پاسخ اجمالی:
در عصر نزول قرآن، فرهنگ حاكم بر جامعه عرب ارزشی برای زن قائل نبود، و زن هيچ بهرهاى از ميراث و حق رأى نداشت؛ اما اسلام آمد تا دست وى را بگيرد و تا سرحد جايگاه انسانى بالا برد. از نظر قرآن، زن در حقوق و بهرههاى انسانى همسنگ مرد است، و اين همان برابرى است كه عقل آن را مى پذيرد. آيه «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنثَى» دليلى قاطع بر همسنگ بودن زن با مرد در اصل نژاد بشرى است.
پاسخ تفصیلی:
«تبعيض جنسيّتی» در اسلام!
فرهنگى كه بر جامعه عرب عصر نزول حاكم بود فرهنگى به غايت منحط بود؛ به ويژه درباره زن كه چنان زبون شمرده مى شد كه در زندگى اجتماعى ارزشى براى وى، جز آن كه بازيچه مرد باشد نمى ديدند. هيچ بهره اى از ميراث و حق رأى نداشت و حسابى براى او باز نمى كردند. سپس اسلام آمد؛ دست وى را گرفت و او را تا سرحد جايگاه انسانى والايش و همپايه مرد در عرصه بلند انسانيت بالا برد، و براى او در همه عرصههای زندگى ارزش قائل شد. و با اين كار، سخت با آداب عرب جاهلى درگير شد. با اين همه اينك گفته مى شود كه اسلام در خوار شمردن شأن زن، از عادات و رسوم جاهلى تأثير پذيرفته است! اين نوشتار نگاهى است گذرا به جايگاه ارزشمند زن كه در پرتو تلاشهای اسلام بدان دست يافته است.
«زن» و منزلت او در قرآن
قرآن مى گويد: «لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ»؛(1) (مردان را از آنچه به دست آورده اند بهره اى است، و زنان را از آنچه به دست آورده اند بهره اى). «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»؛(2) (براى زنان است برابر آنچه برايشان است به نيكى).
قرآن، آن گاه كه از انسان ـ كه در حقيقت آن، زن و مردى در كار نيست ـ سخن مى گويد، تنها از ذات انسان سخن مى گويد كه زَن و مرد در آن يكسان هستند. و آن گاه كه از مقام انسان و برترى او بر بسيارى از آفريدهها سخن مى گويد و از امانتهایی كه به انسان سپرده شده است و از روح خدا كه در او دميده شده است و آن گاه كه خداوند خود را در آفرينش اين انسان مبارك مى شمرد در همه اين موارد، از حقيقت بلند انسانى سخن مى گويد كه زن و مرد بدون هيچ فرقى در آن مشتركند. آن گاه كه مى گويد: «و أَن لَيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلّا مَا سَعَى»(3) يا مى گويد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ»(4) و در تعبيرهايى از اين دست فرقى ميان زن و مرد قائل نيست. «أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِل مِنْكُمْ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض»؛(5) (همانا من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را ضايع نمى سازم، چه زن و چه مرد، بعضى از بعضى ديگرند). كنايه از آن است كه هر دو از يك حقيقت والا برخوردار مى باشند.
هيچ تفاوتى در ويژگيهای ذاتى انسانى و در تلاش در رسيدن به مراتب كمال نيست. «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْقَانِتِينَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقَاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِرَاتِ وَ الْخَاشِعِينَ وَ الْخَاشِعَاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِمَاتِ وَ الْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَافِظَاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً».(6) همچنين آيه «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنثَى»(7) دليلى قاطع بر هم سنگ بودن زن با مرد در اصل نژاد بشرى است كه اين اصل در گذر نسلهای پى در پى محفوظ و پايدار خواهد بود. آرى ويژگيهای نفسانى و عقلانى نيز هست كه اين دو جنس را در آفرينش ذاتى جدا ساخته و تفاوتهایی را در تقسيم وظايفى كه هر يك در عرصه زندگى برعهده دارد ايجاب كرده است؛ تقسيمى عادلانه و متناسب با امكانات و توانمندىهای هر يك از دو جنس، و عدالتى فراگير در عرصه تكليف و اختيارات. اكنون نگاهى خواهيم داشت به اين تفاوتها كه از مقام حكمت حضرت حق در عرصه آفرينش و تدبير سرچشمه گرفته است.
