارد شده و ظاهر آنها نقصان يا تحريف قرآن است، ضعيف و نادر است، و خبر واحد نه مفيد علم است و نه موجب عمل. در چنين مواردى يا بايد بهگونهاى سخن را تأويل كرد و يا آنرا به ديوار كوبيد».(19)
10. گفتار شيخالاسلام بهاء الملة و الدين محمدبنحسين حارثى عاملى (م 1031):
مرحوم شيخ بهايى مىگويد: «صحيح آن است كه قرآن به شهادت صريح آيه حفظ از تحريف ـ چه بهفزونى و چه بهكاستى ـ محفوظ مانده است و آنچه درباره اسقاط در مواضعى از آيات شهرت يافته، نزد علما از درجه اعتبار ساقط است».(20)
11. گفتار محدث و عارف محقق محمدبنحسن مشهور به فيض كاشانى (م 1090):
مرحوم فيض در مقدمه ششم از مقدماتى كه قبل از تفسير صافى نگاشته است ـ بعد از آنكه روايات موهوم تحريف قرآن را ذكر مىكند ـ مىگويد: «با فرض احتمال تحريف، ديگر براى ما اعتقادى به نص موجود قرآن نمىماند؛ در حالى كه خداوند فرموده است: «وَ اِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ»(21) و نيز فرموده است: «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا آلْذِّكْرَ وَاِنَّا لَهُ لَحَافِظون»(22) همچنين وقوع تحريف، با روايات عرض بر قرآن تعارض دارد؛ در نتيجه هر آنچه بر وقوع تحريف دلالت دارد، مخالف قرآن و تكذيب كننده آن است؛ لذا واجب است آنرا مردود شماريم و حكم به فساد آن كنيم يا آنكه آنرا تأويل كنيم».(23)
همو در كتابى كه پيرامون بيان اصول دين نگاشته است ـ در بحث از اعجاز قرآن و عرضه پارهاى از رواياتى كه سخن از تحريف قرآن در آنها رفته است ـ مىگويد: «اشكالى اساسى متوجه همه اين دعاوى است و آن اينكه بنابراين احتمال (احتمال صحت آنها) اطمينان واعتمادى نسبت به قرآن براى ما باقى نمىماند؛ زيرا با پذيرش اين احتمال، در هر آيهاى احتمال تحريف و تغيير و مخالفت با ماانزلالله داده مىشود؛ پس قرآن از حجيت ساقط گشته و فايده آن و فايده فرمان دادن به تبعيت از آن و سفارش به توجه به آن، همگى لغو و بيهوده خواهد بود.
همچنين خداوند مىفرمايد: «وَاِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ»(24) و «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا آلْذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَافِظون».(25) راه يافتن تحريف و نقصان و تغيير در آن، چگونه با مفاد چنين آيات صريحى سازگارى دارد؟
افزون بر اين، روايات بسيار سودمندى از پيامبر و ائمهاطهار(علیهم السلام) مبنى بر عرضه اخبار روايت شده از ايشان بر قرآن وارد شده است، تا بدين طريق با موافقت خبر با قرآن، صحت، و با مخالفتش با قرآن، فساد خبر آشكار گردد. حال اگر قرار باشد قرآنى كه در دست ماست دچار تحريف و تغيير شده باشد، عرض اخبار بر آن چه فايدهاى دارد؟ با آنكه روايات تحريف خود مخالف قرآن و تكذيب كننده آن است؛ پس رد چنين رواياتى و حكم نمودن بر فساد آنها يا توجيه آنها بهگونهاى پذيرفتنى واجب است».
