پاسخ اجمالی:
گفتهاند: «قرآن، همنوا با فرهنگ زمانه و تحت تأثير آن دچار جنّ و جنّ زدگى شده»! اما اين اتهام ظالمانه از بدفهمى و كجانديشى ناشی شده. آرى جنّ حقيقتى پابرجاست كه جاى انكار ندارد و در گذشتههاى نه چندان دور نمودهايى داشته است و نمىتوان هرچيز غيرقابل درك حسّى را محكوم به نيستى كرد. ضمن اینکه اعتراف به وجود داشتن جنّ چيزى است و نفى قدرت او بر دخالت در امور آدميان چيزى ديگر؛ و انكار اين (قدرت دخالت)، منجر به انكار اصل وجود جنّ نمی شود.
پاسخ تفصیلی:
عقيده به «جنّ» نشانه تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ جاهلی!
گفتهاند خرافاتى دورافتاده از جاهليّت است كه در قرآن، همنوا با فرهنگ زمانه و تحت تأثير آن ديده مى شود و با اينكه سخن خداى دانا و آگاه باشد ناسازگار است. از اين جمله سخن از جنّ و جنّ زدگى است! اما اين اتهام ظالمانه از بدفهمى و كجانديشى و اشتباه در برابر تعبيرات استوار قرآن است. آرى جنّ حقيقتى پابرجاست كه جاى انكار ندارد و در گذشتههاى نه چندان دور نمودهايى داشته است. نمى توان هرچيز غير قابل درك حسّى و ظاهرى را محكوم به نيستى و انكار داشت، با اين واقعيت كه حواسّ ظاهرى تنها معيار و ملاك پذيرش و عدم پذيرش نيست، علم بشرى هرگز اين معيار بى اساس را نپذيرفته است. بسيارى از واقعيّتهاى غيرقابل حس هستند كه به حكم ضمير خودآگاه و به دليل خرد استوار، اثبات پذيرند.
جنّ در تعبيرات قرآن(1)
جاى بسى شگفتى است كه برخى از نويسندگان اسلامى يافتههاى مستشرقان بيگانه را بر زبان مى رانند مبنى بر اينكه تعبيرات قرآن در باب جنّ از عرب وام گرفته شده تا با همنوايى و همراهى با ايشان در مقام جدل، به ميانه ايشان راه يابد، ولى به طور واقعى آن را باور نداشته است، چه اينكه بسى دور است كه قرآن آنچه را دانش تجربى نمى پذيرد و چه بسا انكار نيز مى كند، بپذيرد. اما اين از شأن قرآن نمى كاهد كه در ظاهر و براى همراهى با قوم چنان اظهاراتى كرده باشد. چنان كه اظهارات قرآن درباره سحر و چشم زخم نيز بر همين منوال، تعبيراتى نمادين است و نه واقعى و حقيقى. گفتهاند در باب قانون هيأت بطلميوسى و طبّ جالينوسى نيز كه در دانش جديد ابطال شده مانند چنين تأثيرپذيرى از سوى قرآن ديده مى شود.
