پاسخ اجمالی:
«فخر رازی» در اثبات رویت خداوند می گوید: قرآن عدم رويت را به عنوان مدح پروردگار مى گويد و اين مدح در صورتى صحيح است كه امكان رؤيت وجود داشته باشد. دليل ديگر اين كه آيه مى گويد: چشم ها او را نمى بيند، مفهوماش اين است که حسّ ديگرى را (حس ششم) خداوند در آخرت مى آفريند تا به وسيله آن او را ببيند! دليل سوم اين كه «ابصار» به صيغه جمع آمده و معنايش اين است كه تمام چشم ها او را نمى بيند و مفهوم مخالف آن اين است كه بعضى از چشم ها مى تواند او را مشاهده كند.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در سوره «انعام» با صراحت مى گويد: (چشمها او را نمى بينند؛ ولى او همه چشمها را مى بيند)؛ «لاتُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ». سپس مى افزايد: (و او بخشنده [نعمت ها] و با خبر از دقايق امور و آگاه [از همه چيز] است)؛ «وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ». به اين ترتيب آيه فوق هرگونه امكان رؤيت را در مورد خداوند چه در اين جهان و چه در جهان ديگر نفى مى كند. بديهى است منظور از نديدن چشم، نديدن انسان ها به وسيله چشم است و نيز روشن است كه ذكر «ابصار» به صورت جمع به خاطر تعميم و فراگيرى است كه هرگونه چشم را با هر قدرت ديدى، شامل مى گردد.
امّا با تمام صراحتى كه اين آيه در اداى مقصود دارد تعجب از «فخر رازى» و همفكران او است كه اين آيه را دليل بر جواز رؤيت خداوند - كه از پيش داورى هاى ذهنى آنها است - مى دانند و به تعبيرات واهى و مضحكى در اين زمينه متشبّث شده اند. او در يكى از سخنانش ذيل آيه فوق چنين مى گويد: «اصحاب ما به اين آيه براى اثبات جواز رؤيت خداوند در روز قيامت از طرق متعدّدى استدلال كرده اند:
1. قرآن اين معنی را به عنوان مدح پروردگار مى گويد كه چشم ها او را درك نمى كنند و اين مدح در صورتى صحيح است كه امكان رؤيت داشته باشد؛ زيرا مدح بر امر غير ممكن صحيح نيست! و هنگامي كه امكان رؤيت ثابت شد بايد قبول كرد كه حتماً هم چنين چيزى در قيامت رخ مى دهد! زيرا ما در اين مسأله دو قول بيشتر نداريم: قول كسانى كه مى گويند خداوند مطلقاً قابل رويت نيست و كسانى كه مى گويند: در قيامت رويت مى شود و چون قول اول نفى شد قبول قول دوم حتمى است!!
2. آيه مى گويد: چشم ها او را نمى بيند، مفهوماش اين است حسّ ديگرى را [حس ششم] خداوند در آخرت مى آفريند تا به وسيله آن او را ببيند!
3. «ابصار» به صيغه جمع آمده و معنايش اين است كه تمام چشم ها او را نمى بيند و مفهوم مخالف آن اين است كه بعضى از چشم ها مى تواند او را مشاهده كند!»(1)
اين بود قسمتى از استدلالات او به طور فشرده و خلاصه. به راستى مايه تأسف است كه مفسّرى با آن قدرت فكرى هنگامى كه گرفتار تعصّب هاى گروهى مى شود مطالبى بهم مى بافد كه مايه حيرت است و از يك دليل روشن بر ضدّ آن استدلال مى كند. ما هرگز مايل نيستيم اين گونه تعبيرات را درباره هيچ كس داشته باشيم ولى از آنجا كه اگر اين معنا شايع شود كه انسان براى اثبات مقصد به امورى كه درست برخلاف آن دلالت دارد متشبّث گردد و از هر چيز براى هر چيز استدلال كند همه حقايق را مى توان پايمال نمود و براى هر مطلب بى اساسى استدلال قرآنى پيدا كرد، ناچار شديم اين گونه سخن بگوئيم و براى روشن تر شدن اين بحث، كمى به تحليل استدلالات سه گانه فوق مى پردازيم.
اولا: ما خدا را به امور زيادى مدح مى كنيم كه همه درباره او محال است و امكان ندارد. مثلا مى گوئيم خداوند هرگز فانى و نابود نمى شود: «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ» مسلّماً هلاكت و نابودى براى واجب الوجود محال است آيا احدى مى تواند بگويد آيه فوق دليل بر آن است كه هلاك و نابودى براى خدا امكان دارد؟ چون اگر امكان نداشته باشد مدح او به عدم هلاكت صحيح نيست! آيا هيچ عاقلى به چنين سخنى توجّه مى كند؟!
همچنين قرآن، خداوند را به نداشتن پدر و همسر و فرزند و شريك و همتا توصيف و مدح مى كند «بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ»(2)؛ (او پدیدآورنده آسمانها وزمین است؛ چگونه ممکن است فرزندى داشته باشد؟! حال آن که همسرى نداشته)، و در سوره توحید می فرماید: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».(3)
اصولا تمام صفات سلبيه براى خدا امور محالى هستند؛ زيرا از صفات ممكنات اند و خداوند واجب الوجود است.
ثانياً: آيه فوق هيچ گونه اشاره اى به مسأله حس ششم و مانند آن ندارد و داخل در هيچ يك از مفاهيم معروف در كتب اصول نيست، و به اصطلاح نه اثبات چيزى نفى غير آن را مى كند و نه نفى يك چيز اثبات چيز ديگر را، بنابراين اگر آيه مى گويد چشم ها خدا را نمى بينند، مفهومش اين نيست كه چيز ديگرى خدا را مى بيند! به علاوه منظور از حس ششم چيست؟ اگر مشاهده قلبى و رؤيت با چشم عقل است، هيچ كس منكر آن نيست و ارتباطى به رؤيت ندارد، و اگر چيز ديگرى است بايد مشخص گردد تا قابل بحث باشد؛ زيرا سخن گفتن از يك موضوعِ گنگ و نامفهوم بيهوده است.
ثالثاً: اين كه آيه مى فرمايد: چشم ها او را نمى بيند؛ يعنى هيچ چشمى توانائى ديدن او را ندارد و به اصطلاح از قبيل عموم افرادى است و نظير اين تعبير در سخنان روزمره فراوان است. مى گوئيم: دست ها به دامن او نمى رسد، يا انسان ها قدر او را نمى دانند، يعنى هيچ دستى و هيچ انسانى. چنانكه در بعضى از دعاها آمده است: «كَلَّتِ الاَلْسُنُ عَنْ غايَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُوْلُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ»(4)؛ (زبان ها از نهايت توصيف خداوند ناتوانند و عقل ها از كُنه معرفتش عاجزند). در نهج البلاغه نيز مى خوانيم: «وَ اَعْجَزَ الأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ»(5)؛ (زبان ها را از بيان اوصاف خالص خود ناتوان ساخته).
كوتاه سخن اين كه دلالت آيه بر عدم امكان رؤيت خداوند به وسيله چشم كاملا آشكار است و با هيچ سفسطه اى نمى توان آن را دليل برعكس اين مطلب دانست.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.