فيض كاشانى همچنين مىگويد: «آنچه ـ براى رفع اشكال ـ به نظر مىرسد اين است كه مراد ائمه(علیهم السلام) از تحريف و تغيير و حذف، نسبت به معنا بوده است نه لفظ؛ يعنى ايشان در تفسير و تأويل قرآن مرتكب تحريف و تغيير شدهاند و آنرا بر خلاف آنچه واقع است حمل كردهاند پس مقصود از «كذا انزلت» در فرمايش ائمه(علیهم السلام) نزول معنايى آن است نه تحريف لفظى؛ چنانكه بسيارى، از ظاهر اين لفظ دريافتهاند. بنابراين منظور از چنين نزولى آن نيست كه لفظ قرآن به هنگام نزول چنين بوده است تا گفته شود آن لفظ محذوف بهقصد مخفى نگهداشتن حق و خاموش ساختن نورخداوند حذف شده است.
از جمله ادله بر اين مدّعا روايتى است كه مرحوم كلينى از امام باقر(علیه السلام) چنين نقل كرده است: امام(علیه السلام) در ضمن نامهاى به سعدالخير فرمود: «ايشان بدينگونه كتاب را دور مىافكندند: حروف آنرا پاس مىداشتند اما حدود آنرا تحريف مىكردند». پس ايشان لفظ كتاب را روايت مىكردند اما حقوق آنرا رعايت نمىنمودند. بارى كار نادانان چنين است كه حفظ ظاهر لفظ ايشان را مفتون مىسازد؛ اما بىعنايتى به معنا و حدود، متفكران را سخت بيمناك مىسازد».(26)
12. گفتار خاتمة المحدثين محمدبنحسنبنعلى مشهور به حرّعاملى صاحب دائرة المعارف حديثى «وسائل الشيعه» (م 1104):
مرحوم شيخ حرعاملى در رسالهاى كه به فارسى و در رد ياوه گويى برخى از معاصران خود نگاشته، چنين آورده است: «هركس در احاديث اهلبيت(علیهم السلام) به تتبع بپردازد و در تاريخ و آثار سير نمايد، به علم يقينى، خواهد دانست كه قرآن در عالىترين درجه تواتر قرار دارد؛ بهطورى كه هزاران نفر از صحابه آنرا حفظ و هزاران نفر آنرا نقل كرده بودند و از دوره رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) به شكل يك كتاب جمعآورى شده بود».(27)
13. گفتار محقق تبريزى (م 1307):
وى در تعليقهاش بر رسائل استاد خود مرحوم محقق شيخ انصارى(28) مىنويسد: «قول به تحريف، مذهب اخباريان و حشويه است؛ در حالى كه اصوليان بهطور قاطع احتمال تحريف را رد كردهاند و به سه دليل سخن حق همين است:
اول: اجماع شيعه كه از زبان شيخطوسى و طبرسى و سيدمرتضى و صدوق و ديگر اركان اماميه حكايت شده است.
دوم: قرآن كه به صراحت، امكان تغيير در خود را نفى كرده است؛ مثل آيه تدبر (نساء، 82) و آيه حفظ (حجر، 9) و آيه عدم روىكرد باطل به آن (فصلت، 42) همچين روايات فراوانى كه بر وجوب رجوع به قرآن فرمان داده است.
سوم: دليل عقل؛ قرآن عمود دين و اساس شرع مبين است؛ زيرا معجزه اسلام و تصديق كننده مقام نبوت تا روز قيامت است. مؤيد آن اين است كه مسلمانان به حفظ و حراست قرآن بر اساس رسمالخط و ساير ويژگىهايى كه در صدر اول داشته، توجه تام داشتند. با وجود اين ادله هر آنچه از تحريف قرآن خبر دهد يا بايد تأويل شود يا محكوم به بطلان و فساد است».(29)
14. گفتار حجت بلاغى (م 1352):
مرحوم بلاغى پس از نقل كلمات بزرگانى همچون صدوق و سيدمرتضى و طوسى و كاشف الغطاء و بهايى و امثال آنان مىگويد: «محدث معاصر، نورى در كتاب خود فصل الخطاب در جمعآورى رواياتى كه به استناد آنها مدعى كاستى قرآن شده كوشش بسيار نموده و روايات مسند را با روايات مرسل بههم آميخته است. بهگمان خود با اين كار تعداد اسناد را افزايش داده است، با آنكه شخص متتبع و اهل تحقيق بهيقين مىداند كه اين مراسيل از آن مسانيد گرفته شده است».