در پاسخ اين گروه بايد گفت: امّا اعتراف قرآن به وجود جنّ در كنار انسان و اينكه اين دو در آفرينش و تكليف و آغاز و انجام مشتركند جاى شك در آن نيست و هيچ مسلمان معتقد به وحيانيّت قرآن در آن ترديد نتواند كرد، چه اينكه در پس اين عالم شهود، موجوداتى ملكوتى هستند كه فرشته نام دارند، چنان كه موجوداتى فروتر به نام جنّ نيز وجود دارند؛ چيزى كه قرآن به صراحت آن را اعلام فرموده و جاى چون و چرا و ترديد و تأويل در آن نگذاشته است: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِج مِنْ نَار»(2)«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(3) نيز از برخى آيات چنين بر مى آيد كه جنّ پيش از انسان آفريده شده؛ زيرا ابليس از جنّيان بود(4) و پس از آن كه آدم از گل آفريده شد فرمان يافت كه همراه با فرشتگان بر او سجده كند، اما نپذيرفت و تكبّر ورزيد و از كافران بود.(5)
امّا دانش تجربى در اين ميدان مجالى ندارد، چرا كه قلمرو حاكميّتش، تنها جهان محسوسات است، بى آن كه دستى به آن سوى پرده غيب داشته باشد، بنابراين چگونه مى تواند درباره چيزى كه خارج از حوزه حاكميّت اوست نفى و اثباتى داشته باشد يا موضعى اتخاذ كند؟! آرى، برخى از دانشمندان اسلامى و اصحاب مكاتب عقلى و ديگر معتقدان به وحى آسمانى سخنى از چند و چون امكانات اين موجود ناديدنى داشتهاند كه آيا مى تواند در امور آدميزاده دخالتى داشته باشد يا آزارى بدو برساند؟! چيزى كه آن را به شدّت انكار كرده اند، به عكس ظاهرگرايان و جمودانديشان كه در پى كوته انديشان نوسواد دويده و از خرافات و افسانههاى پوسيده ايشان پيروى كرده اند. اعتراف به وجود داشتن جنّ چيزى است و نفى قدرت او بر دخالت در امور آدميان چيزى ديگر، انكار اين يك، انكار اصل وجود جنّ را در پى نخواهد داشت.
عدليه (معتقدان به عدل الهى)(6) برآنند كه حكمت الهى ايجاب نمى كند كه موجودات نامرئى بر موجودات عينى و مرئى چيره گردند و با مقدرات آنها چنان بازى كنند، كه نتوانند در برابر موجود نامرئى از خويشتن دفاع كنند، و هر آنچه درباره جنّ زدگى و امثال آن گفته شده خرافهها و پنداشتههاى ابطال شده از سوى انديشههاى برتر است. آرى جز برخى وسوسهها و تلقينات اغواگرانه كه شياطين جنّى بر همتايان انسى خود القا مى كنند «يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»(7)؛ (برخى از آنان بر برخى فريب كارانه سخنان آراسته القا مى كنند)، «وَ إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ»(8)؛ (و در حقيقت شيطانها به دوستان خود وسوسه مى كنند). شيطان نيز آن گاه كه كار از كار بگذرد مى گويد: «وَ مَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَان إِلّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ»(9)؛ (مرا بر شما هيچ تسلطى نبود، جز اينكه شما را خواندم و اجابتم نموديد. پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد).
امام فخررازى گمان برده كه از عبارات بيشتر فلاسفه انكار جنّ بر مى آيد، مستند او نيز اين سخن شيخ الرئيس ابوعلى سينا در رساله حدود الاشياء است كه مى گويد: «جنّ، جاندارى از جنس هواست كه به شكلهاى گوناگون درآيد» و سپس مى افزايد: «اين از قبيل تعريف شرح الإسمى واژه جنّ است». فخر رازى مى گويد: «اين سخن اخير او دليل آن است كه تعريف ياد شده توضيح مفهوم اين واژه است و گرنه جنّ وجود خارجى ندارد».(10) ترجمه عربى دائرة المعارف الاسلامية نيز به استناد اين برداشت فخر رازى، انكار قاطعانه جنّ را به شيخ الرئيس نسبت داده چنين مى گويد: «اما ابن سينا در تعريف كلمه جنّ بى هيچ پرده پوشى بر اين تأكيد دارد كه حقيقت و واقعيّتى در پس اين واژه نيست».(11)
