«سیاست اسلامی» و مبانی آن در کتاب و سنت (1)
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ نشریه نور علم، مهر 1362، شماره 1.
«سیاست اسلامی» و مبانی آن در کتاب و سنت (1)
- آنها که طرفدار جدایی دین از سیاستاند نه تعریف صحیح «دین» را میدانند و نه تعریف «سیاست» را!
- هدفهایی همچون اقامه قسط و گسستن اغلال و گسترش تزکیه و تعلیم و تربیت، بدون تشکیل حکومت چگونه امکانپذیر است؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
همیشه قدرتهای استعماری از آمیزش «دین» و «سیاست» و به هم پیوستن نیروی این دو در وحشت بودهاند و با تمام قوا در تفکیک دین از سیاست کوشش داشتند؛ ولی تنها آنها نیستند که با این امر مخالفت میکنند، بلکه گروههای دیگری نیز هستند که طرفدار این جدایی میباشند؛ که از جمله گروههای زیر را میتوان نام برد:
1. آنها که «دین» را مجموعه ای از توصیهها و یا دستورات اخلاقی میپندارند، و معتقدند قلمرو دین و مذهب تنها مسائل اخلاقی و اعتقادی است، و اموری که تنها با قلب و عواطف انسان سرو کار دارد؛ و به اصطلاح فقط در آخرت به کار میآید، و اگر کاربردی در دنیا داشته باشد منحصرا کارهای خیریه، حمایت از یتیمان، کمک به زندانیان توبه کار، و افراد معلول و ازکار افتاده است! این گروه الگوی خود را از مسیحیت کنونی میگیرند؛ همان مسیحیتی که یک روز در اروپا بزرگترین حکومت را تأسیس کرده بود و قلمرواش تقریبا منطقه را دربر میگرفت. مسیحیتی که نه تنها بر جسم مردم حکومت میکرد که فکر مردم نیز در قبضه او بود و اجازه نمی داد بر خلاف آنچه ارباب کلیسا میاندیشند بیاندیشند و بر خلاف آنچه آنها تصمیم میگیرند اراده و تصمیمی داشته باشند.
پس از شکست دردناک و عظیم کلیسای قرون وسطی از نظر مادی و معنوی در دوره «رنسانس» حامیانش مجبور شدند دست و پای خویش را به کلی جمع کرده و حکومت خود را در محوطه بسیار کوچک «واتیکان» که از یک کیلومتر مربع تجاوز نمی کند و نه تنها نام یک کشور بلکه نام یک محله از شهر را نیز نمیتوان بر آن نهاد، محدود کنند! و از نظر تعلیمات و محتوی کار خود را در مسائل و مباحثی خلاصه کردند که به اصطلاح به گاو و گوسفند کسی صدمهای نمیزند! و تنها در توصیههای اخلاقی و مختصری عبادات و تشریفات مذهبی خلاصه شده است.
2. گروه دیگر کسانی هستند که طبق برداشتهای «ماتریالیستی» از جامعه شناسی، مذهب را مولود افکار بشری میدانند؛ و معتقدند که زندگی دائما در تحول و پویای انسانها نمی تواند با قوانین ثابت مذهب هماهنگ گردد. آنها چون برداشت نادرستی از مذهب دارند جای تعجب نیست که چنین نتیجه نادرستی بگیرند؛ و بعدا به خواست خدا در اینباره سخن خواهیم گفت.
3. گروه سوم کسانی هستند که معتقدند سیاست برای پیشرفت کار خود گاه مجبور است مسائل اخلاقی را که مذهب سخت به آن پایبند است زیر پا بگذارد. سیاستمداران برای نیل به هدفهای خود از ریختن خون بی گناهان، شکستن عهد و پیمان، دروغ و تزویر و حتی فراموش کردن مقدسترین اصول عقلی و عاطفی ابایی ندارند. تاریخ، سیاستمداران بسیاری را به خاطر دارد که برادر خود را کشته؛ و یا فرزند خود را کور کرده؛ یا پس از رسیدن به قدرت نزدیکترین دوستان خود را که احتمالا در آینده مزاحم آنها بوده و یا حتی نبوده از بین بردهاند! سیاست با چنین تعریف و اصولی چگونه از دین با چنان مایهی اخلاقی تفکیک نشود؟! چطور ممکن است آب این دو در یک جوی برود؟! البته این گروه نیز به خاطر اشتباه مفهوم علمی و فلسفی «سیاست» با آنچه در بازار روز رایج است گرفتار چنین پندار و توهمی شدهاند و "چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند".
