پاسخ اجمالی:
همه بايد اين حقيقت را درك كنند كه هيچ يك از آحاد جامعه اعم از اقويا و ضعفا در صحنه اجتماع، از ديگرى بى نياز نيستند. خداوند همه نيروها را به يك نفر نداده و در هر سرى ذوقى و فكرى و در هر تنى قدرتى و نيرويى آفريده است؛ خواه كوچك باشد يا بزرگ. بنابراين كسانى كه از نظر فكر و مديريت و توان جسمى قوى هستند، هرگز نبايد خود را بى نياز از كمك ضعيف ترين افراد جامعه بشمارند. همان گونه كه افراد ضعيف و به ظاهر ناتوان نبايد تصوّر كنند نقشى در اداره جامعه به هيچ صورت ندارند.
پاسخ تفصیلی:
امام(عليه السلام) در بيان دو اصل اجتماعى مى فرمايد: (هيچ كس [هر اندازه مقام و منزلتش بالا باشد و در دين سابقه دار و با فضيلت باشد] برتر از آن نيست كه در انجام حقى كه خدا بر عهده او گذارده، بى نياز از كمك ديگران باشد و نيز هيچ كس [هر چند مردم او را كوچك بشمارند و با ديده حقارت به او بنگرند] كمتر از آن نيست كه به ديگران در راه انجام حق كمك كند يا به او در اين راه كمك شود)؛ «وَ لَيْسَ امْرُؤٌ ـ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ ـ بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللّهُ مِنْ حَقِّهِ. وَ لا امْرُؤٌ ـ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ، وَ اقْتَحَمَتْهُ(1)الْعُيُونُ ـ بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ».
اشاره به اينكه همه بايد اين حقيقت را درك كنند كه هيچ يك از اقويا و ضعفا در صحنه اجتماع، از ديگرى بى نياز نيستند. خداوند همه نيروها را به يك نفر نداده و در هر سرى ذوقى و فكرى و در هر تنى قدرتى و نيرويى آفريده است؛ خواه كوچك باشد يا بزرگ، بنابراين كسانى كه از نظر فكر و مديريت و توان جسمى قوى هستند، هرگز نبايد خود را بى نياز از كمك ضعيف ترين افراد جامعه بشمارند. همان گونه كه افراد ضعيف و به ظاهر ناتوان نبايد تصوّر كنند نقشى در اداره جامعه به هيچ صورت ندارند. در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) از پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «غَريبان: كَلِمَةُ حِكْمَة مِنْ سَفيه فَاقْبَلُوها وَ كَلِمَةُ سَفَه مِنْ حَكيم فَاغْفِرُوها فَإِنَّهُ لا حَكيمَ إلاّ ذُو عَثْرَة وَ لا سَفيةَ إلاّ ذُو تَجْرِبَة»(2)؛ (دو چيز عجيب است: نخست سخن حكمت آميزى كه از شخص سفيهى صادر مى شود، پس آن را بپذيريد و ديگر سخن ابلهانه اى كه گاه از دانشمندى صادر مى شود، پس آن را بر او ببخشيد، زيرا هيچ دانشمندى خالى از لغزش و هيچ سفيهى خالى از تجربه نيست).
تاريخ نيز اين گونه حوادث را بسيار به خاطر دارد؛ از جمله اينكه:
در دوران معتصم عباسى يكى از سربازان رومى زن مسلمانى را به اسيرى گرفته بود، سيلى محكمى به صورت آن زن زد، زن مسلمان به صداى بلند فرياد زد «وامعتصماه» و خليفه وقت را به يارى طلبيد، سرباز رومى با تمسخر به او گفت: آرى! الآن معتصم بر اسب ابلق سوار مى شود و به يارى تو مى آيد و دوباره سيلى محكمى به او زد. اين حادثه در قلعه «عموريّه» در مرز كشور اسلام و روم واقع شد، كسى اين خبر را به معتصم رسانيد، معتصم ناراحت شد. از آن مرد پرسيد قلعه «عموريّه» در كدام سمت واقع شده؟ آن مرد سمت آن را به معتصم نشان داد. معتصم رو به آن سمت كرد و با صداى بلند گفت: لبّيك اى زن ستم ديده مظلوم! به خدا قسم صداى تو را شنيدم و به يارى ات مى شتابم.
