پاسخ اجمالی:
تحفظ بر منزلت پيامبران الهى، ويژگى قرآن است. اين در حالى است كه در تورات از شأن ايشان كاسته شده است. قرآن يادى از پيامبران الهى نكرده جز در هالهاى از تكريم و احترام، چنان كه ايشان را يكسره از پليدىها منزّه و پاك شناسانده است. اما در تورات، داستانى از داستانهاى پيامبران را نمى بينيم؛ مگر آن كه پر از اهانت و تحقير است كه گاه به حدّ ابتذال مى رسد؛ همراه با نكوهش هايى كه هرگز شايسته بندگان مخلص الهى نيست.
پاسخ تفصیلی:
قرآن پاسدار شأن و منزلت پيامبران
تحفظ بر منزلت پيامبران الهى، ويژگى قرآن است. اين در حالى است كه در تورات از شأن ايشان كاسته شده است. قرآن يادى از پيامبران الهى نكرده جز در هاله اى از تكريم و احترام، چنان كه ايشان را يكسره از پليدى ها منزّه و پاك شناسانده است. از باب نمونه سوره «صافّات» را بنگريد كه چگونه از پيامبران همراه با احترامات فائقه ياد مى كند:
-«وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ * وَ نَجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنْ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ * وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ * وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ * سَلاَمٌ عَلَى نُوح فِي الْعَالَمِينَ * إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»؛(1) (و نوح ما را ندا داد، و چه نيك اجابت كننده بوديم. و او و كسانش را از اندوه بزرگ رهانيديم. و تنها نسل او را باقى گذاشتيم. درود بر نوح در ميان جهانيان. ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. به راستى او از بندگان مؤمن ما بود).
-«وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِيم»؛ (بیگمان ابراهيم از پيروان اوست؛ آن گاه كه با دلى پاك به پيشگاه پروردگارش آمد).
-«وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الاْخِرِينَ * سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ * كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِنْ الصَّالِحِينَ * وَ بَارَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلَى إِسْحَاقَ»؛ (و در ميان آيندگان براى او آواز نيك به جاى گذاشتيم. درود بر ابراهيم. نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم. در حقيقت او از بندگان با ايمان ما بود و او را به اسحاق كه پيامبرى از جمله شايستگان است مژده داديم، و به او و به اسحاق بركت داديم).
-«وَ إِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِينَ ... وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ * سَلاَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ * إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»؛(2) (و به راستى الياس از فرستادگان ما بود... و براى او در ميان آيندگان [آوازه نيك] به جاى گذاشتيم. درود بر پيروان الياس. ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم. زيرا او از بندگان با ايمان ما بود).
و همچنين هرگاه يادى از يكى از پيامبران دارد همراه با احترامات و تكريم بسيار است. اما در تورات، داستانى از داستانهاى پيامبران را نمى بينيم؛ مگر آن كه پر از اهانت و تحقير است كه گاه به حدّ ابتذال مى رسد؛ همراه با نكوهش هايى كه هرگز شايسته بندگان مخلص الهى نيست.
نوح شيخ الانبياء در توصيف تورات اين گونه است: مردى شرابخوار و بى آبرو كه از هيچ زشتى و پلشتى پروا ندارد!!! تورات درباره او مى گويد: «و پسران نوح كه از كشتى بيرون آمدند سام و حام و يافث بودند... و نوح به فلاحت زمين شروع كرد و تاكستانى غرس نمود. و شراب نوشيده مست شد و در خيمه عريان گرديد. و حام پدر كنعان برهنگى پدر خود را ديد و دو برادر خود را بيرون خبر داد... و نوح از مستى خود به هوش آمد، دريافت كه پسر كهترش با وى چه كرده بود. پس گفت، كنعان ملعون باد، برادران خود را بنده بندگان باشد. و گفت متبارك باد يهوه خداى سام، و كنعان بنده او باشد. خدا يافث را وسعت دهد... و كنعان بنده او باشد».(3)
چه ياوه سرايى ها و خيال پردازى ها كه دشمنان دين ستيز بافته اند. تورات را چه جاى سخنان بيهوده و نابخردانه در شأن پير پيامبران! اين ابراهيم خليل الرحمان است؛ ابو الأنبياء، صاحب آيين پاك و دينى حنيف كه به پيامبران پس از او به ارث رسيده؛ در تورات او را مردى زمينى مى بينيم كه همسر زيبايش «ساره» را تنها براى چند صباح زندگى معامله مى كند،(4) همانند ديگر نزول خواران كه براى دست يابى به متاع بى ارزش دنيا مرتكب گناه مى شوند.... اين نيست جز دروغى رسوا كه تاريخ زندگى ابراهيم(عليه السلام) آن را تكذيب مى كند.