مردان يك درجه برتر از زنان!
قرآن می فرماید: «وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ»؛(8) درنگى كوتاه در اينجا لازم است، قرآن مردان را يك درجه بر زنان برترى داده است! آيا اين به معناى كاستن از ارزش زن است؟ يا آن كه مرد از كمالى برخوردار است كه زن از آن بهره ندارد؟ يا آن كه نه اين است و نه آن، بلكه اين به نظر هماهنگى با نهاد و طبيعتى است كه مرد و زن را بر آن سرشته اند. دادههای آفرينشى و ذاتى مرد با زن تفاوت دارد، چنان كه طبيعت زنانه نازك و لطيف او با طبيعت سخت و زُمخت مرد تفاوت دارد. اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز فرمود: «المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة»؛(9) (زن بسان برگ گل است، [و از سختی تن] همچون قهرمان نيست). نرمى طبع و لطافت خوى زن، او را در برخورد با رويدادها زود رنج مى سازد؛ برخلاف مرد كه بردبارتر و پايدارتر است.
بنابراين زن در حقوق و بهرههای انسانى هم سنگ مرد است، «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(10) اين همسانى در اصل آفرينش است تا براى مرد همسرى از جنس خود او باشد و با هميارى يكديگر زندگى زناشويى را اداره كنند. پس او نيز از حقوق مشترك همسان برخوردار است و اين همان همانندى و برابرى است كه عقل آن را مى پذيرد و باور دارد. اما سهمى كه مرد در اين مسير مشترك بر دوش دارد سنگين تر و دشوارتر است، جدا از وظيفه سرپرستى و رسيدگى كه بار او را در چرخه زندگى سنگين تر نيز مى كند. اين همان چيزى است كه تفاوت در حقوق زناشويى و يك درجه امتياز براى مرد را موجب گشته است «وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ».(11) اين تفاوت ذاتى و امكاناتى، نقش مرد را در خانواده نقش قوّاميت قرار داده است: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض وَ بِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ».(12)
خانواده نخستين بنياد و نهاد زندگى بشرى است و نقطه آغازى است كه در همه مراحل اين مسير تأثير دارد و تا شكل گيرى و بالندگى عنصر انسان به عنوان برترين عنصر جهانِ وجود بر پايه اسلام ادامه دارد. وقتى بنيادهايى كم اهميت تر و كم ارزش تر مانند بنيادهاى مالى و صنعتى و تجارى و مانند آن، به طور معمول به كسانى كه افزون بر استعدادهاى ذاتى مديريت و سرپرستى، تخصص علمى و سابقه عملى در رشته مربوطه دارند سپرده مى شود، رعايت اين مهم در بنياد خانواده كه به توليد و رشد ارزشمندترين عنصر وجود يعنى انسان مى پردازد سزاوارتر است.
آنچه گفته شد، هم با برنامه و روش الهى سازگار است و هم با فطرت و استعدادهاى خداداد جسمانى و عقلانى جهت انجام وظايف مربوط به اين دو ساحت، و هم با اصل عدالت در تقسيم وظايف دو ركن خانواده، و هم با رعايت عدالت در واگذارى تكاليف متناسب با فطرت و استعدادهاى جداگانه هريك. آنچه نخست بايد پذيرفت اين است كه مرد و زن هر دو آفريده خدا هستند و خداوند در حق هيچ آفريده اى ستم روا نمى دارد، او هركسى را براى كارى ساخته و امكانات لازم براى حسن انجام آن كار به او بخشيده است؛ بر اين اساس كلى خداوند مرد را از مرد و زن آفريده، تا اين بنياد را بنا نهند. از جمله وظايف زن، باردارى و زايمان و شيردادن و نگهدارى از ثمره زندگى زناشويى را مقرر كرده است. اينها وظايف بزرگ و با اهميتى هستند كه هرگز اندك و آسان نيستند و جز با آمادگى بدنى و ادراكى ژرف در كيان وجودى زن قابل تحقق نيستند.
