پاسخ اجمالی:
«عصمت پيامبران» از سه راه ثابت مي شود: 1. محكوميت عوامل گناه در وجود پيامبران دلیلی محکم بر لزوم عصمت ایشان است. 2. جلب اعتماد عمومى تنها از راه عصمت ممکن است. 3. بى نتيجه ماندن اهدافِ بعثت در صورت معصوم نبودن پیامبران ...
پاسخ تفصیلی:
«عصمت پيامبران» را از چند طريق مى توان اثبات كرد:
الف) محكوميت عوامل گناه در وجود پيامبران
هر گناهى كه از انسان سر مى زند، سرچشمه اش در وجود خود اوست. اين سرچشمه بر دو نوع است:
1. عدم تشخيص زشتى عمل.
2. غلبه شهوت ها و هوس ها بر نيروى عقل و ادراك.
كسى كه دست به دزدى، قتل، شراب خوارى و يا قمار مى زند، يا به مفاسد اين اعمال، آشنايى كامل ندارد و يا مى داند؛ اما عقل و درك او در چنگالِ هوس هاى سركشِ او مغلوب است. بنابراين علم به تنهايى براى ترك يك عملِ ناپسند و زشت كافى نيست؛ بلكه علاوه بر اين، بايد انسان مسلّط بر نفس، اعصاب و هوى و هوس هاى خود نيز باشد. از اين بيان يك نتيجه روشن گرفته مى شود و آن اينكه: اگر كسى از مفاسد و زشتى تمام گناهان اطلاع كامل داشته باشد، به طور عادّى محال است كه گناهى از او سر بزند. شايد بپرسيد: چطور ممكن است كه انسان نه تنها هيچ گناهى نكند؛ بلكه فكر گناه را هم در مغز خود راه ندهد و ارتكاب گناه درباره او محال عادّى باشد؟ (احتمال انجام چنين عملى در مورد او صفر باشد) آيا چنين چيزى امكان دارد؟ اگر تعجّب نكنيد خواهيم گفت كه: خود شما هم در برابر پاره اى از كارهاى ناپسند، معصوم هستيد؛ يعنى احتمالِ ارتكاب آن در مورد شما صفر است. آرى شما هم معصوم هستيد؛ اما در مواردي خاص و محدود! نه تنها شما؛ بلكه مردمانِ بسياري نيز در اين قسمت با شما شريكند، اگر باور نداريد، به چند مثالِ زير با دقّت توجّه فرماييد:
1. آيا هيچ آدم عاقلى حاضر مى شود خاكروبه و كثافات را بخورد؟! و يا قطعاتِ آتش را با دست خود بردارد و در ميان دهان بگذارد؟! و يا اينكه در روزِ روشن، لختِ مادرزاد در كوچه و بازار ظاهر گردد؟ البتّه خواهيد گفت: نه و مسلماً اگر اين گونه كارها از انسان سر بزند، حتماً مبتلا به يك بيمارى روحى و اختلال مغزى شده است و گرنه هرگز آدمِ عاقل، دست به چنين اعمالى نمى زند. از اين گذشته آيا مى توان باور كرد كه انسانِ عاقلى حتى به فكرِ خوردنِ آتش، خاكروبه، كثافات و مانند آن بيفتد؟ پاسخ اين سؤال نيز منفى است؛ زيرا نه تنها اين اعمال از انسانِ باشعورى سر نمى زند؛ بلكه حتى فكرِ آن را هم در مغزِ خود نمى پروراند و اگر به عنوان مثال ببينيم كه يكى از دوستانِ ما ـ خداى نكرده ـ به فكر انجام چنين كارهايى افتاده و يا درباره آن گفت و گو مى كند ـ اگر چه هنوز عملى انجام نداده است ـ مى گوييم: بيچاره حالش خراب است و حتماً بايد او را نزد روان پزشك برد. اينجاست كه مى توانيم اين حقيقت را مجسّم كرده و بگوييم: تمام افرادِ عاقل و سالم در برابر اين گونه كارها يك نوع «مصونيت»؛ (عصمت) دارند!؛ زيرا «عصمت» اين نيست كه انسان داراى يك حالت درونى باشد كه او را از انجام آن چنان عملى باز دارد كه ارتكاب آن، صورت محال عادّى به خود بگيرد. آيا خوردنِ آتش، خاكروبه و كثافات براى يك آدمِ باشعور و سالم محال عادّى نيست؟ اما فراموش نكنيد كه در تمام اين مثال ها، عصمت و مصونيت در يك دايره بسيار كوچكى است، (اين در مورد افراد عادّى).
