«سیاست اسلامی» و مبانی آن در کتاب و سنت (3)
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ نشریه نور علم، فروردین 1363، شماره 3.
«سیاست اسلامی» و مبانی آن در کتاب و سنت (3)
- ویژگی «سیاست اسلامی» صبغه الهی آن است.
- عبادت به مفهوم «خاص» و «عام» تمام زندگی انسان را زیر پوشش خود قرار می دهد.
- انگیزههای «عبادت» و اوج تکامل آن و فراموش کردن خویشتن خويش.
- نکته اصلی «حرمت اخذ اجرت بر واجبات» و دلیل استثنای مکاسب واجب کفائی.
- «حکومت اسلامی» یک وظیفه الهی است و سیاستهای بشری یک حرفه پرآب و نان!
- تمام مراکز حکومت اسلامی باید در حقیقت عبادتگاه باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
با توجه به اینکه در جهانبینی اسلامی مسأله عبودیت به عنوان هدف نهایی آفرینش انسان شمرده شده «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»(1) در فقه اسلامی مجموعه اعمال هر مکلفی در دو نوع «عبادت» خلاصه گردیده است:
1. عبادت به معنی خاص.
2. عبادت به معنى عام.
منظور از عبادت به معنی «خاص» کليه اعمال و وظائفی است که اگر بدون قصد قربت و انگیزه الهی انجام شود باطل و فاسد است؛ مانند: نماز و روزه و حج و زكات. اما عبادت به معنی «عام» تمام کارهائی است که انگیزه الهي دارد، هرچند بدون انگيزه الهی نیز صحیح است. في المثل اگر انسان به دنبال کشاورزی و صنعت و تجارت و مانند اینها رود و هدفش آن است که از طريق مشروع و حلال درآمدی داشته باشد و به کشور اسلامی و جامعه مسلمانان برای رسیدن به خودكفائی اقتصادی، به خاطر خدا کمک کند این همان عبادت به معنی عام است؛ چرا که این امور بدون قصد قربت هم صحیح است. عقد معامله، قرارداد مزارعه و اجاره کردن کارگاهی برای کار مباح به هر انگیزهای باشد، چه الهی و چه انگیزه مباح، صحيح است؛ ولی اگر قصد خدا در آن باشد عبادت است و موجب تکامل نفوس و اجر و پاداش الهی.
به این ترتیب یک مسلمان متعهد می تواند تمام برنامههای زندگی شبانهروزی خود را -اعم از فردی و جمعی- به رنگ عبادت در آورد، و در حقیقت جهت گیری اسلام نیز به همين سمت است که تمام امور زندگی مادی و معنوی انسانها را زیر پوشش عبادت به معنى وسيع کلمه قرار دهد. این حقیقت مهم را می توان به شکل دیگری نیز تفسیر کرد و گفت:
«از نظر اسلام نفس «عمل» به تنهائی قابل ارزیابی نیست؛ بلکه قبل از آن باید انگیزههای عمل، مورد ارزیابی قرار گیرد»
في المثل کسی بیمارستانی به نام معلولین جنگ ساخته؛ ظاهراً کاری است بسیار خوب، انسانی و اسلامی، اما از نظر اسلام این قضاوت نادرست است و باید نخست پرونده انگیزه او را بررسی کرد. آیا به راستی این حرکت به خاطر خدا انجام گرفته، و هدف کمک کردن به انسانهای معلول و رنجیده است؟ و یا منظور، تظاهر به این امر است تا در جوّ یک کشور اسلامی بتواند سری در میان سرها درآورد و خود را مسلمان خالص جابزند، و از آن سوء استفاده کند، و دامی برای رسیدن به اهداف مادی تهیه نماید؟! اگر در مرحله کنترل انگیزهها، این پرونده به شکل اول باشد این یک عبادت به تمام است، (عبادت به مفهوم عام) و اگر در شکل دوم باشد نه تنها عبادت نیست بلکه یک کار زشت و رياکارانه و گناهآلود است.
شقوق و اشکال انگیزهها:
از این تقسیم بندی که بگذریم نوبت به بررسی شقوق انگیزههای الهی می رسد؛ چراکه آن هم سلسله مراتب دارد، چنانکه در فقه اسلامی در مباحث «نیّت» آمده است:
الف) گاه انگیزه عبادت تقاضای یک نعمت مادی و دنیوی از خدا است؛ مثلاً «نماز استسقاء» بجا میآورد تا دعا برای نزول باران کند و باغ و زراعت او پُر درآمد شود.
