پاسخ اجمالی:
قصص قرآنى دو ويژگى مهم دارد: 1. حقيقت گويى و واقع گرايى؛ نه خيال پردازى. 2. هدفمندى و همسويى با غرضى كه قرآن در پى آن است. آری قرآن به داستان، تنها به عنوان يك كار هنرى نپرداخته است و نيز غرضش مانند تاريخ نگاران و قصه پردازان، شرح حال گذشتگان يا سرگرمى و لذت نبوده است؛ بلكه قصّه در قرآن با ديگر شيوههاى بيانى آن همگام مىشود تا اهداف و خواستههاى دينى و تربيتى قرآن را برآورده سازد و البته در اين ميان، قصّه از مهمترين اين شيوه هاست.
پاسخ تفصیلی:
ويژگیهاى قصص قرآنى
قصص قرآنى دو ويژگى مهم دارد: 1. حقيقت گويى و واقع گرايى؛ نه خيال پردازى. 2. هدفمندى و همسويى با غرضى كه قرآن در پى آن است.
آری قرآن به داستان، تنها به عنوان يك كار هنرى نپرداخته است و نيز غرضش مانند تاريخ نگاران و قصه پردازان، شرح حال گذشتگان يا سرگرمى و لذت نبوده است؛ بلكه قصّه در قرآن با ديگر شيوههاى بيانى آن همگام مىشود تا اهداف و خواستههاى دينى و تربيتى قرآن را برآورده سازد و البته در اين ميان، قصّه از مهمترين اين شيوه هاست.
براساس آنچه ياد شد، مىتوان تفاوت داستانهاى قرآن با ديگر قصص را در چند خصوصيّت كلى برشمرد. اين ويژگيها را خود قرآن كريم نيز اشارهوار بيان كرده است: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُوْلِی الاَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَ لَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».(1)
از آيه اين گونه برداشت مىشود كه قصههاى قرآن به واقع گرايى، حقيقت گويى، حكمت آموزى و تربيت گرى كارآمد متّصف است كه به توضيح آنها مىپردازيم:
1. واقع گرايى
بدين معنى كه قرآن رخدادها و موضوعاتى را بازگو مىكند كه با واقعيتهاى عينى حيات انسان و بايستههاى زندگى وى در مسير تاريخ ارتباط مستقيم دارد و اين گونه نيست كه قصه در قرآن تصويرگر تخيّلات، آرزوها و اميالى باشد كه انسان در پى آن است.
سرّ اين مسئله آن است كه مقصود قرآن از بيان حكايتها و حادثهها، بازنگرى تاريخ انسان و واقعياتى است كه بشر در طول زندگى تجربه كرده است و به سرگذشت اديان الهى پيشين و امتها مىپردازد تا صحيفه نيكى و بدى آنها پيش چشم نسلهاى بعدى مكتوب و روشن باشد و آيندگان از گذشتگان درس گيرند و تجربههاى ناكام آنان را تكرار نكنند تا به سرانجامى ندامت بار دچار نشوند.
اما اگر قصه از واقعيتهاى عينى جدا گردد و صِرف سرگرمى و گزارش حوادث تاريخى، بدون در نظر گرفتن جنبههاى عبرت آموز باشد، بيشتر به افسانهها و اساطير مىماند تا برنامههاى تربيتى و اخلاقى.
انسان در مسير تكاملى خويش نيازمند آن است كه براى رسيدن به بلنداى خواستهها و كمالات خود با واقع همگام گردد. او بدون توجه به واقع و بدون بررسى واقعيت گذشته و حالش، از آينده باز خواهد ماند و در پيچ و خم آرزوها و اميالش محو خواهد شد. قرآن اين حالت انسان را هنگام سخن از يهود بيان كرده است: «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلّا أَمَانِىَّ وَ إِنْ هُمْ إِلّا يَظُنُّونَ».(2)
هنگامى كه انسان بدون واقع نگرى در آرزوهايش فرو رود، به اهداف و خواستههاى والايش نمىرسد؛ زيرا كسى كه مسير را از آغاز نپيمايد، به سرانجام نخواهد رسيد.
از اين رو قرآن از راه قصه، در پى سامان بخشى به زندگى هم عصران نزول و نسلهاى پس از آن است و حوادثى را بيان مىكند كه با واقعيتهاى معمول همه اعصار همخوان است.
اهل بيت(عليهم السلام) نيز بر اين مسئله تأكيد داشته اند و از آنان چنين روايت شده است: «همان گونه كه خورشيد و ماه هر روزه طلوعى نو دارند، قرآن نيز همواره در صحنههاى زندگى حضور دارد و پرتوافكنى مىكند. براى هميشه زنده و پوياست و با از ميان رفتن كسانى كه در شأن آنان نازل شده، از ميان نخواهد رفت».(3)
مصداق اين سخن در داستانهاى قرآنى اين است كه گرچه اين داستانها مربوط به پيامبران و امتهاى گذشته است، اما در همه دورانها همانندهايى عينى و قابل انطباق دارد.
در آيه اى كه گذشت، شايد عبارت «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُوْلِی الاَلْبَابِ»(4) ناظر به همين ويژگى فراگير در قصص قرآنى باشد.