بايد گفت: برداشت فخر رازى اشتباه است و منظور بوعلى نيز اين است كه اين تعريف جنّ تعريف كامل و جامع منطقى نيست؛ بلكه رسم ناقص است كه از شرح الإسم تجاوز نمى كند، چنان كه مى گويند: «سعدانه» يك نوع گياه است كه هيچ يك از مؤلفههاى اصلى تعريف (جنس و فصل قريب) را ندارد، بنابراين، تعريفى است با برخى لوازم و آثار شىء؛ نه با جنس و فصل قريب. در نتيجه نسبت انكار حقيقت جن به كسى چون شيخ الرئيس ـ كه بزرگترين فيلسوف مسلمان و انديشمندى برجسته و معتقد به اسلام و قرآن است ـ جفا خواهد بود. شگفت آن كه فخررازى پس از آن مى گويد: اما بيشتر اهل ملل و باورمندان به پيامبران، وجود جنّ را باور داشته اند. اينك آيا استاد فيلسوفان اسلامى، پيامبران را بويژه پيامبر اسلام و قرآن را باور ندارد؟! علاوه، اگر سخن درباره حقيقت جنّ به مسأله فلسفى محض يا تئورى علمى محضى باز نمى گردد و تنها گزارشى غيبى است كه منبعى جز وحى آسمانى ندارد و همه كتابهاى آسمانى بر آن تأكيد دارند و همه ملّتهاى رسالت باور زمين بدان اعتقاد دارند بى هيچ اختلافى در اصل وجود آن، پس ديگر چه جاى عقب نشينى در برابر ناسازگارى خيالى آن با علم و دانش است، بويژه كه مى دانيم علم در اين عرصههاى ماورائى مجالى نداشته و ندارد!
شيخ محمّد عبده سخنى گسترده درباره فرشتگان و جنّ و شياطين دارد كه براى هركه نيك بنگرد موجّه مى نمايد. برخى نيز بيهوده تلاش كردهاند تا آن را ردّ كنند و چه بسا او را متّهم به بى دينى كردهاند كه چنين سخنانى جز بى انصافى در حق اين دانشمند آگاه مجاهد در راه اسلام نيست.(12)
سخنى در باب «جنّ زدگى»
در باب جنّ زدگى و اينكه جنون از عوارض آن است كه با پناه بردن به دعاها و طلسمها و ذكر و وردهاى رمّالان و جن گيران درمان مى پذيرد و ديگر خرافات پوسيده، آنچه مى توان گفت اين است كه در قرآن چيزى از اين قبيل حتّى اشارهوار نيز نيامده؛ زيرا جنون، بى ترديد نوعى مشكل روانى و داراى انواع گوناگونى است كه برخى قابل درمان از راههاى عادى است و در كتب قديم و جديد طبّ ذكر شده و مراكزى نيز به درمان اين بيمارى يا جلوگيرى از رشد آن با روشهاى درمان طبيعى معمول و نه راههاى خارق العاده اختصاص دارد. كه موضوعى شگفت نيز نبوده و نيست. از قرآن نيز هرگز چنان بر نمىآيد كه ابتلا به اين بيمارى در اثر جنّ زدگى باشد. مگر همين مقدار كه واژه مجنون را در يازده جا به كار برده است.(13) و در پنج مورد نيز تعبير به «جنّة» آمده است.(14) و اين ـ چنان كه گذشت ـ از باب همنوايى در استعمال و كاربرد لفظ است.(15) زيرا تفاهم با مخاطبان براساس زبان عرفى بوده است، و نه به معناى پذيرش مبدأ و خاستگاه نام گذارى ياد شده (در واژه مجنون).
پزشكان معالج ـ در گذشته و حال ـ نيز مبتلايان به اين بيمارى را مجنون، و خود اين بيمارى را جنون مى ناميدند؛ باز هم از باب همراهى با زبان عرف، و اين به معناى آن نيست كه اعتقاد قطعى داشتهاند كه شخص مجنون مورد آسيب جنّيان واقع شده است. اگر به مراكز نگهدارى و درمان اين گونه بيماران نيز دار المجانين گفته مى شود و در تابلو اين مراكز نيز عنوان ياد شده نصب مى شود جز به دليل همين تفاهم با زبان عرف رايج نبوده و نيست.