سپس مىگويد: «رواياتى كه اين محدث يادآور شده است از چند صورت خارج نيست؛ يا رواياتى است كه به هيچ وجه نمىتوان حكم به صحت آنها نمود يا رواياتى است كه با هم اختلاف دارند و اختلاف فراوان آنها منجر به تنافى و تعارض بينشان شده است. از طرفى بيشتر اين روايات، اخبارى است كه اسناد آنها به تعدادى اندك منتهى مىشود؛ آن هم كسانى كه علماى رجال هر يك از آنان را ضعيفالحديث و فاسدالمذهب، و روايات آنان را غير قابل پذيرش مىدانند و يا كسى كه كذاب و متهم بوده و روا نمىدانم حتى يك حديث را از او در تفسير نقل كنم يا كسى است كه به فرقه واقفيه و شدت دشمنى با امام رضا(علیه السلام) مشهور است، يا كسى كه فاسد الروايه است و به غلو مشهور است».
بلاغى همچنين مىگويد: «آشكار است كه كثرت و زيادى چنين راويانى قوتى به روايت نمىبخشد».
نيز مىگويد: «اگر در اعتنا به اينگونه روايات ـ در اين مقام مهم و خطيرـ تسامح به خرج دهيم، بنابر دلالت روايات متعدد لازم است مضامين آنها را بر تفسير يا تأويل آيات يا بيان شايستهترين و حقجوترين افراد كه بهطور يقين عام شامل آن نيز مىباشد حمل نماييم؛ يا بگوييم مراد خداوند هنگام نزول، همان مورد ويژه بوده يا آنكه آن فرد خاص مورد نزول بوده است يا آنكه از لفظ مبهم، همين مورد قصد شده است».
وى مىگويد: «هر جا كه تعبير «انه تنزيل» يا «انه نزل به جبرئيل» بهكار رفته است بايد به يكى از اين وجوه سه گانه حمل شود؛ همانگونه كه تحريف وارد در روايات را به تحريف معنوى حمل مىكنيم. شاهد آن، مكاتبه سعد به امام باقر(علیه السلام) است كه امام در آن فرمودند: «وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده» چنانكه آنچه در توصيف مصحف على(علیه السلام) و ابنمسعود رسيده است بر تفسير و تأويل حمل ميشود؛ زيرا خود امام فرمودند: «كتابى بر اينان عرضه كردم كه كامل بوده وشامل تنزيل وتأويل بودهاست».
نيز مىگويد: «همچنين وقتى در روايات مىخوانيم كه در مصحف فاطمه(علیها السلام) عبارت «بولاية على» موجود بوده است حمل بر تفسير مىكنيم؛ زيرا مىدانيم كه مصحف فاطمه(علیها السلام) كتابى است كه در آن از اسرار علم سخن بهميان آمده و گفته شده كه چيزى از قرآن در آن نيامده است. نيز آنچه وارد شده مبنى بر اينكه به جاى «الأمه»، «الائمه» بوده است، بايد آنرا به تفسير حمل كنيم و بگوييم مقصود امام از تحريف در اينجا تحريف در معناست نه لفظ، ديگر روايات نيز به همين منوال است». او در پايان مىافزايد: «آنچه از كلمات علماى اعلام ياد نموديم مؤيّد گفتارماست».(30)
15. گفتار محقق بغدادى سيدمحسن اعرجى (م 1227):
اين محقق در شرح وافيه(31) كلام جامعى درباره اثبات مصونيت قرآن از تحريف آورده است. او در كتاب ياد شده چنين مىگويد: «همه ـ بىاستثنا ـ بر عدم فزونى در قرآن و اخبار اتفاق دارند. گروه زيادى از پيشوايان تفسير و حديث مثل شيخطوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان بر بطلان تحريف به زيادى در قرآن نقل اجماع كردهاند؛ اين نيز گواهى ديگر بر بطلان تحريف به فزونى است. اما درباره تحريف به نقصان بين اصحاب اختلاف شده است؛ با وجود اين، آنچه بين اصحاب معروف و مشهور است ـ وبر آن نقل اجماع شده ـ كاسته نشدن از قرآن است».
