پاسخ اجمالی:
قرآن در تبیین «هدایت فطری» انسان مى فرمايد: «خداوند فجور و تقوا را به نفس آدمى الهام كرد»؛ در واقع خداوند درك حسن و قبح عقلى را به صورت فطرى در درون جان انسان قرار داده، تا او را در مسير سعادت و تكامل هدايت كند. همچنین در سوره «روم» مسأله فطرى بودن دين مطرح شده؛ آن هم دين «حنيف» يعنى خالى از هر گونه گرايش به سوى باطل و كجى. از سویی تعبير به «دين»، تمام مبانى اصول دين و حداقل كليّات فروع دين را شامل مى شود. همچنین در سوره «علق» نیز از تعلیم آدمی به وسیله قلم و مسائلی که نمی دانسته سخن می گوید.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در آیه هشتم سوره شمس پس از سوگند به جان آدمى و آفريننده جان و روح، به مسأله الهام فجور و تقوا اشاره کرده و مى فرمايد: (خداوند فجور و تقوا را به نفس آدمى الهام كرد)؛ «فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها».
«اِلْهام» از مادّه «لَهْمْ» (بر وزن فهم) به معنى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است.(1) سپس به معنى القاء مطلب به قلب انسان از سوى پروردگار آمده است؛ گوئى قلب، آن مطلب را با تمام وجود خود مى نوشد و مى بلعد. البته الهام معنى ديگرى نيز دارد و آن وحى است كه گاه در اين معنى نيز به كار رفته است. «فجور» به معنى دريدن پرده تقوا و ارتكاب گناهان است که از مادّه «فجر» كه به معنى شكافتن وسيع يا شكافتن تاريكى شب به وسيله سپيده صبح است. «تَقْوَى» نيز از مادّه «وقايه» به معنى نگهدارى است؛ و در اينجا منظور امورى است كه آدمى را از آلودگى به گناه و زشتى باز مى دارد. روى هم رفته از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه خداوند مسأله درك حسن و قبح عقلى و فهم نيك و بد را به صورت فطرى در درون جان انسان قرار داده، تا او را در مسير سعادت و تكامل از اين طريق هدايت كند. امام صادق(عیه السلام) در حديثى که در تفسير اين آيه آمده، می فرماید: «بَيَّنَ لَها ماتَاْتِى وَ ماتَرَك»(2)؛ (منظور اين است كه خداوند براى انسان تبيين كرد چه چيزهايى را بايد انجام دهد و چه چيزها را بايد ترك گويد [يا به تعبير ديگر بايدها و نبايدها را به او آموخت]).
در اينكه چرا «فجور» بر «تقوا» مقدّم داشته شده؟ بعضى از مفسّران گفته اند: به خاطر آن است كه پاكى از گناه زمينه اى است براى آراسته شدن به تقوا؛ چرا كه هميشه تخليه قبل از تحليه و پاكسازى پيش از بازسازى است.(3) به هر حال اگر درك حسن و قبح افعال براى انسان فطرى نبود؛ و مثلا انسان براى فهم زشتى ظلم و خوبى عدالت و احسان و اعمال ديگرى از اين قبيل، نياز به استدلال داشت، مسلّمآ نظام جامعه انسانى به هم مى ريخت؛ چرا كه در استدلالات نظرى اختلاف عقيده بسيار پيدا مى شد و چون پايه محكم وجدانى براى اين معنى وجود نداشت هركس به خود اجازه مى داد هر كارى را انجام دهد. آرى اين هدايت الهى در زندگى اجتماعى انسان فوق العاده سرنوشت ساز است، و اين نعمت و اين هدايت بزرگ به قدرى مهم است كه قابل مقايسه با نعمت هاى ديگر نيست.
در آیه 30 سوره روم نیز مسأله فطرى بودن دين مطرح شده است؛ آن هم دين «حنيف» يعنى خالى از هر گونه تمايل و گرايش به سوى باطل و كجى، و پاك از هرگونه شرك و آلودگى؛ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلَّديْنِ حَنِيْفَآ فِطْرَةَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»؛ (پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این سرشت الهى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده). تعبير به «دين» با توجّه به وسعت مفهوم آن كه تمام مبانى اصول دين و حداقل كليّات فروع دين را شامل مى شود؛ نشان مى دهد كه نه تنها خداشناسى و توحيد، بلكه تمام اصول و فروع دين به طور اجمال و به صورت فطرى از همان آغاز در درون جان انسان قرار داشته، و اين «هدايت تكوينى» هنگامى كه با «هدايت تشريعى» انبياءِ هماهنگ شد مىتواند مؤثّرترين جاذبه را در انسان ايجاد كند.