سپس دستور داد لشكر عظيمى آماده حركت به طرف قلعه «عموريّه» شود. سربازان رومى نيز با خبر شدند و قلعه را محكم در اختيار گرفتند. سپاه معتصم مدّتى قلعه را محاصره كردند ولى موفق به تسخير آن نشدند، قلعه بسيار محكم و مدافعان سرسختى داشت. معتصم كه شخصاً در آن جنگ شركت كرده بود شبى از شبها با لباس مبدّل در ميان سربازان و خيمه هاى آنها گردش مى كرد آهنگرى را ديد كه در آن وقت شب مشغول كار است و نعل اسب مى سازد و شاگرد جوانى داشت كه چون پتك خود را روى آهنهاى سرخ مى كوبيد، مى گفت اين پتك بر كلّه معتصم! و چند بار اين جمله را تكرار كرد. استاد آهنگر كه از شنيدن اين سخن ناراحت شده بود، به شاگردش گفت پسر! تو با اين سخنانت ما را گرفتار خواهى كرد! تو را با معتصم چكار؟!
شاگرد آهنگر گفت معتصم مرد بى تدبيرى است اين همه نيرو دارد نمى تواند قلعه «عموريّه» را فتح كند. اگر يك روز فرماندهى لشكر را به من بسپارد غروب آن روز در قلعه خواهم بود. معتصم از شنيدن اين سخن شاگرد آهنگر سخت تعجب كرد به مأمورانش گفت مراقب او باشيد و صبح، او را نزد من آوريد، هنگامى كه او را نزد معتصم آوردند گفت: سخنانى از تو به من رسيده كه بسيار شگفت آور است. شاگرد آهنگر گفت: درست است؛ ولى اگر اجازه دهى من به فضل خدا قلعه «عموريّه» را در يك روز فتح مى كنم. معتصم فرماندهى لشكر را موقتاً به او سپرد.
شاگرد آهنگر تمام تيراندازهاى سپاه را احضار و گروهى را كه در تيراندازى قوى تر بودند انتخاب كرد و آنها را به پشت ديوار قلعه آورد، قلعه ساختمان مخصوصى داشت. قسمتهاى پايين و بالا هر دو سنگ بود، ولى در وسط از الوار درختهاى «ساج» به طور تمام ديوار قلعه به عرض سه وجب استفاده كرده بودند و آن چوبها به صورت نوار سياهى در تمام طول ديوار خودنمايى مى كرد و از شگفتيهاى چوب «ساج» اين است كه در برابر آتش حساس است و زود مشتعل مى شود.
شاگرد آهنگر دستور داد كوره هاى آهنگرى را در كنار ديوار قلعه به كار بيندازند و نوك فلزّى تيرها را در آتش سرخ كنند و به تيراندازان دستور داد خط سياه چوبى سرتاسرى را نشانه تيرهاى گداخته خود قرار دهيد و اگر كسى تيرش به خطا برود مجازاتش مرگ است. تيراندازان طبق دستور او نوار چوبى را نشانه رفتند طولى نكشيد كه الوارهاى «ساج» مشتعل شد و آتش عظيمى از آن برخاست و ديوار قلعه فرو ريخت و لشكر، تكبيرگويان وارد قلعه شدند. در اين هنگام ديدند معتصم كه بر اسب ابلقى سوار است و خوشحال وارد قلعه شد. زن سيلى خورده و سرباز سيلى زننده را احضار كرد و به آن زن گفت: آيا معتصم نداى تو را لبيك گفت؟ و به آن سرباز گفت: من تو را نمى كشم، ولى تا عمر دارى بايد غلام اين زن باشد.(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.