آنگاه با كسانى كه احتمال كاستى در قرآن دادهاند به مناقشه بر خاسته و در پايان بهطور مفصل و دامنهدار در رد آن استدلال كرده است بهگونهاى كه بهنظر آمده كه بحث ايشان در اين زمينه، خود رساله مستقلى است.(32)
اين رساله همچنان خطى است، با اينحال بهدليل سودمندى فراوان آن تصويرى از آن تهيه كرديم كه آنچه نقل شد از اين نسخه است. خدايش از قرآن و اهل آن، خير دهاد....
محقق اعرجى در ضمن مباحث خود به رساله با ارزشى از محقق كركى در همين زمينه (مصونيت قرآن از تحريف) اشاره نموده است.
16. گفتار قاضى القضات محقق كركى:
سيد اعرجى مىگويد: «درپى بحثهاى خود به رسالهاى از فاضل محقق قاضىالقضات على بنعبدالعالى (م 940) در رد تحريف ـبه نقصان ـ برخوردم كه در آغاز آن از كلام مرحوم صدوق سخن بهميان آمده است؛ ـ آنگاه دلايل كاستى در قرآن را ذكر كرده و در جواب آن چنين آورده است: «هرگاه حديثى مخالف دليل قاطعى مثل كتاب يا حديث متواتر يا اجماع باشد و تأويل و حمل آن به برخى از وجوه ممكن نباشد بايد دور انداخته شود».
آنگاه براى اثبات اين ضابطه به اجماع روى مىآورد و سخنان علما را بهگونهاى سودمند يادآور مىگردد و در پى آن پارهاى از اخبار عرض را مىآورد؛ آنگاه مىافزايد: «جايز نيست كتابى كه اخبار برآن عرضه مىگردد جز كتاب متواتر موجود در دست مردم باشد؛ در غير اين صورت تكليف به مالايطاق لازم مىآيد؛ بنابراين واجب است روايات بر همين قرآن موجود عرضه گردد. از طرفى، وقتى اخبار كاستى قرآن را بر قرآن عرضه مىكنيم، مخالف آن است؛ زيرا مفاد چنين اخبارى اين است كه اين كتاب، قرآن واقعى نيست و چه تكذيبى از اين بالاتر».
سپس توجيهى را كه با آن مىتوان تعارض اين اخبار با مفاد آيات را حل نمود و مفاد عرضه روايات بر قرآن نيز متحقق گردد، ذكر مىكند و آن اين است كه بگوييم مراد از فرمايش ائمه(علیهم السلام) «مردم قرآن را تغيير داده، دگرگون ساختند و از آن كاستند» تغيير در تفسير و تأويل قرآن است؛ به اين معنا كه قرآن را بر خلاف مقصود و معناى واقعى آن تفسير نمودند. يا بگوييم: و مراد از كتابى كه جبرئيل آن را فرو فرستاده و نزد ائمه(علیهم السلام) يا نزد قائم آلمحمد(علیه السلام) است، تفسير و تأويل راستين قرآن است؛ كارى كه فقط از اين خاندان ساخته است.
