پاسخ اجمالی:
اقدامات تروریستی که جان، مال، زنان و کودکان و خلاصه همه چیز و همه کس را مورد حمله قرار می دهد، از نظر وجدان بشری محکوم بوده و مصداق تروریسم محسوب می شود. از سویی اسلام نیز به ممنوعیت این گونه اقدامات غیر انسانی تصریح کرده است. از این رو پیامبر(ص) می فرماید: «ایمان از ترور جلوگیری کرده است». همچنین امام علی(ع) در جنگ صفین به سپاهیان خویش می فرماید: «هرگز با دشمن جنگ را آغاز نکنید تا آنان آغازگر جنگ باشند. فراریان را نکشید، بر زخمیان نتازید، از مثله کردن بپرهیزید، وارد خانه های آنان مشوید، بر زنان حمله نبرید. و ...».
پاسخ تفصیلی:
اقدامات «تروریستی» بر ضدّ عموم مردم؛ از طرف افراد یا گروه ها و یا سازمان هایی که با اهداف سیاسی به طور مستقیم، جان، مال، ناموس و آبروی مردم بی گناه و زنان و کودکان و... را مورد حمله قرار می دهد، با هر هدفی که سازمان دهی شود، از نظر وجدان بشری محکوم است و مصداق «تروریسم» محسوب می شود. در اسلام حتی در دفاع مشروع، کشتن افراد بی گناه، تعقیب فراریان، کشتن اسیران، زنان، کودکان، تخریب جنگل ها، درختان، آلوده کردن آب ها، تعرّض به ناموس مردم و پرده دری و امثال این کارها مجاز شمرده نشده است.
در کتاب های حدیثی و تاریخی به ممنوع بودن این گونه اقدامات غیرانسانی حتی در دفاع های مشروع تصریح شده است. اینک به نمونه هایی در این مورد اشاره می کنیم:
1. در روایات فریقین شیعه و سنی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «إِنَّ الْإِیمَانَ قَیَّدَ الْفَتْک»(1)؛ (ایمان از ترور جلوگیری کرده است).
2. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) هنگامی که می خواست سپاهی را برای جنگ اعزام نماید آن ها را فرا خوانده، در برابرشان می نشست و می فرمود: «سِیرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ لَا تَغُلُّوا وَ لَا تُمَثِّلُوا وَ لَا تَغْدِرُوا وَ لَا تَقْتُلُوا شَیْخاً فَانِیاً وَ لَا صَبِیّاً وَ لَا امْرَأَةً وَ لَا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلَّا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَیْهَا»(2)؛ (با نام خدا و برای خدا و در راه خدا سفر را آغاز کنید، نیرنگ و حقّه نزنید، کشته ها را مثله نکنید، سالخوردگان، کودکان و زنان را نکشید و درختی را نبرید مگر این که مجبور شوید).
3. و نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «َنهَى رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) أَنْ یُلْقَى السَّمُّ فِی بِلَادِ الْمُشْرِکِین»(3)؛ (رسول خداصلی الله علیه وآله از ریختن سم در سرزمین مشرکین نهی کرده است).
4. حضرت علی(علیه السلام) در جنگ صفین به نیروهای خویش چنین سفارش کرد: «هرگز با دشمن جنگ را آغاز نکنید تا آنان آغازگر جنگ باشند. فراریان را نکشید و بر زخمیان نتازید، هتک حرمت و عورت نکنید، از مثله کردن بپرهیزید، وارد خانه های آنان مشوید و بر زنان حمله نبرید و به کسی دشنام ندهید».(4)
5. مورخان نقل کرده اند که چون «مسلم بن عقیل» خبردار شد که «ابن زیاد» در خطبه ای که ایراد کرده، مردم را از متابعت او برحذر داشته است، لذا ترسید که او را دستگیر کرده و به قتل برسانند. از این رو از خانه «مختار» بعد از مغرب خارج شد و به خانه هانی بن «عروه مذحجی» پناه برد. او در تشیع مردی قوی و متعصّب بود و از اشراف «کوفه» و قاریان آن دیار و شیخ عشیره «مراد» و زعیم آن به حساب می آمد. او چهار هزار زره پوش و هشت هزار پیاده نظام داشت و هر گاه هم پیمانان او را نیز ضمیمه آنان کنیم به حدود سی هزار نفر جنگجو می رسد که رئیس آنان «هانی بن عروه» بود. او از خواصّ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) به حساب می آمد که در هر سه جنگ حضرت شرکت کرده بود. و نیز عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را درک کرده و به شرف صحبت و همنشینی با آن حضرت نایل گشته بود.
