پاسخ اجمالی:
قرآن مسأله ازليّت و ابديّت وجود خداوند را با كمال وضوح بيان كرده است؛ هرچند واژه «ازل» و «ابد» را به كار نبرده، ولى تعبيراتى مانند واژه اوّل و آخر و باقى و عدم فنا و هلاكت را به كار برده كه بيانگر مفهوم ازليّت و ابديّت است. «ابد» نيز در لغت به معناى مدت زمان طولانى است، و مفهوم واژه «آخر» را نمى رساند؛ بنابراين آنچه در مورد خداوند در قرآن ذكر شده از هر نظر گوياتر از واژه «ازل» و «ابد» است، هرچند در عصر و زمان ما اين دو واژه بر اثر كثرت استعمال در اين دو مفهوم، به مرحله وضوح رسيده است.
پاسخ تفصیلی:
در آغاز سوره حديد شش آيه ديده مى شود كه بسيارى از صفات خداوند بزرگ در آن جمع است، همراه با تعبيراتى پر معنا و عميق، و لذا در بعضى از احاديث اسلامى از امام على بن الحسين(عليه السلام) آمده است كه وقتى درباره توحيد از حضرتش سؤال كردند؛ فرمود: «خداوند متعال مى دانست كه در آخر الزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل دقّت و تعمّق دارند، لذا سوره «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ» و آيات آغاز سوره حديد تا «عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» را نازل فرمود(1) و نخستين آيه مورد بحث يكى از آن شش آيه است. مى فرمايد: (اوست اوّل و آخر و پيدا و پنهان؛ و او به هر چيز دانا است)؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ».(2)
در اين كه منظور از اول و آخر چيست؟ مفسّران تعبيرهاى گوناگونى دارند كه مفهوم آنها نزديك به هم است؛ بعضى گفته اند: او اول است بدون ابتداء و آخر است بدون انتهاء، بعضى گفته اند: او اول است در آفرينش، و آخر است به روزى دادن، بعضى گفته اند: او آغازگر آغازها است و آخر آخرها، بعضى گفته اند: او اول است به ازليّت، و آخر است به ابديّت، و بعضى گفته اند: او آغازگر است به نيكى و آخر است به عفو و بخشش.(3)
ولى به هر حال مفهوم آيه آشكار است، و منظور از اول بودن همان ازليّت و آخر بودن همان ابديّت است، و لذا در نهج البلاغه آمده است: «لَمْ يَزَلْ اَوَّلا قَبْلَ الاَشْياءِ بِلااَوَّلِيَّةِ و آخِرَاً بَعْدَ الاَشْياءِ بِلانِهايَة»(4)؛ (او همواره اول بود پيش از وجود اشياء، بى آن كه آغازى داشته باشد، و آخر است بى آن كه نهايتى داشته باشد.) همچنين در خطبه اشباح آمده است «اَلاَوَّلُ الَّذى لَمْ يَكُنْ لَه قَبْلُ فَيَكُونُ شَىء قَبْلَهُ وَ الآخِرُ الَّذى لَيْسَ لَهُ بَعْدُ فَيَكُونُ شَى بَعْدَهُ»(5)؛ (او اولى است كه قبل ندارد تا چيزى قبل از آن باشد، و آخرى است كه بعد ندارد تا چيزى بعد از آن باشد.) همچنین در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اللّهُمَّ اَنْتَ الاَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىءٌ وَ اَنْتَ الآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىء»(6)؛ (خداوندا! تو آغازگرى و پيش از تو چيزى نبوده، و تو آخرى و بعد از تو چيزى نيست.)
بعضى از مفسّران گفته اند اول و آخر تمام زمان را در بر مى گيرد و ظاهر و باطن تمام حقيقت مكان را شامل مى شود؛ بنابراين آيه فوق اشاره به حضور دائمى خداوند در هر زمان و هر مكان است.(7) ناگفته پيدا است تعبير به زمان و مانند آن در عبارات فوق از ناحيه ضيق بيان است وگرنه خداوند فوق زمان و مكان است. در سوره الرحمن نيز گرچه سخن از فناى ساكنان روى زمين است ولى در حقيقت منحصر به آنها نيست؛ خداوند مى فرمايد: (همه كسانى كه روى آن [زمين] هستند فانى مى شوند * و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند)؛ «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ».(8)
درست است كه تعبير به «من عليها»؛ (كسانى كه بر زمين هستند) اشاره به موجودات عاقل اعم از جن و انس است، ولى همان گونه كه بعضى از مفسّران احتمال داده اند بعيد نيست شامل همه موجودات زنده زمينى بشود ـ به اصطلاح از باب تغليب باشد ـ ولى به هر حال هدف اصلى بيان فناء موجودات و بقاء ذات پاك خداوند است.
«وَجْه» در لغت گرچه به معنى صورت آمده، ولى در اين گونه موارد به معنى وجود و ذات است. همچنین بعید نیست تعبير به «ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» اشاره به صفات سلبيه و ثبوتيه خداوند باشد، چرا كه «ذوالجلال» از صفاتى خبر مى دهد كه خداوند اجلّ و برتر از آن است، و اين همان صفات سلبيه است، و اكرام به اوصافى اشاره مى كند كه كمال چيزى را ظاهر مى سازد، و آن، صفات «ثبوتيه» خداوند مانند علم و قدرت او است.