اما آيه «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»(16)؛ (كسانى كه ربا مى خورند از جا بر نمى خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش كرده است). منظور از تماس در آن، وسوسههاى پليد اغواگرانه است يا همان چيرگى شيطان بر انديشه و تفكر آزمندان كه در نتيجه مات و مبهوت و حيران راه نجات را گم كرده در پى هوسهاى خود كوركورانه ره پويند و در هزارتوى گمراهى درمانده شوند و اين يعنى استيلاى شيطان بر سراسر وجودشان، كه پيامد آن كورى و كرى است. «كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الاَرْضِ حَيْرَانَ»(17)؛ (مانند كسى كه شيطانها او را در بيابان به بيراهه كشاندهاند). «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ»(18)؛ (شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است، آنان حزب شيطان اند، بدان كه حزب شيطان همان زيانكاران اند).
خداى تعالى به نقل از پيامبرش ايّوب(عليه السلام) مى فرمايد: «إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِي الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ»(19)؛ (آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد). يعنى آزار و وسوسهها و دسيسههاى زشت او اولياى الهى را در رنج و مشقت افكنده است. چنان كه در آيه ديگر فرمود: «إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِي الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».(20) پس تماس شيطان يعنى آزارهاى او كه پيامد دسيسههاى زشت اوست؛ نه آسيب رسانى مستقيم.(21)
چونان سرهاى شياطين
خداى تعالى فرمود: «أَذَلِكَ خَيْرٌ نُزُلا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ . إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ . إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ . طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ . فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ»(22)؛ (آيا از نظر پذيرايى اين بهتر است يا درخت زقّوم؟ در حقيقت ما آن را براى ستمگران مايه آزمايش و عذابى گردانيديم. آن درختى است كه از قعر آتش سوزان مى رويد، ميوه اش گويى چون سرهاى شياطين است، پس [دوزخيان] حتماً از آن مى خورند و شكمها را از آن پر مى كنند). اين را نيز بر قرآن خرده گرفتهاند كه تعبير به سرهاى شياطين بر اساس توهم عرب بوده مبنى بر اينكه شياطين سرهايى دارند، چنان كه درباره غول هم چنين توهّماتى مطرح است. امرؤ القيس هم گفته است: «و مسنونة زرق كأنياب أغوال» ؛ (و سر نيزه هايى كبود رنگ چونان دندانهاى غول ها).
اما شيطان از نظر لغوى صفت مبالغه است كه از ريشه شاط يشيط به معناى شدت خشم و غضب گرفته مى شود چنان كه تشيّط به معناى برافروخته شدن خشم است. همچنين استشاطه را شدت و حدّت يافتن خشم معنى كردهاند و «استشاط الحمام» يعنى كبوتر بر سر نشاط آمد و «استشاط من الأمر» يعنى به سوى آن برگرفت و «استشاط فلان» يعنى كشت و كشتار سخت به راه انداخت و ريشه آن از «شاط» است كه به معناى برافروختن و درگرفتن است. ابن فارس گويد: شيط از باب «شاط الشيء» است كه همان درگرفتن است و «استشاط الرجل» نيز يعنى خشم او درگرفت، و شيطان نيز از همين باب است.(23)
همچنين شيطان به هر عصيانگر سركش از جنس جنّ يا انسان يا چهارپا گفته مى شود. بنابراين بر وزن فَعالان است و الف و نون آن زايده هستند، مانند عطشان و غضبان و رحمان. اما اينكه از ريشه شطن و در نتيجه بر وزن فَيْعال باشد بسى غريب است؛ زيرا اين وزن در ميان صيغههاى مبالغه نمونه نداشته، هرچند خليل آن را ادعا كرده است. البته راغب اصفهانى نيز ترجيح داده كه نون آن از حروف اصلى باشد، زيرا جمع آن شياطين آمده است.(24) به هرحال، شيطان وصف هر سرپيچى كننده سركش است كه در سركشى و خيرگى افراط كند. مانند كسى كه از شدت خشم و غيظ ملتهب گردد. جرير مى گويد:
أيام يدعونني الشيطان من غزلي *** وهنّ يَهوَيْنَني إذ كنت شيطاناً
آن روزها كه مرا به دليل عاشق پيشگى شيطان سركش مى خواندند و خود به همين دليل خواستار من بودند.
