پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) در پاسخ به اتّهام يكي از اعضاي شوراي خلافت درباره «حريص بودن خود به خلافت» مي فرمايد: «به خدا سوگند! شما با اينكه دورتريد، حريص تريد [چرا كه خلافت، شايسته اهل بيت پيامبر(ع) است كه به اين كانونِ هدايت نزديك ترند] و من شايسته تر و نزديكترم، من فقط حق خويش را مطالبه كردم [چرا كه از همه شايسته ترم و پيامبر(ص) نيز مرا تعيين فرموده]؛ ولى شما ميان من و آن حايل مى شويد و دست ردّ بر سينه ام مى گذاريد، هنگامى كه در آن جمع حاضر با اين دليل كوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى دانست در پاسخم چه بگويد!».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در بخشی از خطبه 172 «نهج البلاغه» به ماجراى روز شوراى شش نفرى عمر براى انتخاب خليفه سوّم اشاره مى كند و در برابر گفتار كينه توزانه «عبدالرحمن بن عوف» يا «سعد بن ابى وقّاص» ـ كه امام(ع) را به حريص بودن در امر خلافت متّهم ساخت ـ چنين مى فرمايد: (گوينده اى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، تو نسبت به اين امر [يعنى خلافت] حريصى! در پاسخش گفتم: به خدا سوگند! شما با اينكه دورتريد، حريص تريد [چرا كه خلافت، شايسته اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) است كه به اين كانون هدايت نزديك ترند] و من شايسته تر و نزديكترم)؛ «وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّكَ عَلَى هذَا الْأَمْرِ يَابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ؛ فَقُلْتُ: بَلْ أَنْتُمْ وَ اللهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ، وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ».
در واقع، عبدالرحمن بن عوف ها و سعد بن ابى وقّاص ها از دريچه كوتاه فكر خود، خلافت را طعمه لذيذى براى خود يا افراد مورد نظرشان مى پنداشتند. آنها نمى دانستند يا نمى خواستند بدانند كه فرزند ابوطالب(عليه السلام) با صراحت مى فرمايد: «اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود، هرگز زير بار خلافت نمى رفتم». او خلافت را براى هدايت و اجراى عدل و پيشرفت و عظمت مسلمين مى خواهد؛ نه براى خودش.
آن گاه در ادامه اين سخن مى افزايد: (من فقط حق خويش را مطالبه كردم [چرا كه از همه شايسته ترم و پيامبر(صلى الله عليه و آله) نيز مرا تعيين فرموده] ولى شما ميان من و آن حايل مى شويد و دست ردّ بر سينه ام مى گذاريد)؛ «وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ».
آنچه امام(عليه السلام) در اين بيان فرموده، دليلى است روشن و برهانى است قاطع كه مقدمات آن براى همه معلوم بود؛ زيرا همه به شايستگى امام علي(ع) و نزديكى او به كانون هدايت يعنى پيامبر(صلى الله عليه و آله) معترف بودند؛ ولى حرص و آز نسبت به امر خلافت به آنان اجازه نمى داد در برابر اين حق تسليم شوند.
لذا در ادامه اين سخن مى فرمايد: (هنگامى كه در آن جمع حاضر با اين دليل كوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى دانست در پاسخم چه بگويد!)؛ «فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ(1) بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ هَبَّ(2) كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ!».
داستان شوراى شش نفرى عمر كه در آستانه مرگش آن را ترتيب داد، بسيار پر غوغا است و بيانگر كينه ها و حسدهاي گروهي از سرشناسان صحابه نسبت به اميرمؤمنان علي(عليه السلام) است و نشان مى دهد چگونه براى عقب زدن امام(عليه السلام) از مقامى كه حقّ الهى و اجتماعى او بود توطئه كردند و حتى با لحنى طلبكارانه از آن حضرت خواستند كه از حقّ خود عقب نشينى كند؛ و گرنه متهم به حريص بودن در امر خلافت خواهد شد!
قابل توجّه اينكه ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه مى گويد: «شيعيان معتقدند كه امام(عليه السلام) اين سخن را در سقيفه بنى ساعده ـ كه براى انتخاب نخستين خليفه تشكيل شده بود ـ در برابر «ابو عبيده جرّاح» بيان كرد»(3)؛ در حالى كه ما در ميان علماى شيعه كسى را سراغ نداريم كه چنين سخنى گفته باشد و معروف و مشهور در ميان ما اين است كه اساساً سقيفه در غياب آن حضرت تشكيل شد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.