ب) انگیزه او خوف از نار و ترس از دوزخ است؛ و همين است که او را به دنبال اطاعت خدا فرستاده است.
ج) محرک اصلی، طمع در جنت و علاقه به نعمتهای فراوان بهشتی است.
د) هدف تنها قرب به پروردگار است و قرب به پروردگار را به عنوان یک «مطلوب نفسی» انجام می دهد نه ذريعه و وسیلهای برای نیل به ثواب و نجات از عقاب.
ح) گاه از همه اینها فراتر میرود و خويشتن را در این وسط اصلا نمیبیند و عبودیت را حتی نه برای قرب خویش، بلکه به خاطر محبوب و اینکه خداوند اهل عبودیت است می طلبد؛ و طبق حديث معروف امیرمؤمنان على(عليه السلام): «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لاَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك».(2) رفتار می کند و هیچ انگیزهای که از «حب ذات» مایه گیرد در کار او نیست.
«فناء في الله» به معنی معقول و نامعقول
در اینجا سؤال مهمی مطرح است و آن اینکه از نظر روانی انگیزه همه حرکات انسان «حب ذات» است؛ حتى عبادتی را که برای آسایش و سعادت سرای دیگر انجام می دهد، و حتی شهادتی را که به منظور رسیدن به مقام «أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(3) می طلبد، هر یک از اینها نوعی از علاقه به خویشتن است، هرچند در شكل معنويش. بنابراین چگونه ممکن است انسان انگيزه حب ذات را که در حقیقت نیروی محرک و به منزله «موتور» وجود او است کنار بگذارد؟ و روبه ساحت قدس پروردگار آورد و بگويد: من تنها تو را می خواهم و تو را میطلبم «ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا»!
جواب این سؤال چندان ساده نیست و نیاز به دقت دارد؛ اساس این است که گاه انسان به مقام «فناء في الله» می رسد، البته نه آن فنائی که بعضی صوفيان می گویند که خلق را با خالق در بعضی از مراحل متحد می شمرند و دم از «اتحاد» و «حلول» میزنند که این سخنی است باطل و بی پایه، ممکن کجا و واجب کجا؟ معنی حرفیِ وابسته کجا و معنی اسمی مستقل از جميع جهات کجا؟ بعلاوه این بر خلاف همه نصوص قرآنی است که دوگانگی خلق و خالق را حفظ کرده؛ نه به معنی دو وجود مستقل، بلکه به معنی یک وجود غنی بالذات و بینیاز از تمام جهات، با یک وجود نیازمند در تمام جنبهها.
«فناء في الله» به معني صحیح همان فراموش کردن خویش در برابر معبود است. یعنی انسان از نظر سطح معرفت و اخلاص به جایی رسد که بر هرچیز نظر می کند سیمای او را ببیند، و به مصداق «ما رأيت شيئا الا و رأيت الله قبله و بعده و معه» هر چه را می بیند قبل از آن خدا را ببيند و با آن و بعد از آن نیز خدا را ببیند؛ چرا که او قبل از همه بوده، و بعد از همه چیز خواهد بود، و مُهيمن و حافظ و نگاهبان همه چیز است «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ».(4) در برابر شمع وجود او همچون پروانهای شود که جز به او نیندیشد، و خویشتن خویش را به طاق نسیان زند، و تمام تمنيات نفس خویش را در اوامر او ببيند، و ناملایمات خود را در نواهی او بنگرد، حتی به غیر او نیندیشد و به غیر او عشق نورزد و ... تنها در این صورت است که عامل «حب ذات» به عنوان یک نیروی محرک از کار میافتد، و عبادت به اوج تكامل خود میرسد و خدا نیز ذات پاکش را پاداش این عمل قرار میدهد که هیچ پاداشی به اهمیت آن نیست.