ساره آن گاه كه در سفر به سرزمين مصر با ابراهيم همراه شد مرزهاى هفتاد سالگى را در نورديده بود و آثار پيرى و كهنسالى بر چهره او نقش بسته بود. در رفتار پادشاهان ستمگر و خوشگذران و مغرور هرگز ديده نشده كه در پيرزنانى اين گونه طمع كنند! ابراهيم آن گاه كه «حاران» زادگاه پدرش «تارَح» را به قصد شهرهاى كنعان ترك گفت به سن 75 سالگى رسيده بود، راه خود را از سرزمين «شكيم» برگزيد تا معبد و قربانگاهى در آنجا بنياد نهد. پس به سوى كرانه خاورى «بيت ايل» رهسپار شد. همچنان سرزمين ها را در مى نورديد و قربان گاه هايى مى ساخت تا آن كه خشكسالى سراسرى اتفاق افتاد. پس به سوى مصر سرازير شد تا در آنجا چاره اى بجويد.
در تورات سخنى از مدت اين گردشها و كوچها نيامده اما آورده كه ساره هنگامى كه كنيز خود «هاجر» را به ابراهيم بخشيد از كوچ ايشان از سرزمين مصر ده سال مى گذشت.(5) و چون هاجر باردار شد و اسماعيل را به دنيا آورد 86 سال از عمر ابراهيم گذشته بود.(6) بنابراين ابراهيم هنگام ورود به مصر بيش از 76 سال داشت، و چون ساره از ابراهيم ده سال كوچك تر بوده بنابراين او نيز حدود 66 سال داشته و پيرزنى محسوب مى شده است.(7)
ابراهيم هرگز دروغ نگفت
در روايات اهل سنت به نقل از ابو هريره -كه بيشترين شباهت را با اسرائيليات دارد- آمده است كه ابراهيم سه دروغ گفت؛ دو مورد درباره خدا؛ نخست اينكه گفت: «إِنِّي سَقِيمٌ»(8) و ديگر اينكه گفت: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا»(9)، و سومين دروغ درباره ساره كه او را خواهر خود معرفى كرد.(10) در حديث شفاعت نيز به نقل از ابوهريره آمده است: كه اهل موقف به نزد يك يك پيامبران براى شفاعت مى آيند تا به ابراهيم مى رسند، او عذر مى آورد كه من سه دروغ گفته ام و در آنجا (جايگاه شفاعت كنندگان) نيستم.(11) هيأت استادان الأزهر اين روايت را صحيح معرفى كرده اند، اما استاد عبدالوهاب النجار با آنان مخالفت كرده و اين روايت دروغين را نپذيرفته است.(12)
بايد گفت، از ابراهيم خليل، آن پيامبر پاكى و روشنى، بسى دور است كه سخن دروغ بگويد، بلكه بى ترديد بر او دروغ بسته اند. روايت ياد شده نيز از طرق اهل سنت است و در اين باب در خور اعتنا نيست. و چه نيكو گفته امام فخر رازى كه اگر دروغ به راويان اين داستان نسبت داده شود بهتر است تا به پيامبران، و سپس به توجيه موارد سه گانه پرداخته و افزوده است: «اگر بتوان سخنى را بر معانى ظاهرى اش حمل كرد، بى آن كه دروغى به پيامبران نسبت داده شود، ديگر كسى دروغ به ايشان نسبت نخواهد داد، مگر آن كه زنديق باشد».(13) به هر حال اينكه فرمود: «إنى سقيم» شايد مراد او ضعف بدنى ناشى از مشاهده گمراهى قومش بود كه دل او را سخت به درد آورده بود.
و اما اينكه گفت: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنطِقُونَ»؛ (نه، بلكه آن را اين بزرگ ترشان كرده است؛ اگر سخن مى گويند از آنها بپرسيد). طعنه اى بود كه بدان ايشان را به سخره گرفت و انديشه راكدشان را سبك شمرد. واضح است كه دروغ، تنها به منظور پوشاندن حقيقت است، اما اگر شنوندگان، خود از واقعيت آگاه باشند و بدانند كه ابراهيم جدّى نمى گويد بلكه تنها انديشه هاى آنان را نابخردانه مى خواند، ديگر دروغ نخواهد بود. چرا كه دروغ، گزارش خلاف واقع است، ولى اين اصولاً خبر نيست، بلكه انشاء است به منظور اعلام جهالت ايشان، اينك اگر انشاء باشد ديگر قابل اتّصاف به صدق و كذب نخواهد بود، و اين خود نكته اى است. سه، ديگر آنچه به نقل تورات درباره ساره گفت ـ كه خواهر اوست ـ اين نيز خرافه اى بيش نيست جان برادر.(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.