آنگاه اين سؤال را پيش مىكشد: چرا اصحاب ما چنين رواياتى را كه با كتاب مخالف است دور نينداختهاند؟ چنين پاسخ داده است: «طرق اين روايات نزد اصحاب صحيح بوده؛ از اينرو آنرا در جوامع روايى خويش آوردهاند؛ با اينحال، به ظواهر آنها عمل نكرده و تأويل آنها را ممكن دانستهاند».(33)
17. گفتار امام سيد شرف الدين عاملى (م 1381):
اين محقق در رد كسانى كه تلاش مىكنند گروهى از شيعيان را از روى ستم و بهدروغ و با هدف ايجاد تفرقه بين صفوف مسلمانان و هموار كردن راه براى محاربان خدا و رسول متهم به قول به تحريف سازند مىگويد: «هر كس به شيعيان نسبت تحريف قرآن بدهد، بر ايشان افترا بسته و ستمى نابخشودنى روا داشته است؛ زيرا قداست قرآن كريم از ضروريات دين و مذهب شيعه است و هر كس از مسلمانان در قداست قرآن شك كند، به اجماع اماميه، محكوم به ارتداد است.
نزد مذهب اماميه، ظواهر قرآن از رساترين حجتهاى الهى و محكمترين دلايل بهشمار مىرود تا چه رسد به بواطن و مفاهيم آن. به همين جهت است كه مىبينيم ايشان ظواهر احاديث را ـ به صرف مخالفت با قرآن ـ به ديوار مىزنند و به مفاد آنها وقعى نمىنهند هر چند از حيث سند صحيح باشند. شماييد و اين كتب حديث، فقه و اصول اماميه كه از آراء صريح در بطلان تحريف لبريز است.
بنابراين قرآن حكيم كه ـ به حكم خود ـ به هيچ روى باطل در آن راه ندارد، همان كتاب است كه بينالدفتين و در دسترس مردم است. نه حرفى بر آن فزونى يافته، و نه حرفى از آن كاستى گرفته است؛ نه كلمهاى بهجاى كلمه ديگر نشسته است و نه حرفى بهجاى حرفى ديگر. هر حرف از حروف آن در هر نسلى ـ تا دوره وحى و نبوت ـ به تواتر و سينه به سينه نقل شده است».(34)
همو در اجوبه مسايل جارالله چنين آورده است: «ازاين عقيده (قول به تحريف) به خدا پناه مىبريم و برائت و بيزارى خود را از اين جهل در نزد خدا اعلام مىداريم. هر كس اين عقيده را به ما نسبت دهد، بىترديد يا از مذهب ما بىاطلاع است يا اهل افترا و تهمت است و برما تهمت مىبندد؛ زيرا قرآن كريم با تمامى آيات و كلمات و حروف و حركات و سكنات آن ـ بى آنكه هيچكس، جز انسان غرضورز در آن ترديد كند ـ از طريق ما و به تواتر قطعى از ائمه(علیهم السلام) روايت شده است و ائمه نيز آنرا از جدشان پيامبراكرم(صلی الله علیه واله وسلم) و او از جانب خداوند بيان كرده است. اين نيز مطلبى است كه جاى هيچ شك و شبههاى در آن نيست».(35)
18. گفتار سيد محسن امين عاملى (م 1371):
ايشان در رد ابنحزم و پيروانش نظير صادق رافعى كه بىپروا نسبت تحريف به شيعه دادهاند، مىگويد: «هيچكس از اماميه در گذشته و حال نگفته است چيزى در قرآن ـ كم يا زياد ـ افزوده شده؛ چه رسد به اينكه تحريف، عقيده تمام اماميه باشد؛ بلكه بهعكس، ايشان بالاتفاق بر عدم تحريف ـ به زيادى ـ در قرآن تأكيد دارند و دستهاى از محققان اماميه كه سخنشان قابل اعتناست نيز جملگى مىگويند قرآن دچار تحريف ـ به نقصان ـ نشده است... بنابراين هركس خلاف اين رأى را به ايشان نسبت دهد دروغ گو و افترا زننده است و بر خدا و رسول او جرأت يافته است».(36)
او در كتاب خود الشيعة و المنار تهمتهايى را كه صاحب تفسير المنار به شيعه روا داشته و با بىپروايى تمام به دشمنى آشكار با ايشان بر خاسته است به شدت رد نموده است؛ از جمله اين تهمتهاى ناروا، نسبت اعتقاد به تحريف قرآن به شيعه است.(37)
19. گفتار علامه امينى:
مرحوم علامهامينى در رد تهمتهاى ابنحزم مىنويسد: «هر خوانندهاى اگر در عقيده شيعه به فحص و نظر بپردازد در ديباچه عقيده آنان خواهد يافت كه دامان ايشان از چنين تهمتهايى پيراسته است. بزرگان اماميه و حاملان علوم ايشان ـ كه در گذشته و حال در دفاع از نواميس و عقايد خود سخت كوشيدهاند ـ تو را آگاه خواهند ساخت كه امثال ابنحزم تا چه حدّ به بىراهه رفته و ره افسانه پيمودهاند. تمام فرق شيعه و پيشاپيش آنان اماميه يكصدا اعلام داشتهاند آنچه بين دفتين گرد آمده، بىشك همان كتاب منزل است و تمام احكام آن در اين كتاب موجود جارى است.