اكنون شايسته است كه فراهم آوردن نيازهاى ضرورى و وظيفه پشتيبانى نيز بر عهده نيم ديگر ـ مرد ـ باشد تا زن بتواند وظيفه دشوار خود را با فراغت خاطر به انجام رساند، و وظيفه نداشته باشد هم باردارى و زايمان و شيردهى و نگهدارى فرزند را برعهده گيرد و هم كار كند؛ بيدار خوابى شبانه و رنج روزانه را براى تأمين پشتيبانى خود و فرزندش با هم تحمل كند. بنابر اين عادلانه است كه به مرد ويژگىهایی مربوط به جسم و اعصاب و انديشه و روان ببخشد كه تكاليف خود را كه آنها هم مهم هستند، به انجام رساند. اين كار درست است «و خداى تو بر هيچ كس ستم روا نمى دارد».(13)
اينجاست كه زن از جمله ويژگيها به عاطفه و مهربانى و دلسوزى و واكنش و پاسخگويى سريع در برابر خواستههای كودك، مجهز شده بى آن كه نياز به آگاهى يا انديشه پيشين داشته باشد؛ زيرا نيازهاى اساسى به طور كلى گاه مجالى براى درنگ و تأمل و ترجيح جانب عقل نمى گذارند. بلكه بايد به گونه ناخواسته و قهرى برآورده شوند؛ و با انگيزه درونى و نه بيرونى، و نوعاً خوشايندتر و مطلوب تر آن است كه با پاسخگويى سريع و آرامش بخشى همراه باشد هرچند با دشوارى و فداكارى انجام شود. «صُنْعَ اللهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْء»؛(14) (كار خداست كه هر چيرى را استوار ساخته است). سيد قطب مى نويسد: «اين ويژگيها سطحى نيستند، بلكه ريشه در بافت جسمى و سلسله اعصاب و انديشه و روان زن دارند. به تعبير دانشمندان بزرگ متخصص، اين ويژگيها ريشه در هر سلول او دارند؛ زيرا در نخستين سلولى كه جنين از شكافتن و تكثير آن پديد آمده ريشه داشته است».(15)
همچنين مرد از جمله ويژگيها به سرسختى و پايدارى و واكنش و پاسخگويى با حوصله و تأمل و درنگ و بهره ورى از انديشه و آگاهى پيش از هر تصميم و پاسخگويى مجهز شده؛ زيرا همه كاركردهاى او از آغاز حيات و مبارزه تنازع بقا يكسره نيازمند اين ويژگيهاست. مرد نيز همانند زن، اين صفات ريشه در اعماق وجود او دارند. اين ويژگيهای ياد شده مرد را توانمندتر براى وظيفه سرپرستى و مناسب تر در اين ميدان قرار مى دهند، چنان كه وظيفه نفقه كه يكى از وظايف ويژه اوست، او را به نوبه خود سزاوارتر براى سرپرستى قرار مى دهد. اين دو عنصرى هستند كه متن قرآن يادآور شده و سرپرستى مرد بر زن را در جامعه اسلامى مقرر داشته است، و اين به دليل استعدادها و قابليتهای وجودى مرد از يك سو و تكاليف و وظايف ويژه او از سوى ديگر است كه در نتيجه مرتبه وى را يك درجه بالاتر نسبت به زن قرار داده است.