از اصل سخن دور نشویم؛ از آنچه گفتیم نتیجه می گیریم که از یک سو تمام اعمال انسانی از نظر اسلام در عبادت خلاصه می شود و یا لااقل جهت گیری به سوی آن است، و از سوی دیگر هر عبادتی اعم از عبادت به مفهوم خاص یا عام انگیزه و صبغه الهی دارد؛ تا آنجا که هدف نهائی، عشق به ذات او می شود. اکنون این مسأله را از بعد دیگری مورد توجه قرار دهيم:
چرا «اخذ اجرت بر واجبات» حرام است؟
این موضوع در میان فقهای ما مسلم است که تمام اموری که نظام جامعه سالم اسلامی متكی به آن است از واجبات کفائیه محسوب می شود، و اگر «من به الكفایة» به قدر کافی موجود نباشد رنگ «وجوب عينی» به خود می گیرد. و از سوی دیگر این مسأله نیز اجماعی و مسلم است که اخذ اجرت بر واجبات حرام است. گرچه در علت این تحریم دلائل زیادی ذکر کردهاند اما هیچ چیز روشنتر از این نیست که در میان عقلا به طور عموم، و متشرعه به طور خصوص، یک نوع تضاد در میان «وجوب» و «اخذ اجرت» احساس می شود، و اینکه هر چیزی وظيفه الهی برای انسان محسوب می شود اخذ اجرت بر آن از قبيل «اكل مال به باطل» است، و اگر کسی اقدام به انجام وظیفه واجب کند و بعد مطالبه اجرت نماید می گویند: «وظیفه تو بوده است که این عمل را انجام دهی، اجرت چه معنی دارد؟». یعنی این دو باهم جمع نمی شوند، و شاید بسیاری از دلائلی را که فقهاء معظم(رضوان الله عليهم) برای عدم جواز اخذ اجرت بر واجبات ذکر کردهاند به همین دلیل یعنی مسأله «تضاد» باز گردد.
مثل اینکه بعضی گفتهاند ایجاب واجبات به معنی الغاء مالکیت آنها است. یا اینکه ایجاب دلیل بر آن است که این حق الهی است و چیزی که «مستحق لله» است نمی توان بر آن اجرتی گرفت. همچنين «اجماع» و بعضی دلائل دیگر، از همين مسأله تضاد در میان «وجوب» و «اخذ اجرت» سرچشمه می گیرد. و از اینجا مشکل بزرگی بر سر راه فقهاء پدیدار گشته که بنابر آنچه گفته شد در برابر انجام هیچ یک از کارهای لازم و مورد نیاز جامعه نمی توان اجرتی گرفت، در حالی که سيره مستمره در جوامع اسلامی همیشه بر این بوده که در برابر این کارها اجرت می گرفتند، و هرگز هیچ فقیهی از گرفتن اجرت در برابر کشاورزی و دامداری و صنعت و طبابت و مانند آن نهی نکرده است.
برای رفع این تضاد، و حل این مشکل هریک از فقها راهی برگزیدهاند. بعضي اجماع را که عمده دليل حرمت دانستهاند شامل اینجا نمی دانند. و بعضی لزوم اختلال نظام و نقض غرض را دلیل بر جواز اخذ اجرت برای اینگونه شغلها میدانند؛ چرا که اگر اخذ اجرت در کارهای اساسی اجتماع نشود انگیزههای حرکت از بین می رود، و آنچه را از آن احتراز داشتیم يعنى «اختلال نظام» دامن ما را می گیرد. بعضی دیگر از اول، وجوب اینگونه مکاسب و شغلها را مقيد به اخذ عوض گرفته اند، بنابراین دلیلی بر وجوب آنها بدون اخذ اجرت از اصل نیست. ولی پاسخ اصلی در حقیقت در مسأله نقض غرض نهفته است.
توضیح اینکه:
اکثریت قریب به اتفاق مردم اگر به سراغ انجام کارهائی که مورد نیاز جامعه است می روند برای تأمین زندگی و کسب درآمد، و گاه برای مسائل رفاهی است، البته ممکن است روزی سطح فرهنگ جامعه آنقدر بالا رود که همه به عنوان انجام وظيفه به سراغ این کارها بروند، و محصول کار خود را نیز بدون چشم داشت اجرتی در اختیار دیگران بگذارند، و به قول معروف یک «جامعه امام زمانی» به وجود آورند که بهای هر جنس تنها «صلوات» باشد. ولی تا رسیدن به چنان جامعهای فاصله زیادی داریم. بنابراین ما هستیم و جامعهای که فرهنگ «جلب منفعت» و انگیزه «درآمد مادی» بر مشاغل آن حاکم است، بدیهی است در چنین جامعهای از بین بردن این انگیزه، مساوی با توقف جامعه از حرکت و متلاشی شدن نظامی است که شارع مقدس اصرار بر حفظ آن دارد. و مسلم است که او راضی به متوقف شدن این حرکت و حتی کُند شدن آن نیست؛ بنابراین او هرگز اخذ اجرت را از اینگونه کارها حذف نخواهد کرد.
