پاسخ اجمالی:
«استعمار» در لغت به معنی آباد کردن است؛ اما در عمل، ویرانگری است و پدیده نوظهوری نیست که مخصوص به عصر و یا قرن ما باشد. «استعمار» یک جریان انحرافی در زندگی اجتماعی است؛ زیرا اصل عدالت را حذف کرده و برتری جویی و سلطه گری را جایگزین آن کرده است. با این حال اندیشمندانِ استعماری آن را جزئی از مسئله انتخاب اصلح دانسته و می گویند: روح تسخیر با سرشت انسانها آمیخته شده همان گونه که انسان برای تکامل خود و حتی زنده ماندن به تسخیر نیروهای گوناگون طبیعت می پردازد، طبیعی است که در مورد همنوعان خود نیز این روش را به کار گیرد.
پاسخ تفصیلی:
«استعمار» كه واژه آن نيز استعمارى است (چرا كه از نظر لغت به معنى «آباد كردن» است؛ در حالى كه در عمل، ويرانگرى است) پديده نوظهورى نيست كه مخصوص به عصر يا قرنِ ما باشد. منتها هر چه به عقب باز مى گرديم چهره اصلى آن صريحتر و آشكارتر است، يعنى استعمار واقعا در چهره استعمار در همان چهره ويرانگرى آشكار مى گرديد، نه در لباس آباد ساختن! چرا كه انسان هاى در گذشته از اين «موهبت»! بى بهره بودند كه نادرستي هاى خود را قلب كنند و با ظاهر سازى و منطق هاى فريبكارانه «ديو» را «فرشته» و «فرشته» را «ديو» سازند، و هر غلط كارى و حرام مُسلَّمى را يك فريضه واجب انسانى نشان داده، بر هر جنايتى لباسى از اخلاق و قانون و عواطف انسانى بپوشانند، و درست بدليل بى بهره بودن از اين موهبت باز گرفتن آنان از اين راه آسانتر بود و بيدارى استعمار شدگان سريع تر. به هر حال هيچ زمانى را نمى توان نشان داد كه نوع يا انواعى از اين «استعمار لعنتى» دامنگير انسانها نباشد.
انگيزه ها ...
با اينكه استعمار يك جريان انحرافى در طرز زندگى جمعى است؛ چرا كه بديهى ترين و ابتدائى ترين اصل اساسى زندگى جمعى يعنى «عدالت» و «تعاون» را حذف كرده و برترى جوئى و سلطه گرى ظالمانه را بجاى آن نشانده است. با اين حال جالب است بدانيم «انديشمندانِ استعمارى» كه جزئى از بافت يك جامعه استعمارگرند ـ وقيحانه مايلند به اين كار، آب و رنگ فلسفى بدهند، و آنرا جزئى از مسئله «انتخاب اصلح» كه نتيجه آن باقى ماندن «نوع برتر» و پايمال شدن «ضعيفان» و ارتقاء جامعه انسانى به سطح «زورمندان» است، معرفى كنند.
زمزمه هائى در زمينه فطرى بودنِ «روح تسخير» و آميخته بودن با سرشت انسانها از بعضى به گوش مى رسد كه مى تواند بهانه خوبى براى توجيه جنايات استعمارگران باشد، و گفته شود همان گونه كه انسان براى پيمودن زندگى تكاملى خود، و حتى براى زنده ماندن، به تسخير نيروهاى گوناگون طبيعت مى پردازد، طبيعى است كه در مورد همنوعان خود نيز اين روش را بكار بندد! بى خبر از اينكه، «طبيعت» خود را در اختيار انسانها گذارده و براى خدمت به آنها آفريده شده است، حتى در آنجا كه انسان او را به عقب پراند باز او بسوى انسان ـ براى خدمت ـ مى شتابد؛ ولى همنوعان ما هرگز ـ براى خدمت و بندگى و بردگى ما آفريده نشده اند، آنها نيز انسان هائى همانند ما هستند، و داراى همان احساسات، همان خواسته ها، و همان شايستگى ها، بنابراين هيچ دليلى ندارد كه آنها چون سنگ و چوب طبيعت در خدمت ما درآيند. بهر صورت بهتر است كه اين فلسفه بافي هايِ مضحك را كه رنگ استعمارى اش بر كسى مخفى نيست به كنار بريزيم.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.