پاسخ اجمالی:
یکی از اشكالاتى كه بر قرآن كريم گرفتهاند، يکدست نبودن ساختار آن است؛ زيرا در قرآن پديدههاى گوناگونى مانند التفات يا ديگرگونى سخن، انتقال، رجوع، قطع، وصل و .... به چشم مى خورد. اين تنوع ساختارى احياناً ذهن خواننده را در فهم معانى، پريشان مى كند!
در پاسخ باید گفت: اين اشكال نيز نشانگر جهل مستشكل به سبکهاى بديع زبان عربى است؛ زيرا اين تنوع كلامى، چيزى جز طراوت بخشى و مصفّا كردن كلام نيست كه به نشاط شنوندگان مىانجامد و مآلاً توجّه آنان را بيش از حالت تك ساختارى كلام، به خود جلب مى كند و در نتيجه، پديدههاى ديگرگونى كلام و شادابى، دست به دست هم مى دهند و فهم معانى و مفاهيم قرآنى را بر خواننده و شنونده آسانتر و روانتر مىنمايند.
پاسخ تفصیلی:
ساختار کلامی قرآن
از ديگر اشكالاتى كه بر قرآن كريم گرفته اند، يکدست نبودن ساختار آن است؛ زيرا در قرآن پديدههاى گوناگونى مانند التفات يا ديگرگونى سخن، انتقال، رجوع، قطع، وصل و .... به چشم مىخورد. اين تنوع ساختارى احياناً ذهن خواننده را در فهم معانى، پريشان مىكند!(1)
اين اشكال نيز نشانگر جهل مستشكل به سبكهاى بديع زبان عربى است؛ زيرا اين تنوع كلامى، چيزى جز طراوت بخشى و مصفّا كردن كلام نيست كه به نشاط شنوندگان مىانجامد و مآلاً توجّه آنان را بيش از حالت تك ساختارى كلام، به خود جلب مىكند و در نتيجه، پديدههاى ديگرگونى كلام و شادابى، دست به دست هم مىدهند و فهم معانى و مفاهيم قرآنى را بر خواننده و شنونده آسانتر و روانتر مىنمايند.
نكته مهمى كه اشكال تراشان از آن غفلت كرده اند، اين است كه ساختار قرآن، «خطابى»؛ (گفتارى) است نه «كتابى»؛ (نوشتارى). ساختار كتابى ويژگیهاى خود را دارد كه با ويژگیهاى خطابى فرق دارد. به مَثَل، تنوّع، تنقّل و التفات از ويژگیهاى گفتار است؛ چه در قالب نظم باشد يا نثر. از اين رو خطيب ملزم به رعايت يکدستى كلام نيست، بلكه مىتواند به فراخور حال و مقام، سخن خود را ديگر گونه بيان كند.
مثلاً قرآن كريم سخنان عزيز مصر را آن گاه كه با همسرش و يوسف در حالتى ناخوشايند رو به رو شد، اين گونه گزارش مىكند: «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ»(2)؛ (اى يوسف! از اين [پيشامد] روى بگردان و تو [اى زن] براى گناه خود آمرزش بخواه كه تو از خطاكاران بوده اى).
همان طور كه ملاحظه مىشود، نخست يوسف را مخاطب قرار داده، سپس روى به همسر خويش كرده و او را توبيخ و سرزنش نموده است.
اين دو خطاب، گرچه هر دو داراى نظم و نسق واحدند، ليكن دو رويكردند و قرآن كريم آنها را به همان صورت اوّليه كه بر زبان عزيز مصر آمده، گزارش كرده است و همه قرآن اين گونه است؛ زيرا كلام خداست كه با آن با بندگانش به شيوه گفتارى سخن گفته است نه نوشتارى؛ از اين رو پديده التفات و انتقال، فراوان در قرآن كريم به چشم مىخورد و اين شيوه بيانى، افزون بر زيبايى، بر تازگى آن نيز افزوده است.
نمونه ديگر آنجاست كه مىفرمايد: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً . لِتُؤْمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً»(3)؛ ([اى پيامبر] ما تو را [به سِمَت] گواه و بشارتگر و هشدار دهندهاى فرستاديم تا به خدا و فرستاده اش ايمان آوريد و او را يارى كنيد و ارجش نهيد و [خدا] را بامدادان و شامگاهان به پاكى بستاييد).
ملاحظه مىشود كه خداوند در آغاز آيه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخاطب قرار داده است، امّا ناگهان جهت گيرى سخن را با خطاب به مؤمنان دگرگون مىكند. از ضماير سه گانه و پى در پى آن، دو ضمير نخست، به پيروى از آرايه التفاف، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ضمير سوم به خداوند بر مىگردد كه از لطيف ترين آرايههاى بديع است.
ناگفته نگذارم كه صنعت التفات و مانند آن، به تشابه نمىانجامد؛ زيرا مرجع ضماير براى مخاطبان فرهيخته معلوم است و اين شيوه را بلاغتى نيكوست؛ زيرا متكلّم ميان قلّت كلام و ظرافت آن جمع كرده است؛ كلامى كه در ظاهر، ابهام انگيزد و در واقع، استوار است. به ديگر سخن، اين روش بيانى، سهل و ممتنع است كه به كلام، حلاوتى دلكش مىبخشد.
بدين ترتيب روشن شد كه شيوههاى متنوّع بيانى، نه تنها به پريشان خاطرى خواننده و شنونده نمىانجامد (آن گونه كه اشكالتراش ادعا مىكرد) بلكه برعكس، براى آنان شيرين و لذّت بخش است؛ البته اين شيرينى را مخاطب فرهيخته مىفهمد.