حکومت یک وظیفه واجب الهی است
مسأله مهم دیگری اینجا مطرح است و آن اینکه اموری که جنبه کسب و کار عادی ندارد و در عين حال نظام جامعه متکی به آن است مانند قضاوت، جهاد و اجرای حدود، این امور با اینکه معمولا واجب کفائی هستند اجرت گرفتن در برابر آنها جائز نیست و کسانی که متصدی چنین کارهائی می شوند تنها حق دارند از بيت المال ارتزاق کنند. و به تعبیر روشن تر رابطهای میان «کار» و «درآمد» در مورد آنها وجود ندارد. کار بلاعوض باید انجام دهند، خواه حجم آن کم باشد یا زیاد، و مقدار نیاز خود را نیز از بیت المال بگیرند، کم باشد یا زیاد. و اگر گفته شود چه فرقی میان ارتزاق از بیت المال و اخذ اجرت است و تنها اسم آن عوض شد؟! می گوئیم: همان گونه که گفته شد میان این دو، یک تفاوت ماهوی و ذاتی است، و آن اینکه بین «کار» و «اجرت» رابطه کمی و کیفی وجود دارد اما در مسأله «ارتزاق» هیچگونه رابطه کمی و کیفی وجود ندارد.
از اینجا به مسأله حکومت بازمی گردیم و از مجموع آنچه گفتیم چنین نتیجه می گیریم:
حکومت از نظر موازین اسلامی نیز از اینگونه واجبات است که باید به عنوان یک وظیفه انجام گیرد و کسانی که در رأس آن قرار دارند اجر و پاداشی در مقابل آن نمی توانند بگیرند، و تنها ارتزاق از بیت المال می کنند. في المثل «ولی فقیه» که در رأس حکومت اسلامی است و ناظر بر جوانب آن است در برابر انجام این وظیفه بزرگ اجرتی نمی گیرد و اگر برای زندگی روزمره نیازی داشته باشد تنها از بیت المال ارتزاق می کند (هرچند برای اجرای کارها می تواند افرادی را استخدام کند). بنابراین او دائماً مشغول یک عبادت است، مشغول اجرای فرمان حق، کاری که نمی تواند غیر او را در آن شریک سازد. و اینجا است که فرق میان حکومت اسلامی و غیر اسلامی روشن می شود که اولی یک «وظیفه» است و دومی یک «حرفه».
به همین دلیل سياستمداران در دنیای امروز سعی دارند هنگامی که بر اسب مراد سوار شدند نه تنها از حقوق کلانی استفاده کنند بلکه از طرق مختلف مشروع و نامشروع بار خود و بستگان خود را برای همیشه ببندند، و دوستان و حواشی و اطرافیان خود را چنان سیر کنند که سالها مست باده اموال نامشروع باشند. این در حالی است که می بينیم حاکمی همچون امیرمؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید: «وَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِيَامُ اَلْحُجَّةِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ ، وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَنْ لاَ يَقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا، وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ عِنْدِي أَزْهَدَ مِنْ خَبْقَةِ عَنْزٍ ...»؛ (سوگند به خدائی که دانه را در زیر خاک شکافته، و انسانها را آفریده، اگرنه این بود که گروهی از مردم به یاری من برخاستهاند و بر من اتمام حجت شده، و اگر نبود عهد و پیمان مؤکدی که خداوند از علماء و دانشمندان هر جامعه گرفته که در برابر شکم خواری ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می کردم ... آن وقت به خوبی می یافتید که دنیای شما [با همه زینتهایش] در نظر من بی ارزش تر از آبی است که از بینی گوسفند بیرون می ریزد). (نهج البلاغه، خطبه ۳ [معروف به شقشقيه])
در اینجا به روشنی می بینیم که علی(علیه السلام) به مساله خلافت به عنوان یک وظيفه الهی و تكليفی که حجت بر آن تمام شده و وفا کردن به عهد و پیمانی که خدا از علمای امت گرفته نگاه می کند نه به عنوان یک پست و مقام پراهمیت مادی، و نه به عنوان یک طعمه چرب و شیرین! به این ترتيب دستگاههای حکومت در نظام سیاست اسلامی همه رنگ عبادتگاه دارد. روشن تر بگوئیم مجلس شورای اسلامی، و مقرّ نخست وزیرى، و مرکز ریاست جمهوری در دایره حکومت اسلامی هر کدام باید همانند معبدی باشد و کسانی که در آنجا هستند به عنوان انجام یک عبادت باید مشغول وظائف خویش باشند. و این است صبغه الهی در سیاست اسلامی که آن را از تمام مکتبهای سیاسی شرق و غرب جدا می سازد، و در افقی برتر و بالا تر قرار می دهد؛ این حقیقتی است که در مورد سیاست اسلامی باید همه بدانند و به آن بیندیشند و ان شاء الله عامل باشند.
