پاسخ اجمالی:
نظر اهل بيت(عليهم السلام) در تفسير اين آيه چنين است: اين سخن يهوديان به معناى عقيده ديگر آنان است كه مىگويند خداوند پس از خلقت به دليل آنكه در ازل همه چيز را مقدّر كرده است، ديگر چيز جديدى خلق نمىكند: «جفّ القلم بما هو كائن إلى يوم القيامة» و پس از آن تقدير، ديگر تغييرى در كار نيست. اين عقيده رايج يهوديان بود كه از طريق اسرائيليات به احاديث اهل سنت نفوذ كرد. خداوند نيز سخنان آنان را رد كرد و فرمود: دستانش باز است و هرگاه اراده كند، هر چه بخواهد، انجام مىدهد.
پاسخ تفصیلی:
قرآن كريم در مورد عقايد يهود نسبت به خداوند میفرمايد: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ»(1)؛ (و يهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مىبخشد).
شيخ محمّد عبده درباره اين آيه گفته است: برخى از اهل جدل، اين آيه را يكى از مشكلات دانسته اند و گفته اند يهوديانِ عصرِ نزول، انتساب صدر آن را به خودشان انكار كرده اند؛ چرا كه با اعتقادات دينى آنان سازگار نيست. مفسران نيز براى پاسخ به اين اشكال چنين گفته اند: يهوديان قطعاً اين سخن را گفته اند؛ زيرا هنگامى كه آيه «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ»(2) را شنيدند، گفتند كسى كه نيازمند وام باشد، نادار و ناتوان و دست بسته است. آنان به اين سخنان بسنده نكردند، بلكه در تعليل آن، سخنان بدترى را بر زبان راندند؛ چرا كه اين سخن دور از ادب را تفسير به رأى كردند. در حالى كه اين گونه سخن گفتن درباره خداوند، جز از گستاخانِ غافل بر نمىآيد كه امثال آنان در هر عصرى يافت مىشود.
امّا بايد دانست همان اندازه كه گويندگان اين سخن از ادب و نزاكت دورند، از حقيقت ايمان نيز بى بهرهاند. اين گونه افراد جز تعصّب نژادى و آداب ظاهرى، حظّى از اين نبردهاند. به همين دليل هيچ اشكالى ندارد كه برخى از بى پروايان و ماجراجويان يهود در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را گفته باشند؛ زيرا بيشتر يهوديان آن عصر، فاسق و فاسد بودند و ما بارها از افراد به ظاهر مسلمان شنيده ايم كه به هنگام تنگنا و پيشامدهاى سخت، به خداوند اعتراض و شِكوه مىكنند.
البته از عبارت آيه بر نمىآيد كه اين سخن گفته همه يهوديان در هر عصر و مصرى باشد تا انكار يهوديان در اعصار بعدى دليلى بر نادرستى محتواى آيه باشد و راز انتساب اين سخن به همه يهوديان ـ در حالى كه فقط يكى از يهوديان به نام «فنحاص» كه سركرده يهود بنى قينقاع بود، اين سخن را بر زبان آورد و در روايت ديگرى آمده كه گوينده آن فردى يهودى به نام «نباش بن قيس» بود و در روايت سومى «حُيَى بن اَخطب» ـ اين است كه بقيه نيز به آن گفتار راضى بودند و هر كس كار ناشايستهاى را به رسميت بشناسد، شريك انجام دهنده آن است. افزون بر اين، هر كسى سخنى را از ديگرى بشنود، آن را به قوم و جامعهاى نسبت مىدهد كه گوينده به آنها منتسب است، بويژه اگر گوينده آن سخن، يكى از بزرگان آن قوم و امت باشد و پيشينه اين گونه سخنان را داشته باشد.