بنابراين هر دعوتى كه در شريعت وجود دارد؛ ريشه آن در اعماق فطرت آدمى نهفته است. هيچ مذهبى با خواسته هاى فطرى انسان مبارزه نمى كند؛ بلكه از طريق مشروع آنها را هدايت و تكميل مى نمايد و به اين ترتيب خدا پرستى و ديندارى به عنوان «هدايت تكوينى» در درون جان انسان وجود دارد، و اگر انحرافى پيدا مىشود عارضى است؛ و لذا وظيفه انبياء اين است كه اين انحرافات عارضى را زائل كنند تا فطرت اصلى امكان شكوفائى يابد.
در سوره «علق» نیز نخست از تعليم الهى به وسيله قلم سخن مى گويد؛ و سپس به طور كلّى از تعليم آدمى نسبت به مسائلی كه نمى دانسته، و مى فرمايد: ([پروردگارت] که با قلم [به مردم چیزها را] تعلیم داده است * و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت)؛ «اَلَّذِىْ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ». تعليم الهى به وسيله قلم ممكن است اشاره به اين باشد كه براى نخستين بار نوشتن و خواندن به وسيله انبياى الهى صورت گرفت.(4) و يا به خاطر آن است كه خداوند اين ذوق و استعداد را در درون روح انسان به عنوان يك هدايت فطرى ايجاد كرد كه بعد از شكوفا شدن خواندن و نوشتن ابداع گرديد و دوران تاريخ بشر با پيدايش خط شروع شد - مى دانيم مرز ميان دوران تاريخ و قبل از تاريخ همان مسأله پيدايش خط است - در هر صورت تعليم از طريق قلم از طريق هدايت الهى صورت گرفته است.
جمله «عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ»؛ (و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت)، مى تواند اشاره به علوم فطرى مختلفى باشد كه خداوند در وجود انسان به يادگار گذارده؛ اعم از درك حسن و قبح و فجور و تقوى، و همچنين قضاياى بديهى كه پايه قضاياى نظرى در علوم استدلالى مى شود و نيز آگاهى بر مبانى دين و اصول احكام الهى.
در ابتدای سوره «الرحمن» نیز بعد از آنكه تعليم قرآن را به خداوند رحمان كه منبع انواع رحمت ها و كرامت ها است نسبت مى دهد؛ سخن از آفرينش انسان به ميان آورده و مى گويد: (انسان را آفرید * و به او سخن گفتن آموخت)؛ «خَلَقَ اْلأنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ».
«بيان» مفهوم عامى دارد كه به هر چيز آشكار كننده گفته مى شود؛ خواه انواع استدلالات عقلى و منطقى باشد كه مبيّن مسائل پيچيده است، يا خط و كتابت و يا سخن گفتن، هر چند شاخص آنها سخن گفتن است. مفسّران در تفسير «بَيان» احتمالات زيادى داده اند. بعضى آن را به معنى تبيين خير و شر و بعضى حلال و حرام و بعضى به معنى اسم اعظم و بعضى به معنى تعليم لغت دانسته اند.(5) ولى روشن است كه ظاهر «بيان» همان سخن گفتن است؛ و احتمالات ديگر ضعيف به نظر مى رسد.(6)
در اينكه خداوند چگونه سخن گفتن را به انسان تعليم داد؟ بعضى گفته اند: منظور اين است كه واضع لغات خداوند بوده و سپس از طريق وحى به انبياء تعليم فرموده است. ولى ظاهرآ دليل روشنى براى اين معنى در دست نيست؛ بلكه منظور الهام باطنى از سوى خدا به نوع انسان است كه با ايجاد صوت از طريق حنجره و سپس ايجاد حروف به وسيله گردش زبان و تكيه بر مخارج حروف و بعد از طريق تركيب آنها به يكديگر و ايجاد كلمات و سپس نام گذارى اشياء و مفاهيم مختلف، توانائى يافته است كه مقاصد درونى خود را از اين طريق كه هم سهل و آسان و هم در اختيار همگان است، تمام مفاهيم مادّى و معنوى، جزئى و كلّى، مستقل و وابسته را از هر قبيل منعكس كند؛ و به راستى اگر اين استعداد خلّاق خدا داد نبود و انسان سخن گفتن نمى دانست نه تمدّنى وجود داشت و نه علم و دانش تا اين حد ترقّى مى كرد و نه انسان مى توانست پايه هاى زندگى را بر اساس تعاون و همكارى جمعى قرار دهد؛ چرا كه همكارى فرع رابطه نزديك با يكديگر است.