گوشهای از «رساله اهوازیه»
در نامهای که امام صادق(عليه السلام) به «نجاشی» استاندار اهواز نوشت در پاسخ درخواست او از امام(عليه السلام) دائر براینکه من با پذيرش این منصب در آزمون سختی قرار گرفته ام، هرگاه پیشوا و امام من حدود وظایف مرا روشن سازد، و برنامهای که مرا به خدا و پیامبر(صلى الله عليه وآله) مقرب سازد تنظیم فرماید شاید از خطر انحراف مصون بمانم، نامه مشروحی در وظائف یک زمامدار اسلامی -که از یاران خاص امام(عليه السلام) بود و برای حفظ مصالح مستضعفين آن مقام را پذیرا شده بود- مرقوم داشت که فشرده کوتاهی از آن را به عنوان گواه مطالب گذشته ذیلاً می آوریم:
«... از اینکه اطلاع یافتم والی اهواز شدهای هم خوشحال شدم و هم غمگین! خوشحال شدم از اینکه شاید خداوند به وسيله تو غمزدگان با ایمان و محرومان بينوا را نجات دهد و دلشاد کند، و آتشی را که مخالفان برضد این گروه افروختهاند خاموش سازد. اندوهم از این نظر است که مبادا خون بی گناهی به دست تو ریخته شود یا مزاحم یکی از بندگان خدا شوی که در این صورت بوی بهشت هرگز به مشام تو نخواهد رسيد! ... تا می توانی با مردم مدارا کن و خوش رفتاری نما، با نرمشی که بوی ضعف ندهد، و قاطعیتی که توام با فشار نباشد ... درست بنگر به فکر زر اندوزی نیفتی که مشمول این آیه و گرفتار عذاب الهی خواهی شد: «... الَّذينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ».(5) تا می توانی در سیر کردن شکمهای گرسنگان بکوش که پیامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) روزی به یارانش فرمود: «مَا آمَنَ بِاللَّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ»؛ (کسی که شب سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است!).
کسی که بی جهت مومنی را در وحشت و ترس فروبرد خداوند او را در قیامت ترسان خواهد ساخت. و کسی که به فریاد مصيبت زدهای برسد خداوند در آن روز که سایهای جز سایه او نیست به فریاد او خواهد رسید. و کسی که حاجتی از برادر با ایمانش را برآورد و مشکلی از کار او بگشاید خدا حوائج بسیاری را از او برمی آورد که یکی از آنها بهشت است! ... و بدان هیچ چیز برتر و بالاتر از تقوا و پرهیزگاری نیست تو را به تقوا و اطاعت فرمان خدا توصیه می کنم و اینکه هیچ چیز را بر رضای او مقدم نشماری والسلام».(6)
لحن این رساله و محتوای آن به خوبی گواهی می دهد که یک سیاستمدار و زمامدار اسلامی به چه اموری می اندیشد؟ از چه چیز می ترسد؟ و خواهان چیست؟ و هرگاه دستورالعملی از امام و پیشوای خود می خواهد برای چه هدفی می خواهد؟ و دستورالعمل امام او نیز چه مسائلی را دربر دارد؟ و از چه اموری بر حذر می دارد؟
اینها خود بیانگر همان حقیقتی است که در این بحث فشرده در صدد پیجوئی از آن بودیم.
پیشنهاد برای مطالعه:
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.