آرى خداوندى كه داراى صفات جمال و جلال است همواره باقى است و ديگران فانى مى شوند. جالب توجّه اين كه آيه فوق از آيات سوره الرحمن است كه محتوايش ذكر نعمت هاى گوناگون پروردگار عالم است. آيا مسأله فنا و مرگ موجودات زنده نيز در زمره نعمت هاى الهى است؟ آرى نعمت است؛ زيرا از يك سو انسان را از لباس شرك بيرون مى آورد و به توحيد خالص دعوت مى كند و مى داند شايسته عبوديت و الوهيت تنها ذات باقى «ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» است، نه موجودات فانى و ناپايدار، و از سوى ديگر به انسان هشدار مى دهد كه از ساعات عمرش هرچه بهتر و بيشتر بهره گيرد، و از سوى سوم در برابر مصائب و مشكلات زندگى كه دنيا به هر حال خالى از آن نخواهد بود، به انسان تسلّى خاطر مى دهد كه اينها نيز ناپايدار است، و از سوى چهارم اين فنا مقدّمه بقا است و نويدبخش نجات از زندان تنگ دنيا و انتقال به عالم گسترده و پر نعمت آخرت است.
همچنين در سوره طه، در ذيل داستان ايمان آوردن ساحران فرعونى و تهديد آنها به مرگ از سوى فرعون كه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد. از زبان ساحران مؤمن می گويد: آنها فرعون را مخاطب قرار داده و گفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ»؛ (ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى بیامرزد)، سپس افزودند: (و [پاداش] خدا بهتر و پايدارتر است)؛ «وَ اللهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى».(9)
بقاءِ مطلق مساوى است با ابديّت و همان گونه كه قبلا گفته شد ابديّت هم از ازليّت جدا نيست. مسلّماً ابديّت ذات پاك او همراه با ابديّت لطف و اِنعام او است و به همين دليل ساحرانى كه ايمان آورده بودند مى دانستند اين نعمت جاويدان را بايد بر نعمت هاى بى ارزش و زودگذر فرعونى مقدّم دارند. علاوه بر اين در سوره قصص، بعد از آن كه هرگونه شرك را مردود مى شمرد، مى افزايد: (همه چيز جز ذات[پاك] او فانى مى شود)؛ «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ».(10) اين جمله در حقيقت به منزله دليل براى حكم سابق است؛ چرا كه موجودات فانى و ناپايدار شايسته الوهيت و عبوديت نيستند، تنها وجودى شايسته اين معنی است كه همواره باقى و برقرار است.
از سویی «وجه» از نظر لغت به معنى صورت است امّا در مواردى نيز به معنى ذات به كار مى رود(مانند آيه مورد بحث) و اين كه بعضى «وجه» را به معنى دين يا عمل صالح و مانند آن تفسير كرده اند دليلى ندارد مگر اين كه بازگشت به ذات پاك خداوند و رابطه آن با او كند. به هر حال، آيه دليل روشنى است بر ابديّت ذات پاك پروردگار و مى دانيم ابديّت از ازليّت جدا نيست.
موجودات ديگر اعم از اموال، ثروت ها و مقام ها و زمين و آسمان همه در زمره ممكناتند، نه تنها سرانجام فانى و نابود مى شوند، بلكه هم اكنون نيز فانى و هالك هستند؛ چون در ذات خود چيزى ندارند، و اگر به ذات پاك خدا متّكى نباشند و لحظه به لحظه فيض وجود از او نگيرند محو و نابود مى شوند. البتّه فنا در اينجا ظاهراً به معنى مرگ موجودات زنده يا به معنى متلاشى شدن موجودات ديگر است؛ بنابراين تضادى با آياتى كه مى گويد: خاك هاى انسان باقى مى ماند و در قيامت انسان حيات خود را از همان ها شروع مى كند، و يا اجزاء زمين و كوه ها بعد از متلاشى شدن باقى مى مانند و عالمى نوين مى سازند، ندارد.
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: از آيات قرآن بر مى آيد كه بهشت و دوزخ هر دو موجود و آماده اند. در مورد بهشت مى خوانيم: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ»(11) و در مورد دوزخ «أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ»(12) آيا اينها نيز سرانجام فاني مي شوند؟
در پاسخ گفته اند كه عموميتِ آيه فوق، منافات با استثناء موارد خاص آن هم به اراده خداوند ندارد.(13) به علاوه همان گونه كه گفته شد وجودات امكانيه در حال وجودشان نيز فانى اند و اگر بقائى دارند به بقاء الله است.
از مجموع آنچه گفته شد روشن مى شود كه قرآن مسأله ازليّت و ابديّتِ وجودِ خداوند را با كمال وضوح بيان كرده است هرچند واژه «ازل» و «ابد» را به كار نبرده، ولى تعبيراتى مانند واژه اوّل و آخر و باقى و عدم فنا و هلاك را به كار برده كه بيانگر مفهوم ازليّت و ابديّت است. جالب اين كه: بعضى گفته اند: «ازل» از جمله «لايزال» گرفته شده كه ريشه اصلى آن «زوال» به معنى دگرگونى و تغيير است، و شايد به همين دليل در آيات قرآن از آن استفاده نشده؛ بلكه به جاى آن «اَوَّلْ» ذكر شده است كه مفهوم روشن تر و خالص ترى دارد.
«ابد» نيز در لغت به معنى مدت زمان طولانى است، و مفهوم واژه «آخر» را نمى رساند؛ بنابراين آنچه در مورد خداوند در قرآن ذكر شده (اول و آخر و باقى و غير فانى) از هر نظر گوياتر از واژه «ازل» و «ابد» است، هرچند در عصر و زمان ما اين دو واژه بر اثر كثرت استعمال در اين دو مفهوم به مرحله وضوح رسيده است.(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.