در تفسير «الميزان» آمده است يكى از مهم ترين دلائل بر اينكه هدايت انسان به سوى «بيان» از طريق الهام الهى صورت گرفته، همان اختلاف لغات امّت ها و طوائف است كه هر امّت و طائفه اى با ويژگى هايى كه در خصائص روحى و اخلاق نفسانى و مناطق طبيعى دارند براى خود لغتى وضع كرده اند.(7) بعضى از محقّقان عدد زبان هاى موجود در دنيا را بالغ بر سه هزار زبان دانسته اند و بعضى عدد را از اين نيز بالاتر گفته اند؛(8) و اين تنوّع به راستى عجيب و از نشانه هاى قدرت و عظمت خدا است. اصل سخن گفتن از آيات بزرگ حق است و اين تنوّع لغات، آيت بزرگ ديگرى است؛ و هر دو از ويژگى هاى خلقت بشر محسوب مى شود.
ممكن است بعضى از پرندگان با آموزشهاى مكرّر سخنان جذابّى بگويند، ولى بدون شك كار آنها چيزى جز تقليد در الفاظ بسيار محدود از انسان نيست، بى آنكه مفاهيم همه جمله ها را نيز درك كنند. تنها انسان است كه مى تواند به طور نامحدود جمله بسازد و مفاهيم مختلف را در قالب آن بريزد و بيان كند و اين كار را با آگاهى كامل انجام دهد.
در حديث توحيد مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نيز به اين آيت بزرگ الهى توجّه داده شده است؛ و امام(علیه السلام) به مفضّل مى فرمايد: «درباره صدا و سخن گفتن و آلات و ابزار آن كه در انسان فراهم شده بسيار بينديش»، و بعد امام(علیه السلام) جزئيات آن را براى مفضّل تشريح كرده و او را به مطالعه در اين باره دعوت مى كند.(9)
علاوه بر این در سوره «غاشیه» پيامبر را مخاطب ساخته و به او دستور مىدهد: (پس تذکّر ده که تو فقط تذکّردهنده اى!)؛ «فَذَكِّرْ اِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ». تعبير به «تذكر»؛ (يادآورى) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه حقائق اين علوم و دانش ها و عصاره اين تعليمات در درون روح و جان انسان طبق هدايت الهى وجود دارد؛ سپس در سايه تعليمات انبياء و پيامبران شكوفا مى گردد، از مرحله «كمون» به مرحله «بروز» و از «اجمال» به «تفصيل» و از «درون» به «برون» مى آيد.
اين آيه چهار بار در قرآن مجيد در سوره «قمر» آمده است كه در ضمن بيان ماجراى قوم «فرعون» و «عاد» و «ثمود» و قوم «لوط» مى فرمايد: «وَلَقَدْ يَسَّرْنا الْقُرآنَ لِلِّذكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»(10)؛ (ما قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم؛ آیا کسى هست که پند گیرد؟!).
اين سخن از بعضى فلاسفه «يونان» نيز معروف است كه مى گويد: علوم و دانش ها چيزى جز يادآورى نيست. همه اصول علمى بدون استثناء در درون روح انسان به وديعت نهاده شده، انسان آنها را فراموش كرده ولى به كمك معلّمان آنها را يادآورى مى كند. «فخررازى» در تفسير خود مى گويد: «اگر كسى بگويد اين تعبير دليل بر آن است كه چيزى قبلا در خاطره انسان ها بوده سپس فراموش شده است؛ در پاسخ مى گوئيم: آرى چنين است. تسليم در مقابل حق در فطرت هر انسانى وجود دارد، و گاه به فراموشى سپرده مى شود؛ اينجا است كه يادآورى مى شود تا به فطرت خود باز گردد».(11) به هر حال اين آيات مجموعآ دليل زنده اى بر هدايت هاى فطرى الهى نسبت به نوع انسان است.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.