قرآن نيز آنچه را كه گذشتگان يهود، قرنها پيش گفته و انجام داده اند ـ بنا بر قاعده يكپارچگى امت و در حكم يك فرد بودن آن ـ به همه يهود نسبت داده است و اين شيوهاى رايج در ميان عموم مردم است.(3) مقصود رشيد رضا از عبارت «برخى از اهل جدل»، امام فخر رازى در تفسير كبير است(4)، ليكن نه تنها يهوديان عصر فخر رازى منكر صدور اين سخن از گذشتگان خويش شدهاند، بلكه در زمان ما اقليّت يهودى ساكن ايران ضمن انكار آن، طى اعتراضى مكتوب خواستار تعيين منشأ انتساب اين سخن به خودشان شدند.
از ظاهر قرآن كريم بر مىآيد كه عقيده «ناتوانى خداوند» نزد امّت يهود رايج بوده است، نه اينكه صرفاً عقيده برخى از يهوديان نادان و بى پروا در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد؛ زيرا در فرض دوم، نيازى نبود كه در شأن آن آيهاى نازل شود!
پس بى گمان عقيده پيشگفته در ميان امّت يهود، ريشه دار و رايج است كه خداوند آن را به ايشان منتسب و در همان حال، تقبيح كرده است.
بيشتر مفسران بر اين باورند كه اين سخن از باب الزام از آنان صادر شده است.
الزام يكى از روشهاى جدل است كه در آن از طريق استلزامات مذهب خصم، براى سركوب وى استفاده مىشود بدين نحو كه از لازمه ذاتى نظر او براى محكوم كردنش استفاده مىشود؛ اگرچه مستدل به آن لازم معتقد نباشد. گفته اند هنگامى كه در جامعه اسلامى صدر اسلام براى قرض دادن به خدا با انفاق و پرداخت صدقه در راه خدا، تشويق و ترغيب فراوانى صورت گرفت ـ اين مطلب در آيات فراوانى آمده است ـ يهوديان عقيده مسلمانان را در اين باره به مسخره گرفتند و چنين پنداشتند كه خداوند فقير و نيازمندِ گرفتن وام است، بنابراين با مسخره گفتند: «إِنَّ اللهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ»(5)؛ (به راستى خداوند نيازمند و ما بى نياز هستيم). پس هركس فقير باشد، ناتوان و دست بسته است.(6)
علامه طباطبايى بر اين باور است كه اين وجه نزديك تر به واقع است.(7)
ليكن نظر اهل بيت(عليهم السلام) در تفسير اين آيه چنين است: اين سخن يهوديان به معناى عقيده ديگر آنان است كه مىگويند خداوند پس از خلقت به دليل آنكه در ازل همه چيز را مقدّر كرده است، ديگر چيز جديدى خلق نمىكند: «جفّ القلم بما هو كائن إلى يوم القيامة»(8) و پس از آن تقدير، ديگر تغييرى در كار نيست.
اين عقيده رايج يهوديان بود كه از طريق اسرائيليات به احاديث اهل سنت نفوذ كرد. خداوند نيز سخنان آنان را رد كرد و فرمود: دستانش باز است و هرگاه اراده كند، هر چه بخواهد، انجام مىدهد: «يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»(9)؛ (خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و اصلِ كتاب نزد اوست). «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»(10)؛ (هر زمان او در كارى است). «فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ»(11)؛ (همان كند كه خواهد). «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(12)؛ (در آفرينش، هر چه بخواهد مىافزايد؛ زيرا خدا بر هر چيزى تواناست).