اگر بين شيعه كسى يافته شد كه آواى تحريف از زبان او شنيده مىشود مقصود او تحريف معنوى قرآن ـ با ارتكاب تأويل باطل ـ است نه فزونى و كاستى در لفظ و نه جايگزينى حرفى بهجاى حرفى ديگر. جالب اينجاست كه ابنحزم و همفكران او از تحريف لفظى قرآن سخن گفتهاند؛ اما ـ با اين حال ـ شيعه را به آن متهم مىسازند».(38)
20. گفتار علامه طباطبايى (م 1402):
مرحوم علامه طباطبايى در ضمن هفت فصل و با بهرهگيرى از استدلال قوى و برهان قاطع بحثى وافى در اثبات مصونيت قرآن از تحريف در تمام شكلها و صورتهاى آن آورده است كه بهحق هيچ پژوهشگرى در اين زمينه، از مراجعه به آن مستغنى نيست.اكنون خلاصه اين فصول را از نظر مىگذرانيم:
1. قرآن در آيات و سورههاى خود داراى اوصاف ويژهاى است كه بر اساس آن از نخستين روز نزول، تحدّى نموده است و امروزه پس از گذشت قرنها مىبينيم كه تمام اين ويژگىها نظير اعجاز، عدم اختلاف، هدايت، نور بودن، ذكر بودن، هيمنه داشتن و امثال آن در قرآن محفوظ مانده است و اگر در قرآن تحريف واقع شده بود حداقل بعضى از اين ويژگىها از بين مىرفت.
2. روايات عرضه اخبار بر قرآن و رجوع به قرآن در پيشامدهاى پيچيده و نيز حديث ثقلين و امثال آن ازجمله دلايل عدم تحريف است.
3. دلايلى كه يكى از مدعيان تحريف به آنها استناد كرده است همگى مخدوش بوده، از اثبات مدعا قاصر است.
4. ايشان تاريخ جمع قرآن در عهد ابوبكر را مشروحآ آورده است.
5. همچنين جمع قرآن و يكدست شدن آنرا در دوره عثمان ذكر كرده است.
6. از تاريخ تأليف قرآن در مرحله اول و دوم نتيجه مىگيرد اين تاريخ قطعى مىسازد كه آنان آيهها و سورههايى را كه در دوره حيات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) كامل شده بود بينالدفّتين جمعآورى كردند؛ بىآنكه دستى در متن قرآن يا كاستى آن در كار افتد و همان كتاب تا بهامروز بهسلامت باقى مانده است.
7. تمسك بعضى از اصوليان عامه به مسأله اِنساء (فراموش كردن) براى توجيه ضايع شدن بخشى از آيات قرآن پس از وفات پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم)، از نظر مرحوم علامه سست و بىاساس است.(39)
21. ديدگاه امام خمينى(40):
استادمان در اين زمينه مىگويد: «اگر كسى به عنايت و توجه مسلمانان به جمع قرآن و حفظ و ضبط آن از نظر قرائت و كتابت آگاهى يابد بهخوبى درخواهد يافت كه پندار تحريف بىاساس است و اخبارى كه بر حسب استناد قائلان به تحريف در اين زمينه وارد شده، يا ضعيف است و شايسته استدلال به آن نيست يا مجعول است و نشانههاى جعل و وضع از سيماى آن هويداست و يا جزو احاديث غريبى است كه مايه شگفتى است.
