پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در تبیین اوصاف ائمه معصومین(ع) می فرماید: «هرگز زمين از كسى كه به حجت الهى قيام كند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر باشد یا پنهان. خداوند به واسطه آنها دلايلش را حفظ مى كند تا به افرادى نظير آنها بسپارد. دانش با حقيقتِ بصيرت به آنها روى آورده و روح يقين را لمس كرده اند. آنان آنچه را دنياپرستانِ هوس باز، مشكل مى شمردند آسان يافته اند. آنها در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، آنان خلفاى الهى در زمين و دعوت كنندگان به سوى آئينش هستند و من به دیدن آنها مشتاقم».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در بخشی از حکمت 147 «نهج البلاغه» مى فرمايد: ([درست است كه عالمان با عمل اندك اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى ميرد]؛ ولى بار خدايا! آرى هرگز روى زمين از كسى كه به حجت الهى قيام كند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشكار باشد و يا ترسان و پنهان)؛ «اللَّهُمَّ بَلَى! لَا تَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ؛ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً».
درست همان چيزى كه علماى اماميه و شيعيان به آن ايمان دارند كه زمين هرگز خالى از حجت نمى شود، خواه آشكار باشد يا پنهان و جالب اين كه ابن ابى الحديد تصريح مى كند كه اين جمله امام(عليه السلام) مانند تصريح به عقايد شيعيان است، ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى كنند كه در روايات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند كه پيوسته در سطح زمين در گردش اند؛ برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند.
اى كاش ابن ابى الحديد دست از تعصبات طائفى خود بر مى داشت و هنگامى كه به سخنى از مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) برخورد مى كرد كه صريح يا مانند صريح بر اعتقاد اماميه بود آن را مى پذيرفت و رواياتى را كه درباره ابدال نقل شده نيز حمل بر امامان معصوم(عليهم السلام) و ياران خاص آنان مى كرد. سپس امام(عليه السلام) به نكته مهمى درباره فوايد وجود حجت هاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مى فرمايد: (وجود آنها به اين سبب است كه دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود)؛ «لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ».
اين سخن در واقع يكى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است كه درباره فلسفه وجود امام غائب(عليه السلام) مى شود و آن اين كه امام غائب(عليه السلام) افزون بر اين كه وجودش سبب آرامش زمين و بركات الهى و تربيت و پرورش دل هاى آماده است، از طريق ولايت تكوينى همچون پرورش گل ها و ميوه ها به وسيله آفتاب پشت ابر، فايده ديگرى نيز دارد و آن اين است كه معارف اسلامى و حجج و بينات الهى و احكام شريعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسيان و بطلان بر آنها ننشيند و آيين حق تحريف نگردد تا زمانى كه ظاهر شود و همه را از اين آب زلال حيات بخش سيراب كند.
حضرت(عليه السلام) در ادامه اين سخن به بيان عدد و صفات آنها مى پردازد و مى فرمايد: (آنها چند نفرند و كجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندك و قدر و مقامشان نزد خدا بسيار والاست)؛ «وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الَاَقَلُّونَ عَدَداً وَ الاَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً». قرآن مجيد نيز درباره مؤمنان صالح العمل كه در درجات والاى ايمان قرار دارند مى گويد: «وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ»(1)؛ (آنها [كه ايمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر يكديگر نمى كنند] تعدادشان كم است).
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه امام معصوم(عليه السلام) در هر زمان يكى بيش نيست، پس چرا امام(عليه السلام) در اين عبارت و جمله هايى كه بعد از آن مى آيد از ضمير جمع استفاده مى كند و آنها را به صورت يك جمعيت ذكر مى نمايد؟
پاسخ اين است كه امام(عليه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است امام معصوم(عليه السلام) در هر زمان يكى است؛ ولى هر گاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام(عليه السلام) بنگريم امامان معصوم(عليهم السلام) جمعيتى را تشكيل مى دهند. اين احتمال نيز هست كه منظور از به كار بردن ضميرِ جمع، امامان معصوم(عليهم السلام) و اصحاب خاص آنان باشد.
آن گاه امام(عليه السلام) به ذكر اوصاف اين اقليت عظيم الشأن و اين بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برايشان ذكر مى كند. نخست مى فرمايد: (خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلايلش را حفظ مى كند تا به افرادى كه نظير آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبيه خود بيفشانند)؛ «يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ».
آرى اينان گنجينه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلايل حقانيت دين مبين اسلام اند و هر كدام از آنها بخواهد از دنيا چشم بپوشد اين علوم و اسرار را به فرد ديگرى همچون خود مى سپارد تا اين ميراث عظيم حفظ شود و خالى از هر گونه پيرايه و آلودگى به آيندگان برسد. تعبير به «يُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است كه همچون امانتى از صندوقى به صندوق ديگر منتقل مى شود و تعبير به «يَزْرَعُوا» اشاره به علومى است كه بايد بذر آن افشانده شود و تدريجاً در دل آنها پرورش يابد تا زمانى كه به ثمر نشيند و اين نشان مى دهد كه علوم آنها در واقع دو گونه است.
اين موضوع را در مورد حضرت على(عليه السلام) غالباً در كتب حديث خوانده ايم كه امام على(عليه السلام) مى فرمود: «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هزار باب علم را به من آموخت كه از هر علمى هزار باب ديگر گشوده مى شود».(2) اين علوم در واقع همانند بذرند كه افشانده مى شوند و از يك دانه هزار دانه مى رويد؛ ولى بخشى از علوم نيز بوده است كه بدون كم و كاست از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امام على(عليه السلام) منتقل شده است.