2. يك پزشك هر قدر هم كه در امور مربوط به زندگى خود بى اعتنا باشد، عادتاً محال است از آبى بنوشد كه تمام لباس هاى بيمارانِ گوناگونِ بيمارستان را در آن شسته اند و كانونِ انواع ميكروب هاست؛ در حالى كه ممكن است يك انسانِ از همه جا بى خبر، از آن آب بياشامد. يك شخصيّت معروف اجتماع (وزير، وكيل، تاجر و ...) بر فرض اينكه منحرف هم باشد، عادتاً محال است به خاطر سرقتِ يك آفتابه، شبانه از ديوار خانه مردم بالا برود!؛ البتّه اگر آنها افراد ناپاكى باشند، دست به كارهاى ديگرى مى زنند. بر فرض اگر يك روحانى معروف و يا يك واعظ برجسته، انحرافى پيدا كند، عادتاً محال است كه وسطِ محراب يا بالاى منبر شراب خوارى و يا بد مستى كند. به عبارت ساده: اين اشخاص در برابر اين كارها مصونيت دارند؛ در حالى كه همه مردم چنين نيستند؛ زيرا افرادى هم هستند كه تن به آفتابه دزدى، شراب خوارى علنى و يا بد مستى مى دهند! در جاي خود دانسته شده كه هر گاه احتمال انجامِ كارى در مورد كسى صفر باشد و صدور آن عمل از او صورت محال عادّى به خود بگيرد مى توانيم نام آن را يك نوع عصمت بگذاريم.
پس از يك مطالعه دقيق به اين نتيجه مى رسيم كه: سه عامل سبب مى شود كه انسان به كلى از ارتكاب عملى چشم بپوشد و نسبت به آن يك نوع مصونيت پيدا كند و حتى فكر آن را نيز در مغز خود راه ندهد. آن سه عامل عبارتند از:
1. توجه به زشتى و مفاسدِ يك عمل.
2. بى ارزش بودنِ نتيجه آن عمل در برابر ضررهاى آن.
3. غلبه نيروى عقل بر شهوت ها و هوس ها.
مصونيت همه جانبه
در مثال هاى بالا، مصونيت در دايره بسيار محدودى بود. حال اگر كسى در برابر تمام گناهان، چنين حالتى را پيدا كند؛ يعنى به قدرى اطلاعات او وسيع و چشمِ عقل او واقع بين باشد كه به زشتى تمام اعمال ناپسند و مفاسد آنها توجّه كامل داشته باشد، ايمان او به روز رستاخيز و پاداش اعمال به قدرى قوى و همّتِ او به قدرى عالى باشد كه خوشنودى خدا و پاكى و پاكدامنى را به هيچ چيز نفروشد و بداند كه لذّت و منفعتِ اين گونه كارها بسيار سطحى و كم دوام و عواقبِ دردناك و شوم آنها بسيار طولانى و طاقت فرساست و هم چنين تسلط او بر نفسِ خود به قدرى مى باشد كه هيجان انگيزترين صحنه ها نتواند زمان اعصاب او را از دست عقلش بيرون برد و هيچ عاملى نتواند پرده غفلت و بى خبرى بر درك و تشخيصِ صحيح او بيندازد، مسلماً چنين كسى در برابر تمام گناهان و مفاسد، مصونيت همه جانبه دارد.
