پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) درباره علت نوشتن موعظه نامه براي فرزندش می فرماید: «آگاهيم از پشت كردن دنيا و چيره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از ياد غير خود و توجّه به دنيا و اهل آن باز داشته و اين توجّه، سبب شده تا اشتغال به خود مرا از فكر مردم باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقيقتِ سرنوشتم را برايم روشن سازد و اين امر، مرا به مرحله اى رسانده كه سراسر جدى است و راستي نه شوخى و دروغ؛ چون تو را جزيى از وجود خود بلكه تمام وجودم يافتم گويى كه اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسيده و اگر مرگ، دامانت را بگيرد گويا دامن مرا گرفته، لذا اهتمام به كار تو را اهتمام به كار خود يافتم، لذا اين نامه را برايت نوشتم تا پشتوانه تو باشد خواه زنده باشم يا نباشم».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در بخشی از نامه 31 «نهج البلاغه»، از وضع خويشتن شروع مى كند و در ضمن، انگيزه خود را براى نوشتن اين وصيّت نامه اخلاقى و انسانى شرح مى دهد و به طور خلاصه مى فرمايد: من به خود نگاه كردم ديدم ستاره عمرم رو به افول نهاده و بايد در فكر خويشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم؛ ولى از آنجا كه تو را بخشى از وجود خود، بلكه تمام وجود خود مى بينم خويش را ناگزير از اين اندرزها و نصيحت ها و هشدارها ديدم. مى فرمايد: (اما بعد آگاهيم از پشت كردن دنيا و چيره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از ياد غير خودم و توجّه به دنيا و اهل آن باز داشته)؛ «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي، وَ جُمُوحِ(1) الدَّهْرِ عَلَيَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَيَّ، مَا يَزَعُنِي(2) عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ، وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي(3)».
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن چنين نتيجه گيرى مى كند كه: (اين توجّه، سبب شده است تا اشتغال به خويشتن مرا از فكر مردم [و آنچه از دنيا در دست آنهاست] باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقيقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همين امر مرا به مرحله اى رسانده كه سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آميخته نيست)؛ «غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي، فَصَدَفَنِي(4) رَأْيِي وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ، وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي فَأَفْضَى(5) بِي إِلَى جِدٍّ لَا يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا يَشُوبُهُ كَذِبٌ».
اشاره به اينكه پشت كردن دنيا، سبب بيدارى انسان است؛ زيرا خود را در آستانه انتقال از دنيا مى بيند و همين امر موجب مى شود كه از هواى نفس بپرهيزد و به طور جدى به سرنوشت خويش بينديشد؛ از هوی و هوس بپرهيزد، سرگرمى هاى غافل كننده را كنار زند، به خويشتن راست بگويد و دور از هرگونه تعصّب و سهل انگارى، به آينده خود؛ يعنى سفرِ آخرت فكر كند.
امام(عليه السلام) اين مقدمه را ظاهراً به دو منظور بيان فرمود: نخست اينكه مخاطب كاملاً باور كند كه آنچه به او گفته مى شود كاملا جدّى است و نتيجه مطالعه اى عميق نسبت به حال و آينده است. ديگر اينكه به فرزندش نيز هشدار دهد كه چنين آينده اى را نيز در پيش دارد و هميشه جوان نمى ماند (هرچند جوانى دليل بر اعتماد و اطمينان به زندگى نيست) بلكه چيزى نمى گذرد كه كاروان عمر به منزلگاه نهايى نزديك مى شود. مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانى شود و آينده خويش را به دست فراموشى بسپارد.
آن گاه امام(عليه السلام) به سراغ اين نكته مى رود كه چرا به فكر اندرز گسترده اى به فرزندش افتاده در حالى كه توجّه امام(عليه السلام) به سرنوشت خويش است، مى فرمايد: (چون تو را جزيى از وجود خود بلكه تمام وجود خودم يافتم گويى كه اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسيده و اگر مرگ، دامانت را بگيرد گويا دامن مرا گرفته، به اين جهت اهتمام به كار تو را اهتمام به كار خود يافتم، از اين رو اين نامه را براى تو نوشتم تا تكيه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم يا نباشم)؛ «وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي، حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي، وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي مُسْتَظْهِراً(6) بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ».
تعبير امام(عليه السلام) به اينكه تو را بعضى از وجود خود يافتم تفسير روشنى دارد؛ زيرا فرزند از پدر و مادر متولد مى شود و اجزاى او برگرفته از اجزاى آنهاست؛ اما اينكه مى فرمايد: تو را تمام وجود خودم يافتم؛ ممكن است اشاره به اين باشد كه تو امام بعد از من و جانشين منى، بنابراين تمام وجود من در تو تجلّى مى كند و تو تجلّى گاه تمام وجود منى. اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانى و روحانى باشد كه به حكم قانون وراثت از پدران به فرزندان مى رسد و فرزندان واجد صفات روحانى و جسمانى پدرند.