در دومين وصف مى فرمايد: (علم و دانش با حقيقتِ بصيرت به آنها روى آورده است)؛ «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ». البته بصيرت و بينش مراتب و مراحلى دارد؛ ولى اين گروه از اولياء الله به حد والاى آن رسيدند. تعبير به «هجم» ممكن است اشاره به اين باشد كه علوم آنها اكتسابى نيست؛ بلكه الهامى است از سوى پروردگار كه از آنها به هجوم تعبير شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسير اين جمله مى نويسد: «تعبير به هجوم در اينجا اشاره به اين است كه خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشياء دفعةً به آنها تعليم داده و حجاب ها و پرده ها را كنار زده و حقايق را بر آنها مكشوف ساخته است.(3)
در سومين وصف مى فرمايد: (آنها روح يقين را لمس كرده اند)؛ «وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ». مى دانيم يقين مراتبى دارد: «علم اليقين»، «عين اليقين» و «حق اليقين». «علم اليقين» آن است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد: مانند كسى كه با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ايمان پيدا كند. «عين اليقين» در جايى است كه انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزديك مشاهده كند. «حق اليقين» مرتبه فراتر از آن و به اين معناست كه مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس كند و يا موجودى همچون آهن كه وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گيرد و به صورت بخشى از آن در مى آيد كه اين بالاترين مرحله يقين است. اولياء الهى - كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين گفتار نورانى اش مى فرمايد: «آنها روح اليقين را لمس كرده اند» - داراى همين مرحله از يقين هستند.
حضرت در چهارمين وصف مى فرمايد: (آنان آنچه را دنياپرستانِ هوس باز، مشكل مى شمردند آسان يافته اند)؛ «وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ». در واقع «اسْتَلانُوا» از ريشه «لين» به معناى نرمى و «اسْتَوْعَرَ» از ريشه «وَعْر» به معناى سختى و «مترفون» از ريشه «تَرَف» به معناى در ناز و نعمت زيستن است. دنياپرستان، پرهيز از زر و زيور دنيا و ساده زيستن و دل از لذات نامشروع كندن را كار مشكلى مى پندارند؛ ولى اين گروه از اولياء الله به آسانى از همه اينها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاك از هر گونه آلودگى قناعت مى كنند.
امام علي(عليه السلام) در وصف پنجم مى فرمايد: (آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند)؛ «وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ». جاهلان پيوسته از اين وحشت دارند كه اموالشان به خطر بيفتد، جاه و مقامشان از ميان برود و آينده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از اين در هراس اند كه اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از اين مى ترسند كه اگر از حق طرفدارى كنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد، ولى اين گروه از اولياء الله نه تنها از اين امور بيمناك نيستند بلكه به آن انس گرفته اند.
در خطبه 128 نيز در كلام امام(عليه السلام) خوانديم كه به «ابوذر» ـ آن مرد مبارزِ مجاهدِ فى سبيل الله كه به سبب حمايت هايش از حق تبعيد شد و در تبعيدگاه مظلومانه و در نهايت عُسرت جان سپرد ـ به هنگامى كه در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعيدگاه بفرستند خطاب كرد و فرمود: «يا أباذَرَ ... لَا يُؤْنِسَنَّكَ إلَّا الْحَقُّ، وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إلَّا الْباطِلُ»؛ (اى اباذر... مبادا با چيزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چيزى جز باطل تو را به وحشت بيفكند).
آن گاه حضرت در ششمين و آخرين وصف مى فرمايد: (آنها در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!)؛ «وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَعْلَى». اشاره به اين كه گرچه آن ها از نظر جسمى در اين دنيا و در ميان انسان هاى ديگر هستند، ولى روحشان همنشين با ارواح اولياء و انبياء پيشين و فرشتگان مقرب است. به همين دليل دنيا در نظرشان بى ارزش و بالاترين ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسير زر و زيور دنيا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمى شوند به همين دليل است كه ظاهرا در اين دنيا هستند؛ ولى در باطن در جهان روحانيان زندگى مى كنند.
سرانجام امام علي(عليه السلام) بعد از ذكر اين اوصاف كه حتى ذكر آنها روح پرور و نشاط آور است، مى فرمايد: (آنان خلفاى الهى در زمين اند و دعوت كنندگان به سوى آئينش، آه آه چقدر اشتياق ديدارشان را دارم)؛ «أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ!».
آرى آنان نمايندگان خدا بر روى زمين و مصداق اتم آيه شريفه «إِنِّى جَاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَلِيفَةً»(4) و پرتوى از آيه شريفه «وَ دَاعِياً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِيراً»(5) محسوب مى شوند و به همين دليل امام علي(عليه السلام) كه خود مصداق اعلاى اين اولياى الهى است مشتاق ديدارشان است.
هنگامى كه سخن به اينجا رسيد و امام(عليه السلام) پيمانه وجود «كميل» را از اين كلمات نورانى و مفاهيم روحانى و عرفانى پر كرد به «كميل» دستور بازگشت داد و فرمود: (اى كميل! [همين قدر كافى است] هر زمان كه بخواهى بازگرد)؛ «انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ».
اين تعبير نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) همراه «كميل» بازنگشت و همچنان در آن بيابان خاموش و خالى مدتى ماند. شايد مى خواست با خداى خود مناجات كند يا سخنان بيشترى بگويد كه پيمانه وجود «كميل» با آن همه عظمت، گنجايش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و آن امام بزرگوار كه در آن لحظات بر مولا چه گذشته است.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.