شيخ با سند خود به نقل از هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام) درباره آيه «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ»(13) روايت مىكند كه فرمود: «يهوديان می گفتند خداوند از آفرينش دست كشيده است».(14)
امام رضا(عليه السلام) به متكلّم خراسان، سليمان بن حفص مروزى كه مسئله بداء در تكوين بر وى گران آمده بود، فرمود: تو در اين مسئله مانند يهوديان مىانديشى! سليمان گفت: به خدا پناه مىبرم، يهود چه مىگويند؟ فرمود: يهود مىگويند: دست خدا بسته است. مقصودشان اين است كه خداوند كار خلقت را تمام كرده است و ديگر چيزى نمىآفريند.(15)
صدوق با سند خود از اسحاق بن عمّار و او از راوى ديگر از امام صادق(عليه السلام) نقل مىكند كه حضرت(عليه السلام) درباره اين آيه فرمود: مقصود يهوديان اين نيست كه دست خدا مانند دست انسانها بسته است، بلكه مرادشان اين است كه خداوند دست از كار خلقت كشيده است؛ از اين رو نه چيزى بر جهان مىافزايد و نه از آن مىكاهد. امّا خداوند براى تكذيب سخن آنان فرمود: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ»(16)؛ (دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است و هر گونه بخواهد، مىبخشد). آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد: «يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»(17)؛ (خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مىكند و اصل كتاب نزد اوست).
على بن ابراهيم در تفسير اين آيه مىنويسد: يهوديان مىگويند خداوند از خلقت دست كشيده است و ديگر چيزى جز آنچه در ازل تقدير كرده است، ايجاد نمىكند، ليكن دستان خدا باز است و هر گونه كه بخواهد انفاق مىكند؛ بدين معنا كه در كار خلقت تقديم، تأخير، افزايش و كاهش مىدهد و بداء و مشيّت از آنِ اوست.(18)
عيّاشى در تفسيرش به نقل از حمّاد، از امام صادق(عليه السلام) همين مطلب را روايت كرده است.(19)
روايات ما در اين باره يكپارچه و هماهنگ است. راغب اصفهانى نيز به اين مطلب پرداخته است. وى مىنويسد: گفته شده يهوديان هنگامى كه شنيدند خداوند همه چيز را انجام داده است، گفتند پس دست خدا بسته است بدين معنا كه خداوند به علت بيكارى، مانند كسى است كه دستش را بسته اند.(20)
از آيات فراوانى كه در آنها پندار يهوديان درباره آفرينش، نقل و نقد شده، بر مىآيد كه در آن زمان عقيدهاى ميان يهود رايج بوده است كه بر اساس آن، تقدير ازلى را تغييرى نيست، ليكن اين باور نشانگر مجبور بودن خداوند در خلق و تدبير عالم است كه از باورهاى جوامع نادان، از جمله بنى اسرائيل است؛ مثلاً يهوديان در رويداد تغيير قبله، اعتراض كردند كه اين آيه در پاسخ اعتراض آنان نازل شد: «وَ للهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»(21)؛ (و مشرق و مغرب از آنِ خداست؛ پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى [به] خداست. آرى، خدا گشايشگر داناست).
ابن عباس مىگويد: يهوديان با تغيير قبله از بيت المقدّس به كعبه مخالف بودند. جبّايى نيز بر همين باور بوده است.(22)
آيه «مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ . أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لَا نَصِيرٍ»(23) نيز در اين باره نازل شد.
علامه طباطبايى بر آن است كه نسخ در اين آيه شامل نسخ در تشريع و تكوين (هر دو) مىشود؛ زيرا علّتى كه در ذيل آيه آمد، عامّ و فراگير است؛ چرا كه خداوند براى امكان نسخ(24) به عموم قدرت استدلال كرده و در صدر آيه بعد قلمرو پادشاهى خود را آسمانها و زمين (هستى) دانسته است.
علامه، انكار نسخ را كه از آهنگ آيه توهّم مىشود و انكار آن توسط يهود را كه شأن نزول آيه گواه آن است، از دو جهت دچار اشكال مىداند:
1. هرگاه موجودى مصلحت دار ـ چه در عالم تشريع و چه تكوين ـ از ميان برود، مصلحتش نيز از ميان خواهد رفت.
2. هرگاه چيزى ايجاد شد، غير قابل تغيير است؛ زيرا تا پيش از ايجاد در اختيار خالق بود، ولى پس از آن از حوزه اختيار وى خارج مىشود و به موجودى ضرورى الوجود و غير اختيارى تبديل مىگردد.