كاربرد التفات در قرآن كريم موارد فراوان دارد. اين آرايه بر تارك ديگر آرايههاى ادبى قرآن مىدرخشد و ما در جلد پنجم «التمهيد في علوم القرآن» در اين باره به تفصيل سخن گفته و تأكيد كرده ايم كه هر نوع التفاتى در قرآن بايد افزون بر ايجاد طراوت و دگرگونى كلام، فايدهاى ديگر هم داشته باشد تا علاوه بر زيبايى كلام، بر فروغ آن نيز بيفزايد و مثالهايى نيز براى آن آوردهايم.
اما درباره آيهاى از سوره «يونس» كه مستشكل بدان مثال زده است، مىگوييم: در اينجا افزون بر آرايه التفات، از آرايه ديگرى به نام «استنكار و توبيخ» نيز استفاده شده است كه از آهنگ آيه به خوبى نمايان است: «وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا»(4)؛ (و چون مردم را پس از آسيبى كه به ايشان رسيده است، رحمتى بچشانيم، بناگاه آنان را در آيات ما نيرنگى است).
يعنى هرگاه مشكلات اين كافرانِ منكر حق را برطرف كنيم، به جاى سپاسگزارى، به آيات الهى كفر مي ورزند و تلاش مىكنند تا آنها را با انواع ابهامات و اشتباهات، تحت الشعاع قرار دهند.
خداوند براى بيان تعامل كافران پيشگفته با آيات الهى، داستان نجات آنان را از درياى طوفانى و متلاطم مثال مىزند: «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ . فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ»(5)؛ (او كسى است كه شما را در خشكى و دريا مىگرداند، تا وقتى كه در كشتيها باشيد و آنها با بادى خوش، آنان را ببرند و ايشان بدان شاد شوند. [بناگاه] بادى سخت بر آنان وَزَد و موج از هر طرف بر ايشان تازد و يقين كنند كه در محاصره افتادهاند. در آن حال خدا را پاكدلانه مىخوانند كه: "اگر ما را از اين [ورطه] بِرَهانى، قطعاً از سپاسگزاران خواهيم شد" و چون آنان را رهانيد، ناگهان در زمين به ناحق سركشى مىكنند. اى مردم! سركشى شما فقط به زيان خود شماست. شما بهره زندگى دنيا را [مى طلبيد] سپس بازگشت شما به سوى ما خواهد بود).
همان گونه كه ملاحظه شد، آيه با خطاب آغاز مىشود و در ادامه تبديل به غيبت مىشود تا از اين رهگذر توجه شنوندگان را بيشتر به خود جلب كند تا افزون بر حسّ شنوايى، از حس بينايى نيز استفاده كنند و بدين وسيله زشتى و عاقبت چنين كارى را با تمام وجود احساس كنند و در نهايت، اعمال ناشايست خود را تقبيح كنند و ديگربار گرد آن نگردند.
زمخشرى در پاسخ پرسش از فايده اين ديگرسانى خطاب به غيبت، مىگويد: «فايده آن مبالغه است؛ به گونهاى كه گويا حال آنان را براى كسانى غير از خودشان وصف مىكند تا آنان را از اين حالت، شگفتزده كند و مآلاً به انكار و تقبيح آنان نسبت به كرده خودشان بينجامد»(6)؛ چرا كه كار زشت و ناشايست ديگران، زشتتر در اذهان جلوه مىكند تا اينكه خود انسان مرتكب آن شده باشد.
اين گونه انتقالها از ويژگیهاى خطاب است نه كتاب؛ چرا كه متكلم در خطابه از حالى به حالى و اىبسا از موضوعى به موضوعى تغيير آهنگ مىدهد و سپس طبق مقتضاى حال و مقام، به موضوع نخست بر مىگردد.
انتقال كلامى و موضوعى، پديدهاى قرآنى و فراگير است كه در سورههاى بلند، بيشتر به چشم مىخورد. مثلاً در آيات 228 تا 237 در باب طلاق سخن مىگويد و ناگهان در آيه 238 به تشويق مخاطب درباره محافظت بر نمازها، بويژه نماز ميانى مىپردازد و در آيه 239 به نماز خوف اشاره مىكند و در آيه 240 احكام زنِ شوهر مرده را بيان مىكند و آن گاه در آيه 241 احكام زنان مطلَّق را بيان مىكند؛ در حالى كه اگر قرار بود اين مطالب به صورت كتاب عرضه شود، بىتناسب مىنمود، امّا در خطاب اشكالى بدان نيست و نمونههاى فراوانى در قرآن دارد.
پس كسانى كه ويژگیهاى مذكور را نشانه ناهمخوانى نظم قرآن مىدانند، در واقع ناآگاهى خود را نسبت به ساختار قرآن به اثبات مىرسانند.
«هاشم عربى» كه يكى از مصداقهاى بارز اين افراد است، پس از آنكه آية الكرسى را به لحاظ لفظ و محتوا در سراسر قرآن بى نظير مىداند، مىافزايد: موقعيّت مكانى اين آيه نسبت به آيه قبل و بعدش، قطعه كرباسى مندرس را در ذهن انسان مجسّم مىكند كه توسط تكّههايى از ديبا رفو شده باشد و ادعا مىكند كه بيشتر ساختار قرآن بر همين منوال است؛ چرا كه ميان آيات قرآن، پيوستگى نيست و به سرعت از اوج به پايين و از ياد بهشت و بخشش، به پستى و پايين مىگرايد.(7)(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.