2. حقيقت گويى
دومين ويژگى قصههاى قرآن، حقيقتجويى و راستگويى در بازگو كردن سرگذشتهاى تاريخى پيامبران و ملتهاى آنان است. اين خصيصه منحصر به فرد، قرآن را از دو كتاب عهد قديم و عهد جديد متمايز مىكند؛ چرا كه در كتابهاى مقدّس به جا مانده در يهود و مسيحيّت، بر اثر از ميان رفتن يا دگرگونیهاى عمدى و غيرعمدى و اشتباهات پديد آمده، حقايق مبدّل شده و چهره تاريخ تغيير كرده است و در بازگويى سرگذشت پيامبران و دوران پيشين و در شناخت سيره انبيا دروغها وكژفهمیهاى فراوانى به وجود آمده و با خرافات و افسانهها توأم گشته است.
آنچه در قرآن بازگو شده، حقايق عينى است كه هيچ گونه وهم و اشتباهى در آن نيست؛ زيرا قرآن از جانب خداوندى وحى شده است كه كوچكترين ذرّه در آسمانها و زمين از ديدش نهان نمىماند(5) و بر نهاد آنان آگاه است و گذشته، حال و آينده در گستره علم او يكسان است. تعبير قرآنى «مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى»(6) نيز بر اين حقيقت تأكيد مىكند.
اين نكته مهم لازم به ذكر است كه عبرت آموزى از تاريخ، زمانى تحقق مىيابد كه خبرهاى بازگو شده راست و درست باشد؛ چون بنابر آن است كه از تجربههاى خوب و بد گذشته پندگيرى شود و تجربه، زمانى صدق مىكند كه واقعى بوده و انجام گرفته باشد و مجالى براى فرض و خيال در آن نباشد. قرآن حتّى آنجا كه مثلى مىزند، بر واقعيتهاى سپرى شده زندگى انگشت مىنهد تا از آن درس آموزى شود؛ تجربههاى تلخ تكرار نشود و تجربههاى شيرين ادامه يابد و با فرض و پندار نمىتوان عبرت آموزى كرد.
3. پرورش صفات والاى انسانى
قصص قرآنى به جاى نشان كردن احساسات و عواطف انسان و توجّه دادن او به غرايز نفسانى، به پرورش اخلاق نيك و صفات عالى در او مىانديشد؛ زيرا حركت در مسير تكامل، چه از سوى فرد و چه از سوى جامعه، پس از عقيده به خدا و فرستادگان او و باور داشتن جهان آخرت، بر پايه اخلاق استوار است و خوپذيرى از خصلتهاى والا و نيك و نماد تكامل فردى و جمعى است. بر اين اساس، شالوده جامعه انسانى از نظر اسلام، شالوده اى اخلاقى است و منش اخلاقى نيك، نشانه پيشرفت و تمدّن انسان است. از پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) روايت شده است كه فرمود: «براى گسترش خصلتهاى شرافتمندانه و شايسته اخلاقى برانگيخته شدم».(7)
براساس آنچه ياد شد، داستانهاى قرآن داراى گرايشى اخلاقى ـ تربيتى است و در پى رشد و پرورش ايمان به خدا، عمل صالح و رفتار نيك در منش فرد و جامعه است. شايد تفسير«هدى و رحمة» در آيه پيشين همين پرورش صفات والاى انسانى باشد. شاهد آنكه از حضرت رسول(صلی الله علیه واله وسلم) رسيده است: «خداوند مرا به عنوان رحمتى براى همه جهانيان برانگيخت».(8)
4. حكمتآموزى
از ديگر ويژگیهاى داستانهاى قرآن، حكمتآموزى و كشف حقايق هستى، سنتهاى تاريخى و قوانين حاكم بر سرنوشت بشر و محيط اوست. خداوند متعال اراده كرده است كه انسان در زندگى، حق انتخاب داشته باشد و در پيمودن راه خويش، انديشه و دانش را به خدمت گيرد و در اين ميان حقايق هستى با حركت تكاملى او پيوند دارد. از اين رو يكى از مهمترين اهداف رسالت، تعليم شريعت و حكمت آموزى است تا معيارى باشد كه بشر راه سعادت را با آن بيابد و زندگى شرافتمندانه خويش را شكل دهد.
شايد به سبب همين ويژگى باشد كه قرآن در نقل داستانها و حوادث تاريخى، به آنچه در راستاى اين هدف قرار مىگيرد بسنده مىكند. عبارت «و تفصيل كلّ شىء» در آيه فوق به اين ويژگى اشاره دارد؛ زيرا از هر بابى در قصّههاى قرآن، هزار باب گشوده مىشود؛ پس قابليت آن را دارد كه همه چيز را تفصيل دهد. نظير اين توصيف درباره تمامى قرآن نيز آمده است: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ».(9)
اين ويژگى از آنجا ناشى مىشود كه قرآن با هدف پرورش انسان و عبرت آموختن به او از تجربههاى تاريخ و واقعيتهاى زندگى او بهره مىگيرد و از حقايقى كه انسان را به سوى كمال رهنمون مىشود، پرده بر مىدارد و اين گونه نيست كه بيهوده داستان سرايى كند و براى سرگرمى، شخصيتها و حوادث خيالى بسازد؛ يا مانند كتابهاى تاريخ بخواهد صرفاً به ثبت حوادث بپردازد. قصه قرآن، حكايت زندگان و پر از آموزههاى زندگى ساز است، نه حكايت رفتگان و آشنايى با زندگیهاى سپرى شده. اين نقطه افتراق قصه قرآنى با ديگر قصه هاست(10) و از اين روست كه برترين سخن است.(11)(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.