آن گاه مىافزايد: بازگشت اين برداشت به اين معناست كه قدرت خداوند، مطلق و جهان شمول نيست؛ از اين رو شامل زمانِ پس از حدوث نمىگردد، بلكه قدرت وى صرفاً ويژه حال حدوث است نه مرحله بقاء. و اين همان سخن يهوديان است كه مىگفتند «دست خدا بسته است».
همو در پايان مىنويسد: خداوند متعال با گزاره «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»، جهت اوّل را ردّ كرد و از اين رو توهّم فوت مصلحتِ قبل از نسخ، با امكان جبران آن توسط مصلحتى همانند يا بهتر، از ميان مىرود و با گزاره «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الاَرْضِ ...» نيز جهت دوم را ردّ كرد؛ زيرا اين آيه بدين معناست كه خداوند هر زمان كه بخواهد، مىتواند در مخلوقاتش تصرّف كند كه دليل عالمگيرى قدرت پروردگار، قبل و بعد از خلقت است.(25)
آيه «يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»(26) نيز براى تبيين مطالب پيشگفته نازل شد و بدين معناست كه خداوند مىتواند چيزى را كه تقدير كرده است، از ميان بردارد و به جاى آن چيزى ديگر قرار دهد و اين هم، برخاسته از علم ازلى خداوند به مصالح و مفاسد موجودات است كه در زمان و شرايط ويژه خود به وجود مىآيند. از اين رو خداى سبحان همواره در حال خلق و آفرينش است.
آيه «وَ إِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»(27) نيز مانند آيه پيشين است؛ زيرا از شدّت جهل و نادانى، امكان ديگر سانى در خلق و تدبير را، چه در حوزه تشريع و چه در عالم تكوين، انكار كردند و پنداشتند كه ادعاى تغيير در حوزه احكام تشريعى، بستن افترا بر خداوند است، ليكن اين برداشت حاكى از كودنى و نادانى آنان نسبت به مقام حكمت و تدبير الهى، پيش از آفرينش و پس از آن است.
مطلب پيشگفته از عقيده آنان درباره پروردگار استفاده مىشود؛ زيرا آنان بر اين باورند كه خداوند پس از آنكه آسمانها و زمين را در شش مرحله آفريد، در روز هفتم كه شنبه باشد، به استراحت پرداخت. در سفر تكوين آمده است: «آفرينش آسمانها و زمين و جنود آن دو تكميل شد و خداوند در روز هفتم كارش را به پايان برد و در روز هفتم از همه كارهايش دست كشيد و به استراحت پرداخت».(28)
ممكن است گفته شود اين مطلب با ادامه آيه كه مىفرمايد: «ينفق كيف يشاء» سازگار نيست؛ زيرا لازمه اش اين است كه در آغازِ آيه سخن از بخل و سخت گيرى در روزى دادن باشد و حال آنكه چنين نيست.(29)
پاسخ اين است كه انفاق مورد بحث در ذيل آيه، يكى از مصاديق باز بودن دست خداوند و فراگيرى قدرت اوست و در صدد بيان انحصارِ بسطِ يد پروردگار نيست. از اين رو شايد ياد كرد اين مصداق به اين دليل باشد كه مسلمانانِ صدر اسلام از نظر وضعِ زندگى و امكانات رفاهى در تنگنا بودند و يهوديان با زخم زبان به ايشان مىگفتند كه اين سختيها در ازل براى شما مقدّر شده است و اكنون خداوند نمىتواند آن تقدير ازلى را با گشايش روزى بر شما، تغيير دهد.
بدين ترتيب، روشن شد كه جهت گيرى آيه مانند ديگر آيات مشابه، عام و فراگير است و عام بودن لفظ، معيار است، نه خصوص مورد نزول.(30)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.