اما درمورد احاديث صحيح، مىگوييم مقصود از آنها تأويل و تفسير است؛ به اينمعنا كه تحريف در معنا انجام يافته است نه در لفظ و عبارت.
تفصيل اين مسأله محتاج تأليف كتابى است مستقل و جامع كه تاريخ قرآن و مراحلى را كه در طول قرنها با آن روبهرو بوده است بيان كند؛ نتيجه چنين تحقيقى بهطور خلاصه آن است كه قرآن مُنزَل همين كتاب موجود بينالدفّتين است، نه افزايشى در آن صورت پذيرفته است و نه كاهشى در آن رخ داده است و اختلاف در قرائات امر حادثى است كه در نتيجه اختلاف اجتهادات قاريان حاصل آمده است بىآنكه با وحى قرآنى كه توسط جبرئيل بر قلب پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نازل شده ارتباطى داشته باشد».(41)
علامه سبحانى براى من نقل كرد كه سرور و استادمان مسأله رد تحريف قرآن را در مجلس درس با تمام شور و حماسه مطرح ساخته و بر گروهى اندك از اخباريان كه مدعى تحريف قرآن شدهاند با لحنى تند و سخت تاخته است.
حضرت استاد در جايى ديگر گفتارى مبسوطتر و با لحنى شديدتر در رد پندار تحريف دارد. ايشان در اثبات حجيت ظواهر قرآن در رد سخن كسانىكه به خاطر وقوع تحريف در قرآن و در نتيجه راه يافتن اجمال در آن، منكر حجيت ظواهر قرآنند چنين آورده است: «صغراى اين ادعا (قرآن دچار تحريف شده) و كبراى آن (وقوع تحريف مستلزم انكار حجيت ظواهر قرآن است) مخدوش مىباشد.
صغرى بدين جهت مردود است كه وقوع تحريف در قرآن همانگونه كه مذهب دانشمندان محقق عامه و خاصه است بهطور جدى مردود است و اگر خواهان گفتارى در اين زمينه هستى به مقدمه تفسير آلاء الرحمان از مرحوم علامه بلاغى مراجعه كن.
در توضيح بيشتر اين مطلب بايد گفت: اگر امر چنان است كه صاحب كتاب فصل الخطاب محدث نورى پنداشته است؛ همو كه كتابهايش نه مفيد علم است و نه عمل؛ بلكه تنها يادكرد رواياتى است كه مورد اعراض اصحاب بوده و آميزهاى است از احاديث ضعيف با صحيح؛ در حالى كه پيش از او علماى ما همچون محمدين سهگانه، كتب خود را از وجود چنين رواياتى پيراسته بودند.
اين حال وضع غالب كتب روايى او نظير مستدرك است. ديگر از حال ساير كتابهاى او كه لبريز است از داستانها و حكايتهاى عجيب و غريب ـ كه غالب آنها به شوخى بيشتر مىماند تا گفتار جدى ـ نپرسيد. با اينحال خود ايشان شخصى صالح و اهل تتبع بوده است جز آنكه شدت اشتياق ايشان به جمعآورى روايات ضعيف و حكايات عجيب و غريب و مطالبى كه با عقل سليم ناسازگار است، باعث آن شده كه كتبش از گفتار سودمند بهره كمترى داشته باشد.
تعجب از معاصران بيدار اوست كه چگونه اينگونه غافل شده و دست به اقدامى نزدند تا آنكه كارى كه نمىبايست، رخ دهد؛ كارى كه آسمان بر آن گريسته و نزديك است بر زمين فرو ريزد.