سيد قطب مى نويسد: «اين موضوعات، مسائل خطيرى هستند؛ خطيرتر از آن كه گرايشهای انسانها در آنها حكمفرما باشند، و خطيرتر از آن كه بر عهده آنها گذاشته شود تا در آن به بيراهه بروند. هرگاه در دوران جاهلى كهن يا جاهليتهای نوپيدا اين گونه امور را انسان خود به عهده گرفته و به دلخواه خود عمل كرده، حيات او و ويژگيهای انسانى اش به سختى با تهديد روبرو شده است. شايد از دلائل فطرى حاكميت اين اصل درباره انسان ـ با آن كه آن را باور ندارند و به رسميت نمى شناسند ـ انحراف و تباهى و دگرديسى و فروپاشى است كه زندگى بشرى با آن روبروست، و خطر نابودى و انقراض است كه هرگاه با اين اصل مخالفت شده بشريت را تهديد كرده و در نتيجه بنياد سرپرستى خانواده متزلزل شده يا از مسير اصلى و فطرى خود منحرف شده است.
نيز شايد از جمله دلايل آن، تمايل فطرى خود زن به وجود اين سرپرستى در خانواده است. تا آنجا كه در همزيستى با مردى كه به وظايف مهم سرپرستى نمى پردازد و به دليل نداشتن مهارتهای لازم اين وظيفه را به او ـ همسرش ـ مى سپارد، احساس محروميت و كمبود و اضطراب و ناخوشبختى مى كند. اين واقعيتى است كه حتّى زنان غوطه ور در تاريكى انحرافات نيز باور دارند. همچنين شايد به همين دليل، كودكانى كه در خانوادههای بى بهره از سرپرستى پدر به هر دليل ـ مانند ضعف شخصيت پدر در برابر سيطره مادر، يا نداشتن پدر، يا تولد نامشروع ـ پرورش مى يابند كمتر تعادل دارند و بسيار اندك است كه دچار پريشانى در روان و اعصاب يا اخلاق و رفتار نباشد. اين همه از جمله دلايل حاكميت اصل خانواده در ساختار بشرى هستند، هرچند بشر خود آن را نپذيرفته، به انكار و ردّ آن بپردازد».(16)
در نتيجه آنچه گذشت در مى يابيم كه يك پله برترى مرد بر زن، نظر به سرپرستى مرد بر خانواده دارد و اين سرپرستى به ويژگيهای وجودى مرد و وظايفى كه عرف زندگى زناشويى بر عهده او مى گذارد باز مى گردد. اكنون دوباره آيه را مرور مى كنيم: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض وَ بِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛(17) (مردان بر زنان قوام هستند به دليل آنچه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده است ـ به گونه تكوينى ـ و به دليل آنچه از اموال خود انفاق مى كند [بر اساس وظايف خانوادگى]).
شيخ محمّد عبده مى نويسد: «اما اين آيه «وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» يك چيز را بر مرد و چند چيز را بر زن واجب مى سازد؛ زيرا درجه در اين آيه همان درجه رياست و حفاظت بر مصالح خانواده است كه با آيه «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض وَ بِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ» تفسير و تبيين شده است، پس زندگى زناشويى نوعى زندگى اجتماعى است و مصالح آن جز با وجود يك رئيس مطاع تأمين نمى شود. و در اين ميان مرد به اين رياست سزاوارتر است، زيرا او آگاه تر نسبت به مصالح است و بر اجراى آن با نيرو و امكان مالى توانمندتر است. به همين دليل در برابر پشتيبانى از زن و نفقه از او بازخواست مى شود».(18) علامه طباطبايى نيز واژه «معروف»(19) را، رفتارى دانسته كه مردم بر اساس فطرت اصلى شان مى پسندند و با آن آشنا هستند. چنان كه يك درجه برترى داشتن مرد بر زن نيز به دليل استعدادهاى فطرى و نيروها و شايستگىها و كاركردهاى زندگى اجتماعى در نظر آنان پسنديده و ياد آشناست. علامه اين مطلب را بر اساس اصولى استوار شرح داده است.(20)(21)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.