پاسخ اجمالی:
از جمله مصادیق و نمادهای «آزادی هنری» در قصص قرآن می توان به نادیده انگاشتن عناصر تاریخى، گزینش حادثهها، آزادى در چینش صحنهها، نگریستن از زاویههاى گوناگون به یك حادثه و ارائه گزارشها و تصویرهاى گوناگون از یك صحنه و ... اشاره كرد.
پاسخ تفصیلی:
«آزادى هنرى» در داستانسرايى قرآن
در گزارشهاى قرآن از حوادث تاريخى، نمودهاى فراوانى از آزادى هنرى و ادبى وجود دارد. اين ويژگى، قرآن را از همانندهایش همچون «تورات» كه به كتاب تاريخ، بيش از كتاب هدايت مىماند ممتاز ساخته است. در آنچه پيش روست، نمادهايى از اين آزادى هنرى ياد مىشود(1):
1. ناديده انگاشتن عناصر تاريخى
قرآن در داستانهاى خود بسيارى از عناصر سازنده تاريخ را همانند زمان، مكان و گاه قهرمان حادثه ناديده مىگيرد. هيچ قصّهاى در قرآن وجود ندارد كه در آن، زمان مورد توجه باشد و به كلّى به مكان نيز پرداخته نشده است، مگر مكانهاى پراكنده چندى كه آن هم مورد توجه نيست.
شخصيتها نيز مدّنظر نيستند، مگر آنجا كه شناخت آنها نقش سازنده و آموزندهاى داشته باشد. گزينش عناصرى از حادثه كه در راستاى غرض دخالت مستقيم دارد، خود يكى از اصول و پايههاى بلاغت است.
2. گزينش حادثهها
قرآن همه حوادثى را كه درباره يك شخص يا تاريخ يك امّت روى داده است، بازگو نمىكند؛ بلكه تنها به ذكر رويدادهايى كه در راستاى هدفش قرار مىگيرد، بسنده مىكند و ذهن مخاطب را درگير اتفاقاتى مىكند كه زمينه پندآموزى و هدايتى در آن وجود دارد؛ از اين رو، گاه داستانهاى گوناگونى را ياد مىكند كه در همه يك هدف و يك نتيجه دنبال مىشود.
3. آزادى در چينش صحنهها
در داستانهاى قرآن، حوادث و صحنهها اين گونه نيست كه طبق ترتيب زمانى و طبيعى آنها چيده شود، بلكه بسيار است كه اين ترتيب رعايت نمىشود. شيخ محمّد عبده بارها در تفسير خود به اين نكته اشاره كرده است. وى در پى داستانهاى عبرت انگيز بنى اسرائيل در سوره بقره مىنويسد: «اين آيات طبق اسلوب ويژه و منحصر به فرد قرآن آمده است و در آن به شيوه تاريخ نگاران و نويسندگان در نقل سخن به ترتيب وقوع حوادث، پايبند نيست؛ بلكه به گونهاى سخن را مىآرايد كه انسان را شيفته خود مىسازد و او را به انديشيدن و درس آموزى وا مىدارد.
قرآن در حكايتهايى كه از بنى اسرائيل باز مىگويد، انواع نعمتها و فضل الهى را در برابر انواع ناسپاسیها و نافرمانی هاى آنان يادآور مىشود و نيز بازتاب اين حق ناشناسيها را كه كيفر و تأديب الهى و به نيك و بد آزمودن هاست، نشان مىدهد و روشن مىسازد كه چگونه در پى هر عقوبتى، توبه مىكردند و لطف الهى دوباره شامل حال آنان مىشد، اما باز به ناسپاسى و كردار ناشايست خويش باز مىگشتند».(2)
نمونهاى از اين چينش هنرى، داستان لوط است كه اين گونه بازگو مىشود: «فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ . قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ . قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ وَ أَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ . فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ . وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الاَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاَءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ . وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ . قَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ . وَ اتَّقُوا اللهَ وَ لَا تُخْزُونِ . قَالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ؟ . قَالَ هَؤُلاَءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ . لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ . فَأَخَذَتْهُمْ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ ...».(3)
اگر اين داستان را با ديگر موارد آن، مثلاً در سوره قصص مقايسه كنيم، در آنجا ترتيب چينش حوادث به گونهاى ديگر است؛ با آمدن ملائكه حكايت آغاز مىشود، سپس نگرانى لوط از آمدن آنها و در پى آن، آمدن قوم او و دفاع لوط از مهمانان بازگو مىشود. سپس ياد مىشود كه پس از آنكه آنان در انجام قصد خويش مصمّم بودند، فرشتگان خود را به لوط معرفى كردند و مأموريت خويش را براى هلاك ساختن قوم او فاش ساختند.
در اين داستان گفت و گوى لوط با قومش پيش از آگاهى او به هويت و مأموريت مهمانانش بود و اين ترتيب وقوع حوادث است كه مسير داستان را تعيين مىكند. اما در سوره حجر، پيش از آمدن قومش، فرشتگان خود را معرفى كردند و با وجود آن، داستان به گونهاى پيش مىرود كه گويا وى نمىدانسته مهمانانش فرشتگانند. پر واضح است كه حادثه به اين ترتيب اتفاق نيفتاده، بلكه گوينده براى برآورده ساختن مقصودش از آزادى عمل خود در به نظم در آوردن حوادث استفاده كرده است.
شايد سرّ اين تفاوت آن باشد كه غرض از قصّه لوط در سوره هود، استوار سازى قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد؛ از اين رو نخست به آزارهايى كه به لوط رسيد مىپردازد؛ همان گونه كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در راه ايمان آوردن ديگران، خود را به دشوارى انداخته و آزرده خاطر مىساخت.(4) اما مقصود از اين قصّه در سوره حجر، بيان عذابهايى است كه بر تكذيب كنندگان فرود مىآمد؛ از اين رو نخست از آن سخن مىگويد.