پيامبران در برابرِ تمامى گناهان، چنين حالتي داشتند و سرچشمه آن نيز، علم، تقوى، ايمان و قدرتِ عقل و فكر آنهاست كه هوس هاى سركش را در برابر آنها رام كرده است. همان طور كه آن آقاى پزشك در برابر آشاميدنِ آب آلوده، مصونيت دارد، پيامبران هم در مقابل ظلم، ستم، تجاوز به حقوقِ مردم، شراب، قمار، دروغ، تهمت، دزدى، خيانت و تمامي گناهان چنين حالتي دارند. بنابراين معصوم بودنِ پيامبران از تمام گناهان، يك موضوعِ پيچيده، نامفهوم و غير قابل تصوّر نيست؛ بلكه مطلبى بسيار روشن و قابل درك است؛ ولى به وجود آمدنِ چنين حالتي، نيازمندِ مقدماتى است كه براى همه كس ـ جز آنهايى كه چنين موهبتى را از خدا دريافته اند ـ ميسّر نيست. بنابراين اگر مى گوييم: پيامبران معصومند، براى اين است كه عوامل گناه(1) در وجود آنها محكوم به شكست است.(2)
ب) جلب اعتماد عمومى
بسيارى از دانشمندانِ بحث عقايد، براى اثبات لزوم عصمت در وجود پيامبران و امامان، از اين راه وارد شده اند كه: اگر آنها معصوم نباشند، نمى توانند اعتماد مردم را به خود جلب كنند.(3)
توضيح اينكه: مردم به طور فطرى در صورتى حاضرند به دستورهايى كه به آنها داده مى شود، عمل كنند كه به صحّت و درستى آن كاملا اطمينان داشته باشند؛ يعنى هر اندازه ايمان و اعتمادِ انسان، نسبت به دستور يا برنامه اى كم شود، به همان مقدار از ميزانِ علاقه او در عمل كردن به آن كاسته مى گردد. در مقابل هر اندازه ايمان و اعتماد بيشتر گردد، علاقه انسان به عمل كردن بيشتر خواهد شد. به همين دليل ملاحظه مى كنيم كه دستور يك پزشك عمومى، آن قدر مورد توجّه و عمل ما واقع نمى شود كه دستور يك هيئت چندين نفرى از پزشكانِ بسيار ماهر؛ به همين جهت تصميم مى گيريم به چنين دستورى به طور جدّى عمل كنيم، مگر اينكه موانع ديگرى پيش بيايد. اين را نيز مى دانيم كه منظور از بعثت پيامبران، هدايت و تربيت نوع بشر در سايه يك سرى تعليمات و دستورهاى آسمانى است. مطابق بيان فوق، مردم در صورتى اين دستورها را به كار خواهند بست و از جان و دل اطاعت خواهند نمود كه صد در صد به درستى و صحّت آنها و اينكه از ناحيه مبدأ جهانِ آفرينش صادر شده، ايمان پيدا كنند.
بديهى است كه اگر پيامبران معصوم نباشند، درباره آنها احتمال دروغ، تحريفِ حقايق، پرده انداختن روى واقعيات به خاطر اغراض شخصى و ... مى رود و مسلماً با وجود چنين احتمالاتى، هرگز به گفتار و كردار آنها اطمينان پيدا نمى شود و هر قدر هم كه آدم هاى خوبى باشند وقتى داراى مقام عصمت نبودند، ممكن است در برابر مظاهرِ فريبنده دنياى مادّى، پاى آنها بلغزد و اين عملِ احتمالي هميشه خاطرِ پيروانِ آنها را نگران و در گرفتنِ تصميمِ قاطع براى عمل مردّد مى سازد؛ اما هنگامى كه بدانند پيامبرانِ خدا با يك نوع تأييد الهي در برابر تمامِ گناهان مصونيت دارند و محال است دامانشان آلوده به گناهان شود، به درستى سخنان آنها ايمان كامل پيدا مى كنند و هيچ عذر و بهانه اى براى سرپيچى از دستورهاى آنان باقى نمى ماند.