«مسلم بن عقیل» در خانه هانی پناه گرفت. از طرف دیگر «شریک بن عبداللَّه اعور حارثی» نیز بر «هانی» وارد شده بود. او از بزرگان شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بصره بود. مردی جلیل القدر در بین اصحاب به شمار می آمد که در صفین حضور داشته و به همراه «عمار بن یاسر» می جنگید. او با «هانی بن عروه» رفاقت خاصی داشت. در منزل هانی مرض سختی بر او عارض شد. «ابن زیاد» به عیادت او آمد قبل از آمدن «ابن زیاد»، «شریک بن عبداللَّه اعور» به «مسلم» عرض کرد: هدف تو و شیعیان تو هلاکت ابن زیاد است، در اتاق خزانه مخفی شو و هر گاه از آمدن او اطمینان حاصل کردی از اتاق خارج شو و او را به قتل برسان و من سلامت تو را ضمانت می کنم.
در این هنگام که آنان مشغول صحبت بودند، گفته شد که امیر بر در خانه است. مسلم وارد خزانه شد و بعد از چند لحظه «عبیداللَّه بن زیاد» وارد بر شریک شد، ولی «مسلم» از خزینه بیرون نیامد. چون «شریک» مشاهده کرد که «مسلم» دیر کرده به عنوان علامت دادن به او چند بار عمامه خود را از سر برداشته و بر زمین گذارد. و نیز با قرائت اشعاری او را به خروج از خزانه و حمله به «ابن زیاد» تحریک و تحریص نمود. مکرّر اشعار را قرائت می کرد و چشمش را نیز به خزانه دوخته بود. آن گاه با صدای بلند که «مسلم» بشنود، گفت: او را سیراب کن گر چه مرگ من در آن باشد. در این هنگام «عبیداللَّه» به «هانی» التفات کرد و گفت: پسر عموی تو در مرضش هذیان می گوید. «هانی» گفت: «شریک» از زمانی که مریض شده هذیان می گوید، خودش نمی داند چه می گوید.
«ابن زیاد» از مجلس خارج شد و «مسلم» متعرّض قتل او نشد. در این جا سؤالی که مطرح است این که چرا حضرت «مسلم» به قرار خود عمل نکرد و ام الفساد «ابن زیاد» را که در قتل امام حسین(علیه السلام) دخالت داشت به قتل نرسانید؟ و به تعبیر دیگر چرا قصاص قبل از وقوع جنایت نکرد؟ در مورد سؤال مورد نظر پاسخ هایی داده شده که به آن ها اشاره می کنیم:
اولاً: از آنجا که پیامبر(صلی الله علیه وآله) از حیله و مکر نهی کرده، لذا حضرت «مسلم» از این طریق برای مبارزه با ابن زیاد استفاده نکرد. در حدیثی حضرت صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: «إِنَّ الْإِسْلَامَ قَیَّدَ الْفَتْک»(5)؛ (همانا اسلام مانع حیله و مکر بوده و آن را غل کرده است).
ثانیاً: این کار با سیره و روش «مسلم» سازگاری ندارد؛ زیرا او مردی باورع و باتقوا است و در خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) تربیت شده است. وظیفه مسلم که از طرف امام حسین(علیه السلام) نسبت به آن مسؤلیت دارد این است که از مردم برای حضرت بیعت بگیرد و از حوادث «کوفه» اطلاع یافته و امام را از آن باخبر سازد. و لذا اگر دست به قتل ابن زیاد می زد از حیطه وظایف خود خارج می شد.
ثالثاً: حضرت «مسلم» ملاحظه می کرد که وظیفه اش بیداری مردم است، اگر بدون بیداری امّت، ابن زیاد و امثال او را به قتل رساند همین مردم دوباره شخصی دیگر مثل او یا از او بدتر را بر سر کار می آورند. مردم خود باید آگاه شوند و از فساد خلیفه مطّلع گردند. و این هدف با ترور یک فرد حاصل نخواهد شد. و لذا در هیچ نصّ تاریخی ذکر نشده که حضرت «مسلم» طرح شریک را پذیرفته باشد. چه بسا «مسلم» در صدد فکر کردن درباره طرح او بوده، ولی قصد قطعی برای اجرای آن نداشته است.