شاعر ديگرى گفته است:
لو أن شيطان الذئاب العسّل... اگر نبود سركشى گرگانى كه مى روند.
راغب در توضيح اين مصرع گويد: عُسَّل جمع عاسل است يعنى كسى كه پريشان مى دود و تنها درباره گرگ به كار مى رود. آن گاه افزوده: هر خوى ناپسند انسان را شيطان نامند و لذا فرمود: حَسَد، شيطان است، و غضب نيز شيطان است، پس شيطان تنها نام ابليس و لشكريان او نيست، بلكه به او نيز مانند همه موجودات شرور اطلاق مى شود و از همين رو در آيه آمده است: «وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الاِنسِ وَ الْجِنِّ»(25)؛ (و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جنّ بر گماشتيم).
شيطان همچنين نام مارى است كه برفراز سرش يالى مانند تاجِ خروس دارد. زجاج گويد: عرب برخى از مارها را شيطان مى نامد. نيز گفته اند: نام مارى است كه داراى يالى زشت منظر است.(26) مردى (راجز)(27) در نكوهش زنى سليطه چنين سروده:
عَنجَرِد تحلف حين أحلف *** كمثل شيطان الحَماط أعرف
پيرزنى با زبانى چون نيش كه هرگاه سوگند مى خورم او نيز سوگند مى خورد، چون مار تاجدار خارستان ها.
آن ديگرى از وصف حركت ماده شتر خود گويد:
تلاعب مثنى حضرميّ كأنه *** تَعمُّج شيطان بذي خِروَع قَفر(28)
مهارش در هنگام حركت چنان مى رقصد كه گويى مارى در برهوت خشك ميان بوته خارها در پيچ و تاب است.
شيطان در اين دو بيت همان مار زشت و نفرت آورى است كه يالى چون تاج خروس دارد، كه شاعر در بيت اول، همسر پير و بدزبانش را بدان تشبيه كرده و در بيت دوم، شاعر ديگر، افسار شتر خويش را كه در حركت، پيچ و تاب مى خورد به پيچ و تاب همان مار زشت روى بيابان تمثيل كرده است.(29) بنابراين تشبيه به كار رفته در آيه شريفه، برابر واقعيت خارجى و عينى است؛ همان سرهاى افعىهاى زشت و ترسناك به تعبير زمخشرى در كشاف كه لغت و عرف عمومى نيز آن را تأييد مى كرد، و نه خيال پردازى صرف يا پيروى از پندارهاى عرب جاهلى چنان كه اينان پنداشته اند.
در «تأويل مشكل القرآن» از ابن قتيبه نير مى خوانيم: «عرب هنگامى كه منظره اى نازيبا مى بيند مى گويد: مانند شيطان حَماط است، و منظور، مارى است كه به خارستان پناه مى برد، چنان كه مى گويد: مار سفيد درخت سدر و گرگ درخت غفى و خرگوش خلّه (درختى با طعم شيرين) و گاو وحشى حُلَّب (نوعى سبزى كه روى زمين پهن مى شود) و خارپشت سنگستان».(30) شيخ ابوالفتوح رازى مى نويسد: «اين تشبيه نيز همانند تشبيه عصاى موسى(عليه السلام) و تبديل آن به اژدهاى شتابان به جانّ است كه نام مار پرپيچ و تاب نيز هست».(31) ابن منظور نيز مى گويد: «جانّ گونه اى از مارهاى چشم سياه است كه به زردى مى زند و بى آزار است و بيشتر در خانهها ديده مى شود».