4. نگريستن از زاويههاى گوناگون به يك حادثه
گاه قرآن رويدادى را در جايى به افرادى نسبت مىدهد و در جاى ديگر، همان را به اشخاص ديگر مستند مىسازد؛ از جمله در يك جا به فرعون و در جاى ديگر به اطرافيان او نسبت مىدهد كه گفتند موسى ساحرى زبردست است. در سوره اعراف آمده است: «قَالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ»(5) و در سوره شعراء مىگويد: «قَالَ لِلْمَلإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ».(6)
به نظر مىرسد اين سخن گفت و گويى طرفينى ميان فرعون و دولتمردان اوست؛ بنابراين صحيح است هم به فرعون و هم به آنان نسبت داده شود. به همين دليل است كه ادامه آيات هر دو مورد، شبيه يكديگر است. پس از آيه نخست آمده است: «يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ؟ . قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ».(7) همين مطلب با اندك تفاوتى كه تبديل «أرسل» به هم معناى آن «و ابعث» و «ساحر» به «سحّار»(8) باشد، پس از آيه ديگر نيز آمده است.
همين گونه در داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) بشارت فرزندشان در سوره هود(9) به خود او و در سوره حجر(10) و ذاريات(11) به همسر او داده مىشود.
5. ارائه گزارشها و تصويرهاى گوناگون از يك صحنه
در داستانهاى قرآن از زبان يك شخص و در يك صحنه، گاه چند گونه سخن بازگو مىشود؛ همانند خطاب خداوند به موسى(عليه السلام) آنگاه كه وى به سوى آتش فروزان در دامنه كوه طور مىآمد. در سوره نمل اين گونه ندا داده مىشود: «فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا».(12) در سوره قصص مي خوانيم: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِنْ شَاطِىءِ الْوَادِ الاَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ».(13) و در سوره طه آمده است: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى . إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً».(14)
شبيه اين مورد، ترسيمهاى گوناگونى است كه از حادثه ترس موسى(عليه السلام) از تبديل عصا به مار شده است. يك بار تنها گفته شده: «خُذْهَا وَ لَا تَخَفْ».(15) بار ديگر آمده است: «فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ».(16)
همين گونه در صحنههاى ديگر، گزارشها و تعبيرهاى گوناگونى از يك صحنه و يا گفته شده است؛ همانند عذاب آسمانى كه از آن، گاه به (رَجْفة)(17)، گاه به (صيحة)(18) و گاه به (طاغية)(19) تعبير شده است. همين طور شكافته شدن سنگ و بيرون جستن آب در داستان موسى(عليه السلام) يك بار با (فَانْفَجَرَت)(20) و بار ديگر با (وَ انْبَجَسَتْ)(21) بيان شده است.
اين گونه مسائل سبب شده است تا قصّههاى قرآن را از قسم متشابه به شمار آورند، اما شكّى نيست كه اين اختلافها بازتاب تغيير در مقصود و جايگاهى است كه قصّه در آن بازگو شده است. تفاوتهاى ياد شده سبب شده است تا هر كدام از گزارشها داستان جداگانهاى به نظر برسد و حال آنكه هيچ اختلافى نمىبينيم، بلكه آفرينشهايى ادبى است كه همگام با اهداف و مقاصد پديد آمده است.
براى مثال در داستان موسى(عليه السلام) و همراه او با كارهاى شگفت انگيزش، در يك جا موسى(عليه السلام) به او مىگويد: «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً»(22) و در جاى ديگر مىگويد: «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً».(23) «امر» يعنى شگفت و هر حادثه اى؛ چه خوب و چه بد كه نامرسوم باشد، شگفتى انسان را بر مىانگيزد. اين تعبير درباره سوراخ كردن كشتى، البته به گونهاى كه منجر به غرق شدن كشتى نشينان نمىشد، به كار رفته است. اين كار، شگفتى موسى(عليه السلام) را برانگيخت؛ زيرا در ظاهر، هيچ فايده معقولى از آن به نظر موسى(عليه السلام) نمىرسيد، گرچه در واقع ممكن بود حكمتى در آن نهفته باشد.
اما «نُكر» يعنى كارى كه آشكارا زشت و ناپسند است و به كشتن آن پسربچه بی گناه بر مىگردد.
نمونهاى ديگر، بيانى است كه قرآن درباره زمين خشك به كار برده و به خاطر تفاوت در كاربرد و غرض در سوره حج از آن با واژه «هامدة» و در سوره فصّلت با «خاشعة» تعبير كرده است.
در سوره حج مىخوانيم: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الاَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الاَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوجٍ بَهِيجٍ».(24)
در سوره فصّلت آمده است: «وَ مِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لَا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا للهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ . فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ هُمْ لَا يَسْأَمُونَ . وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الاَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِ الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».(25)
تفاوت ميان دو آيه به سياق و بافت سخن بر مىگردد؛ زيرا در صحنه نخست، سخن از رستاخيز و برانگيختن مردگان است و مناسبت داشت كه زمين به «هامدة» و فسرده توصيف شود كه پس از آمدن باران به اهتزاز درآمده و حياتى دوباره مىيابد. «هُمُود» يعنى خاموش و فسرده بودن؛ همانند خاموشى هنگام مرگ. اما در صحنه دوم چون روند سخن درباره عبادت و تضرّع است، تعبير به «خاشعة» به معناى فروتن و فرمان بردار مناسب تر است. زمانى كه زمين خشك و بى باران باشد، گفته مىشود: «خشعت الأرض». نمونههايى از اين قبيل در قرآن فراوان است.(26)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.