ج) بى نتيجه ماندن اهداف بعثت پيامبر در صورت معصوم نبودن
تربيت بيش از آنچه كه جنبه علمى داشته باشد، جنبه عملى دارد؛ يعنى آن قدر كه طرز عمل و حالات و صفات مربّى در افرادى كه تحت تربيت او قرار دارند مؤثر است، تذكّرات و بيانات او اثر ندارد. بايد مربّى از راه عواطف و احساسات در درونِ قلبِ افراد نفوذ و در داخلِ وجودِ آنها تحوّل و انقلابى بر پا كند. بنابراين قانع كردنِ عقل با بياناتِ اخلاقى و استدلالاتِ علمى كافى نيست؛ زيرا آنها تنها مى توانند زمينه مساعدى براى انقلاب روحى فراهم سازند و عواملِ اصيل انقلاب، مي توانند نفوذ در درونِ وجودِ افراد را از طريق عواطف و احساسات آنها فراهم سازند. اين اخلاق، صفات و رفتار مربّى است كه پايه اصلى تربيت را تشكيل مى دهد، نه گفته ها و سخنرانى هاى پر آب و تابِ او! گرچه آن هم به نوبه خود مؤثّر است.
يكى از دلايلى كه خداوند، پيامبران را از ميانِ قوم و ملت خود انتخاب نموده، همين است كه آنها بهتر مى توانند از راه عمل، در اعماق دل و جانِ ملتِ خويش نفوذ كنند؛ زيرا وقتى مردم، خود را در شرايطى مشابه شرايط زندگى پيامبران ديدند، سبب مى شود كه طبق «اصل محاكات»(4) ـ كه يكى از اصول مسلّم روانى است ـ خود را به سرعت با وضع اخلاقى و عملى پيامبران تطبيق دهند. اگر بنا بود پيامبران تنها از راه گفتار، منطق و استدلال در مردم نفوذ كنند، ديگر چه لزومى داشت كه از ميان قوم و ملّت خويش انتخاب شوند؟ بيگانگان هم مى توانستند چنين مأموريتى را به خوبى انحام دهند.
حال بينديشيد كه: اگر اين منصبِ بزرگ ـ كه عالى ترين مناصب روحانى، معنوى و اجتماعى است ـ به عهده فردى گذارده شود كه او خود نيز آلوده به گناه است، در پرتگاه هاى اخلاقى قدم هايش مى لرزد، بر نفس خويش تسلط ندارد و هنوز اسير چنگالِ هوى و هوس است؛ آيا هرگز چنين كسى مى تواند نقش رهبرى اخلاقى و مربّى نفوس انسان ها را داشته باشد؟! آيا گفتار و سخنان چنين كسى ـ هر قدر هم حكيمانه و آسمانى باشد ـ مى تواند اثر عميق و ريشه دارى در دل ها بگذارد؟ البته كه خير. چگونه ممكن است يك فردِ ستمگر، مردم را به عدالت دعوت نمايد؟ و چگونه مى تواند فردِ آلوده به گناه، مردمِ آلوده را از گناه پاك كند؟ آيا مردم نخواهند گفت: اگر اين شخص راست مى گويد كه فرستاده خداست، از ما به خدا نزديك تر است، فرشته وحى را مى بيند و اسراري كه بر ما پوشيده است بر او آشكار است و اين سخنان، دستورهاى الهى است؛ پس چرا خودش عمل نمى كند؟ آيا با اين حال باور كردنى است كه او از طرف خدا باشد؟
خلاصه اينكه انجام يك گناه، نه تنها هدفِ مهمِّ بعثت را ـ كه تربيت و تكاملِ نفوسِ انسان هاست ـ بى نتيجه مى گذارد؛ بلكه مردم را در اصلِ دعوت پيامبران مردّد مى سازد. براى برطرف شدنِ اين اشكالات، راهى جز اين نيست كه خداوند، فرستادگانش را در برابر تمام گناهان بيمه كند؛ يعنى به اندازه اي به آنها قدرتِ ايمان، عقل و تسلّط بر نفس و علم و دانش ببخشد كه در برابر همه گناهان مصونيت پيدا كنند. اين مطلب را مى توانيم در قالب يك استدلال فلسفى بريزيم و بگوييم: «هر فعلى، شعاعى از وجود و هستى فاعل است و به همين جهت هرگز نمى تواند از فاعل قوى تر باشد، روى اين حساب، كسى كه خودش از تمام جهات اخلاقى، روحى و عملى كامل نيست، محال است انسانِ كامل تربيت كند».(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.