***
به هر حال شعار تفکیک دین از سیاست به دلایل مختلفی که از همه مهمتر رسواییهای حامیان کلیسا در قرون وسطی میباشد اکنون جزء فرهنگ فکری مردم اروپا شده است، و غربزدگانی که نه از اسلام خبری داشتند و نه از مسیحیت و تاریخچه آن اطلاعی، این برداشت را عینا از غرب به شرق اسلامی منتقل ساختند؛ و چون باب طبع رژیمهای وابسته بود و آنها را از کابوس وحشتناکی که همیشه از آن رنج میبردند رهایی میبخشید دو دستی آن را چسبیدند؛ قولا و عملا فرنگی شدند، از آن تبلیغ کردند، و سرمایه گذاری وسیعی روی آن انجام دادند. اما بهترین راه برای شناخت واقعیت این مسئله و دریافت پاسخ این سوال که آیا دین و سیاست باید ازهم جدا باشد یا آمیخته به یکدیگر؟ این است که تعریف صحیح و جامعی از «دین» و «سیاست» در دست داشته باشیم؛ تنها با این معیار است که میتوان به این سوال مهم پاسخ گفت و به طور منطقی داوری نمود.
میدانیم سیاست بخشی از «حکمت عملی» است و از قدیمترین ایام فلاسفه آن را با کلمه «مُدُن» ترکیب کرده و به عنوان «سیاسة المدن» از آن نام میبرند؛ و هدفشان تدبیر نظام اجتماعی بوده، در کنار عنوان «تدبیر منزل» که اشاره به زندگی فردی بوده است. به تعبیر روشنتر: انسان به خاطر داشتن دو بُعد روحی دارای دو نوع زندگی است؛ «زندگی فردی» و «زندگی جمعی». در زندگی جمعی و عمومی اگر هر کس بخواهد نظام آن را طبق دلخواهش تعیین کند نتیجهای جز هرج و مرج و ازهم گسیختگی نظام اجتماعی نخواهد داشت. لذا از آن روز که انسان خود را شناخته، ناچار شده است نظاماتی را در کل جامعه به طور یکنواخت بپذیرد، و برای اداره آن یک نوع «تمرکز» را حاکم سازد و سیاست چیزی جز اداره این نظام نیست. بنابر این در یک تعریف ساده میتوان گفت: «سیاست اداره نظامات حاکم بر جامعه و تنظیم روابط افراد از نظر اجتماعی است».
اکنون باز میگردیم به «مذهب»؛ برای پیدا کردن تعریف صحیح دین و مذهب بهترین راه این است که هدفهای اصلی آن را مورد بررسی قرار دهیم؛ چراکه همیشه هدفها عنصر اصلی تعریفها را تشکیل میدهد (و البته معیار و الگو در اینجا برای ما اسلام است). در قرآن مجید و منابع دیگر اسلامی (سنت) چندین هدف برای مذهب آمده است که در واقع هر یکی از آنها یکی از ابعاد مذهب و تعاریف آن را بیان می کند:
1- در یکجا سخن از اقامه «عدل» و «قسط» است و هدف بعثت انبیاء را اقامه قسط و عدل به وسیله خود انسانها در پرتوی رهنمودهای انبیاء معرفی میکند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».(1) دقت کنید در اینجا مسأله تعمیم عدالت اجتماعی مطرح نیست؛ بلکه خودجوشی عمومی در این باره به عنوان یک هدف اساسی مطرح شده است.