خلاصه آنكه اگر مطلب همان باشد كه محدث نورى و هممشربهاى او مىگويند مبنى بر اينكه قرآن از ذكراهلبيت و فضايل ايشان و يادكرد اميرمؤمنان و اثبات وصايت و امامت ايشان لبريز بوده است، چرا اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين(علیهم السلام) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و ساير اصحاب حتى به يكى از اين آيات نازل شده ـ كه خود برهانى بوده برّنده ـ احتجاج نكردهاند؛ با آنكه ايشان هماره براى اثبات خلافت على(علیه السلام) استدلال مىكردند. آيا جاى اين سؤال نيست كه با وجود آيات قرآن در اثبات ولايت على(علیه السلام) چرا ايشان به احاديث نبوى تمسك مىجستند؟
و اگر قرآن از نام اميرمؤمنان و اولاد معصوم آن حضرت و يادكرد فضائل و اثبات خلافت ايشان لبريز بود، چرا پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در حجةالوداع و در آخر عمر شريف خود و در پايان نزول وحى الهى، از تبليغ تنها يك آيه مربوط به ولايت بيمناك بود تاحدى كه قرآن با عبارت «وَاللهُ يَعْصِمُکَ مِنَ الناسِ»(42) به ايشان آرامش داد؟
و چرا پيامبر(ص) به هنگام وفات خود براى تصريح نام على(ع) قلم و دوات خواست؟ آيا مىپنداشت اثر كلام ايشان از اثر وحى الهى بيشتر است؟
خلاصه آنكه: فساد و بطلان اين قول ناروا و ديدگاه زشت واضحتر از آن است كه بر هر صاحب خردى مخفى بماند؛ جز آنكه مايه تأسف است كه اين فساد بهرغم وجود علماى اسلام و پاسبانان شريعت پيامبراسلام(صلی الله علیه واله وسلم) دامنگير شده است. اما بطلان كبرى از آنجا معلوم مىگردد كه بر فرض قبول بايد بگوييم كه آيات ديگرى نيز ـ غير از آيات الاحكام ـ به آفت آن گرفتار آمده است».(43)
22. دید گاه آيتالله خويى:
در پايان اين فصل يادآور مىشوم كه استادمان آيتالله خويى؛ بحثى مفصل در خصوص مصونيت قرآن از احتمال هرگونه زيادى و كاستى آورده است، و نوشتار ما در اين زمينه از اثر ايشان سرمشق گرفته و از اين نظر، وامدار سبك ايشان است؛ به اين دليل عنوان بحث را از بيان ايشان بر گرفتهايم كه پيوسته انديشههاى تابناك ايشان لبريز از خير و بركات بوده باشد.(44)
بارى آنچه گفته شد اهم گفتار فرهيختگان نامى جهان تشيع است. در بين آنها نظريات بزرگانى را يادآور شديم كه حوزههاى علميه از فيض وجود آنان بهرهمند و آوازه فضيلت و نبوغ ايشان در ادب و كمال جهانگير شده است؛ بىترديد اينان پيشواى امت و اسوه جهانيان و نمونههاى كامل تبحر در علوم و معارف اسلامى در طول دوران بهشمار مىآيند. بههمين دليل به آراء آنان بسنده كرديم و دامن كلام را از استقصاى سخن همه انديشوران باز گرفتيم؛ چون گفتار ايشان ما را كفايت مىكند و با نظريات آنان ـ كه تبلور عقايد كامل يك امت است ـ حجت تمام مىباشد.
بارى، اينان كسانى هستند كه امتى بر گرد آنان جمع شده و طريق مذهب حق در آراء و عقايد آنان تجلى يافته است؛ نه آن بىنشانهاى اندكى كه امت اسلامى از آرائشان بهرهاى نبرده و برايشان شخصيت علمى قايل نبوده است و اقوال وارونهشان حجيتى را به دنبال نمىآورد. البته كسانى كه در نهادشان ميل به باطل است همواره گرد متشابه گشتهاند تا بدين ترفند آتش فتنه را برافروزند و دامنه فساد و تباهى را در گستره اين خاكدان بگسترانند.(45)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.