سيبويه مى گويد: «جمع آن جِنّان است، سپس شعر «خطفى» جدّ «جرير» را شاهد مى آورد كه در وصف شترى سروده است:
پأعناقَ جِنّان وهاماً رجّفا *** و عَنَقاً بعد الرسيم خَيطفا
در حديث است كه جنّان را نكشيد، و جنّان همان مارهاى خانگى است كه مفرد آن جانّ ناميده مى شود و باريك و كوچك است».
ازهرى در تهذيب اللغه ذيل آيه «تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ»(32) گويد: «جانّ مارى سفيد رنگ است». ابو عمرو نيز گويد: «جانّ نام مارى است و جمع آن جوانّ است».
زجّاج گفته است: «معناى آيه اين است كه عصا به حركت درآمد؛ چنان كه مار حركتى آهسته دارد؛ هرچند به صورت اژدها بوده كه مار بزرگ است». مبرّد نيز شبيه به همين تعبير دارد: «خداوند، عصا را در بزرگى به اژدها و در خزيدنِ آرام به جانّ (مار كوچك) تشبيه فرمود و لذا يك جا فرمود: «فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ»(33) پس ناگهان اژدهايى گرديد. و در جاى ديگر فرمود: «كَأَنَّها جانّ»(34) گويى مارى خُرد است».
شيخ ابوالفتوح رازى ـ درباره وجه اين تشبيه دو گانه ـ مى نويسد: «تشبيه اول در آغاز بعثت موسى(عليه السلام) كنار شجره بود كه در سوره نمل مى خوانيم: «يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . وَ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ»(35)؛ (اى موسى اين منم خداى عزيز حكيم. و عصايت را بيفكن؛ پس چون آن را همچون مارى ديد كه مى جنبد پشت گردانيد و به عقب بازگشت. اى موسى مترس كه فرستادگان پيش من نمى ترسند). در سوره قصص نيز مى فرمايد: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِنْ شَاطِىءِ الْوَادِي الاَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ . وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَ لَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الآمِنِينَ».(36)
اما تشبيه به اژدها در برابر فرعون و اطرافيانش بود كه خطاب به ايشان گفت: من نشانه اى روشن برايتان آورده ام؛ گفتند: اگر راست مى گويى بيار آنچه دارى؛ دراينجا قرآن مى گويد: «فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»(37) و شايد نخستين بار كه عصا را كنار درخت بر زمين افكنده و تبديل به مار شده بود در شگفتى شده بود كه چگونه عصا كه چوب خشكى بيش نيست حركت كرده چونان مارى مى خزد، و بدين سان ـ به تعبير قرآن ـ پا به فرار نهاده به پشت سر نگاه نكرد. اما آنچه عنوان معجزه و نشانه خدايى ارائه كرده بود تبديل عصا به اژدها يعنى مار بزرگ ترسناك بود، و لذا به وحشت افتادند و در پى مقابله با مثل با او برآمدند. پس ساحران را گرد آورده سحرى عظيم آفريدند؛ اينجا بود كه موسى عصاى خويش را افكند «فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ»(38)؛ (و ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فرو بلعيد). پس تشبيه عصا، در يك جا به مار كوچك و در جاى ديگر به اژدها به دو اعتبار و در دو موقعيّت متفاوت بوده است. ابوالفتوح گويد: «منافاتى ندارد كه عصا در دو موقعيت جداگانه به دو صورت متفاوت درآمده باشد».(39)
سخن آخر اينكه در «معجم الزوولوجى الحديث» تأليف استاد محمّدكاظم ملكى نجفى مى خوانيم: شيطان همچنين نام گونه اى ماهى بزرگ است كه وزن آن به دو تن مى رسد و در آبهاى شمال غرب استراليا يافت مى شود و چهره اى زشت دارد، گويى بتى از بتهاى اقوام كهن است و بر فراز سر دو شاخ دارد كه بر زشتى شكل و شمايل آن مى افزايد.(40)(41)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.