2- دیگر مسئله تعلیم و تربیت و تزکیه و رشد فکری و اخلاقی است؛ همانگونه که قرآن کریم در یک عبارت کوتاه و پرمعنی بیان داشته: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ».(2)
3- در جای دیگر آزادی انسانها را از زنجیزهای اسارت به عنوان یک هدف اصیل معرفی کرده و یکی از برنامههای اصلی پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) را برداشتن این زنجیرها میشمرد: «... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي کانَتْ عَلَيْهِمْ ...».(3)
4- در مورد دیگر بالاخره همه این هدفهای سه گانه را در یک کلمه خلاصه کرده و به عنوان «حیات»؛ (زندگی انسانی) از آن یاد میکند، و از همه دعوت میکند که: (اجابت کنید ندای این پیامبر را که شما را به اصولی فرامیخواند که حیات و زندگی شما در آن است)؛ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما يُحْييکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ».(4)
با توجه به این منطق و این برداشت از دین و مذهب آیا میتوان آن را از سیاست -طبق تعریفی که در بالا گفتیم- جدا کرد؟ آیا به وجود آوردن این اهداف جز از طریق حکومت امکان پذیر است؟ چه کسی میتواند تنها با توصیههای اخلاقی اقامه قسط و عدل کند و دست ظالمان و ستمگران را که پایبند به هیچ اصل اخلاقی نیستند از گریبان ستمدیدگان کوتاه سازد؟ چه کسی میتواند جلوی غصب حقوق مستضعفان و مظلومان را گرفته، حق آنها را از غاصبانی که مست باده غروراند با موعظه و اندرز بگیرد؟ آیا باید نشست و تماشاگر سیری ظالم و گرسنگی مظلومان بود و تنها از طریق خواهش و التماس به مبارزه با ظلم برخاست و تعهد خود را در برابر «كِظَّةِ ظالِمٍ، و سَغَبِ مَظلومٍ»(5) انجام داد؟! آیا جز از موضع قدرت سخن گفتن، و دست به تازیانه و شمشیر مجازات در برابر گروه بی منطق و فاقد اخلاق بردن میتوان آنها را برسر جایشان نشاند؟
این از نظر اقامه قسط و عدل؛ و اما «گسستن زنجیرهای اسارت بشر»: چه کسی میتواند تنها با نصیحتهای دوستانه این زنجیرهایی را که میراث قرنها سیاست خودکامگان بوالهوس است بشکند؟ اساسا تمام قدرت و موجودیت قشر استعمارگر در وجود این زنجیرهاست و با تمام وجودشان آن را پاسداری میکنند -سهل است- سعی دارند هر روز زنجیر تازهای بر آن بیافزایند؛ چرا که "کار از محکم کاری عیب نمی کند"! آری تا حکومتی تشکیل نشود و امواج فکریاش اسیران در بند را بیدار نکند و به آنها جرئت و جسارت و قوّت قلب و وحدت عمل برای شکستن این زنجیرها نبخشد، آزادی اسیران محال است محال.
اما از نظر بُعد اخلاقی و تزکیه نفس و تعلیم و تربیت: مسأله بسیار روشن است؛ چرا که یکی از خطوط اصلی سیاستهای استعماری، استعمار اندیشهها است. آنها از کودکستان گرفته تا دانشگاه و از وسائل جمعی گرفته تا مغز دانشمندان و متفکران را برای تحکیم پایههای استعمار خود بسیج میکنند؛ به گونهای که صدای یک مصلح اجتماعی در وسط این هیاهوها گم شود. اگر یک پیامبر نه، یک هزار پیامبر هم برای بیدار سازی مردم در یک عصر و زمان مبعوث شوند، در حالی که نه آنها را به مکتب و مدرسه راه دهند و نه حضور در وسائل ارتباط جمعی داشته باشند مسلما کاری از آنها ساخته نیست؛ جز اینکه در آغاز حمله کنند و پایگاههای فکری و تبلیغاتی را در اختیار خود درآورند.
از نظر اخلاقی: هنگامی که حکومت به دست کسانی باشد که برای پیشرفت کار خود، مفاسد اخلاقی را به عنوان یک مخدر نیرومند به کار میگیرند و از آلودگیها و هوسها انواع مواد مخدر ساخته و در قالب ورزش و سرگرمی و حتی تعلیم و تربیت و ... به خورد مردم میدهند، کسی که مربی اخلاق است چه کاری میتواند انجام دهد؟ بنابر این تحقق این هدف نیز بدون تشکیل حکومت امکان پذیر نیست؛ زیرا تعلیم و تربیت و تهذیب اخلاق و پرورش فضایل انسانی از طریق نفوذ در فرهنگ جامعه آن هم از طریق نفوذ در مراکز فرهنگی و استفاده از تمام وسایلی که جز در دست حکومتها نیست، امکان پذیر میباشد.
آیا آنها که جدایی دین از سیاست را میطلبند هیچ به تعریف واقعی این دو توجه دارند؟ آیا آنها که انزوا و کناره گیری از اجتماع را راه حفظ دین و تقوا میپندارند هیچ به اهدافی که در بالا از متن قرآن کریم آوردیم میاندیشند؟ و آیا اگر دین را از سیاست جدا کنیم دیگر محتوایی برای دین باقی میماند؟
ادامه دارد... «سیاست اسلامی» و مبانی آن در کتاب و سنت (2)
پسشنهاد برای مطالعه: «سیاست اسلامی» و مبانی آن در کتاب و سنت (3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.