پاسخ اجمالی:
زندگى انسانها در هر عصر و هر مكان، مملوّ از درس هاى عبرت آموز است؛ درسهايي كه بيدار كننده دل، كنار زننده حجاب ها و بر ملا كننده ماهيّت زندگي دنياست. با اين وجود مردم غالباً حاضر به عبرت گرفتن نيستند؛ چون از کنار حوادث آموزنده به دلیل تکراري بودن آنها با بی اعتنایی می گذرند و ديگر اينكه «فرا فكنى» نيز مي كنند؛ چرا که فکر می کنند ناكامى ها، شكست ها و زوال قدرت ها، همه براى ديگران است و آنها جاودانه، جوان و تندرست و پرقدرت، خواهند ماند و دنيا به كام شان مى گردد.
پاسخ تفصیلی:
زندگى انسانها در هر عصر و مكان، مملوّ از درس هاى عبرت است؛ درس هائي كه دل را بيدار مى كند و حجابها را كنار مى زند و ماهيّت زندگى دنيا را برملا مى سازد؛ ولى افسوس كه ديده عبرت بين، كم است!! مردم غالباً از كنار حوادثِ آموزنده مى گذرند و مخصوصاً تكرار آنها سبب بى اعتنايى است.
مسئله «فرا افكنى» عامل ديگرى براى عبرت نگرفتن از حوادث است. گويى ناكامى ها، شكست ها، زوال قدرت ها، همه براى ديگران است و ما جاودانه، جوان و تندرست و پرقدرت، خواهيم ماند و دنيا به كام ما مى گردد! اگر واقعاً ديده عبرت بين باشد، در و ديوار و زمين و زمان، با زبان بى زبانى به ما درس مى آموزند و هشدار مى دهند.
در حديث جالبى كه از امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) نقل شده به اين نكته اشاره گرديده است. روزى «هارون الرشيد» نامه اى خدمت آن حضرت نوشت با اين مضمون كوتاه: «عِظْنِي وَ أَوْجِزْ»؛ (مرا موعظه كن و اندرز ده، امّا مختصر كن!). (البتّه بسيار بعيد است كه اين گونه افراد در گفته ها و نوشته هايشان صادق باشند و خواهان پند و اندرز؛ زيرا معمولاً اين مسائل نيز جزيى از برنامه هاى سياسى آنهاست تا به مردم نشان دهند، ما هم اهل موعظه ايم و از فرزند پيامبر، اندرز و رهنمودى خواستيم). امام(ع) در پاسخ او اين جمله كوتاه و پرمعنا را رقم زد: «مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنَكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ»(1)؛ (هر چه را مى بينى موعظه و پيامى دارد).
آرى! زمين و آسمان، برگ هاى درختان و تمام جانداران، حوادث زندگى بشر، ناله بيماران، موى سپيد پيران، قامت خميده بزرگسالان، قبرستان هاى خاموش و كاخ هاى ويران شده شاهان، به هر كدام بنگرى مجموعه اى از عبرت ها و اندرزها را در دل خود نهفته است. در واقع، امام(عليه السلام) با كنايه به هارون مى گويد: ديده عبرت بين پيدا كن! عبرت فراوان است؛ گوشِ شنوا پيدا كن! همه جا پر از آواز و اندرز است. كمبود در عبرت ها و اندرزها نيست، كمبود در گوش هاى شنوا و چشم هاى بيناست. كاخ كسرى، اندرزهاى مؤثّر خود را به همه مى دهد اما تنها «خاقانى» ها كه گوش شنوا دارند آن را مى شنوند. ويرانه هاى كاخ جمشيد در فارس، به همه گردشگران اندرز مى دهد؛ ولى آنها كه به هنگام تماشاى اين آثار گوش شنوا دارند، كمند! امّا مرد عالم و دانشمند و روحانى گرانقدرى همچون «شيخ على ابى وردى شيرازى»(2) پيام آن را با گوش جان مى شنود و از زبان فاخته اى (پرنده اى است با آواز حزن انگيز) كه در كنار اين كاخ ويران نشسته بود، گفتنى ها را مى گويد و چنين مى سرايد:
در بارگه جمشيد دى فاخته اى خوش خوان *** با نغمه چنين مى گفت: اى طُرفه كهن ايوان
بر تخت درو ريزت، در پايه دهليزت *** كو جم كه دهد فرمان؟ كو درگه و كو دربان؟
جمشيد كه بر خورشيد بر سود كلاهِ زر *** آن تارك و آن افسر، با خاك شده يكسان
جم عبرت مردم شد، افسر ز سرش گم شد *** سر خشت سر خُم شد، هان اى سر باهُش، هان!
اين پند خموشان است، گر پند زبان خواهى *** رو آيه «أَوْرَثْنَا» از سوره قرآن خوان
گويد كه نشد يكدم، بر مرگ تبهكاران *** نى خاطر خود پژمان، نى چشم فلك گريان.(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.