امام(عليه السلام) در بخش دیگری از وصيّت نامه اش نیز، بار ديگر به انگيزه خود در بيان اين وصيّت نامه طولانى و مملوّ از اندرزهاى نافع مى پردازد؛ انگيزه اى كه از دو بخش تشكيل مى شود: بخشى از آن در وجود امام علي(عليه السلام) و بخشى از آن در وجود امام حسن مجتبى(عليه السلام) و خلاصه اش اين است كه سن من بالا رفته و مى ترسم اَجَلم فرا برسد به همين دليل اقدام به اين وصيّت نامه كردم و از سوى ديگر تو جوان هستى و آماده پذيرشِ حق. از اين مى ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگى در تو نباشد. به اين دو دليل به اين وصيّت نامه مبادرت كردم. نخست مى فرمايد: (پسرم! هنگامى كه ديدم سن من بالا رفته و ديدم قوايم به سستى گراييده، به اين وصيتم براى تو مبادرت ورزيدم)؛ «أَيْ بُنَيَّ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ».
مى دانيم سن مبارك امام(عليه السلام) در آن زمان 60 سال يا كمى بيشتر بود و سن فرزندش بيش از 30 سال كه هنوز بقاياى جوانى را با خود داشت و اين درسى است براى همه پدران در برابر فرزندان، هنگامى كه سنين عمر آنها بالا مى رود پيش از آنكه اَجَل فرا رسد و يا فرزندانشان دوران جوانى و يا نوجوانى را - كه آمادگى فراوان براى پذيرش حق در آن است - پشت سر بگذارند، آنچه را لازم است به آنها بگويند و وصيّت كنند.
آن گاه امام(عليه السلام) به توضيح بيشترى مى پردازد و مى فرمايد: (و نكات برجسته اى را در وصيّتم وارد كردم مبادا اَجَلم فرا رسد؛ در حالى كه آنچه را در درون داشته ام بيان نكرده باشم و به همين دليل پيش از آنكه در رأى و فكرم نقصانى حاصل شود آن گونه كه در جسمم [بر اثر گذشت زمان] به وجود آمده و پيش از آنكه هوی و هوس و فتنه هاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مَركبى سركش شوى به تعليم و تربيت تو مبادرت كردم)؛ «وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ(7) إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي، أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَ فِتَنِ الدُّنْيَا، فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ(8)».
امام(عليه السلام) در اينجا نه به عنوان معصوم(عليه السلام) و نيز مخاطبش نه به عنوان فرزندى معصوم(عليه السلام)؛ بلكه به عنوان پدرى پير و دلسوز در برابر فرزندى كه ممكن است در معرض تندباد وسوسه هاى نفس و فتنه هاى دنيا قرار بگيرد، به دو نكته راجع به خود و يك نكته درباره فرزندش اشاره مى كند و مى فرمايد: از يك سو سنّ من بالا رفته و بيم فرا رسيدن اَجَل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوى ديگر همراه بالا رفتن سنّ همان گونه كه اعضاى بدن ضعيف و ناتوان مى شود، فكر هم ممكن است به سستى گرايد و از سوى سوّم تو كه مخاطب من هستى نيز در معرض آفات مختلفى قرار بگيرى؛ وسوسه هاى شيطان، هواى نفس و بندگى دنيا كه اگر چنين شود باز فرصت پند و اندرز از دست مى رود. روى اين جهات، من مبادرت به اين وصيّت و اندرزنامه كردم تا به نتيجه مطلوب، قبل از فوت فرصت برسم.
سپس امام(عليه السلام) به بيان دليلى براى طرح وصاياى خود براى فرزند جوانش پرداخته چنين مى گويد: (به يقين قلب جوان و نوجوان همچون زمين خالى است؛ هر بذرى در آن پاشيده شود آن را مى پذيرد)؛ «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ».
آن گاه دو دليل ديگر بر آن مى افزايد و مى فرمايد: (به همين دليل به تعليم و تأديب تو مبادرت ورزيدم پيش از آنكه قلبت سخت شود و فكرت به امور ديگر مشغول گردد)؛ «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ».
در واقع امام(عليه السلام) براى انتخاب اين سنّ و سال جهت پند و اندرز، سه دليل بيان فرموده است: آماده بودن قلب جوان براى پذيرش، عدم قساوت به سبب عدم آلودگى به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشكلات زندگى و حيات و هر كدام از اين سه به تنهايى براى انتخاب اين زمان كافى است تا چه رسد به اينكه همه اين جهات جمع باشد.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.