رابعاً: با نظر و تأمل در قضیه پی می بریم که در حقیقت، گویا «هانی بن عروه» به «ابن زیاد» پناه و امان ضمنی داده بود؛ زیرا ابن زیاد به او خبر داد که می خواهد به عیادت «شریک» بیاید و او نیز «ابن زیاد» را اجازه داد و این خود یک نوع امان لفظی و قولی به «ابن زیاد» از جانب «هانی» به حساب می آید. و در این گونه موارد، اسلام انسان را مقید ساخته تا کسی را که دیگری امان داده، به قتل نرساند، گرچه شخصی فاجر و فاسق و امّ الفساد باشد. خصوصاً آن که این شخص در خانه دیگری است و همسر او به این عمل رضایت نداده بلکه از او تقاضای صرف نظر از کشتن او را کرده و بر این امر اصرار می ورزد که در خانه او این قتل انجام نگیرد.
6. «کشّی» در ترجمه «حذیفه بن منصور» به سندش از «عبدالرحمن بن حجاج» نقل کرده که گفت: «ابوالعباس» از «فضل بقباق» خواست تا برای «حریز بن عبداللَّه سجستانی» از امام صادق(علیه السلام) اذن بگیرد تا بر حضرتش وارد شود، حضرت به او اذن ورود نداد. دوباره خواست تا از حضرت برای او اذن بگیرد ولی به او اذن نداد. «فضل بقباق» به حضرت عرض کرد: چه چیزی است برای کسی که به درجه عقوبت غلامش برسد؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: این قدر و اندازه گناهش می باشد. «فضل» عرض کرد: به خدا سوگند شما بیش از آن کاری که حریز انجام داده او را عقوبت کردید. حضرت(علیه السلام) فرمود: «وَیْحَکَ أَنِّی فَعَلْتُ ذَلِکَ أَنَّ حَرِیزاً جَرِّدِ السَّیْفَ»(6)؛ (وای بر تو، من این چنین کرده ام؟ همانا حریز کسی است که شمشیر کشیده است).
«نجاشی» در ترجمه «حریز بن عبداللَّه سجستانی» می گوید: «او از اهالی کوفه بود که بسیار سفر به سجستان به جهت تجارت می کرد و لذا به سجستانی معروف شد... او از جمله کسانی بود که در سجستان شمشیر کشید و خوارج را به قتل رساند و این کار در زمان حیات ابی عبداللَّه [امام صادق (علیه السلام)] بود. و روایت شده که حضرت به او بی اعتنایی کرده و او را از خودش دور کرد».
«خوارج» گرچه کسانی بودند که استحقاق قتل را داشته و لذا حضرت علی(علیه السلام) تعداد بسیاری از آن ها را کشت، ولی از آنجا که حریز آن ها را ترور می کرد لذا حضرت به جهت تأدیب، او را به نزد خود راه نداد. و چون حریز این حرکت را از امام دید، از کرده خود پشیمان شد.
7. «ابن سعد» در کتاب «الطبقات الکبری» درباره کیفیت اسلام آوردن «مغیره بن شعبه» از قول او می نویسد: «ما قومی از عرب بودیم که به دین خود پای بند بوده و خادم بت (لات) بودیم. با خود گفتم که اگر قوم ما اسلام آورد من از آن ها پیروی نکنم. پس جماعتی از بنی مالک همراه با هدایایی قصد وارد شدن بر مُقَوْقِس را داشتند. من قصد کردم که با آن ها از شهر خود خارج شوم. با عمویم عروه بن مسعود که مشورت کردم او مرا از این کار نهی نمود و گفت: از فرزندان پدرت کسی همراه تو نیست. من اصرار بر خارج شدن داشتم و لذا همراه با آنان به تنهایی از شهر خارج شده و به اسکندریه وارد شدیم. به نزد مقوقس رفتم، وقتی مرا دید نشناخت و لذا از من سؤال کرد و بعد از شناسایی از ما پذیرایی نمود و سپس دستور داد تا بر او وارد شویم. ابتدا به سرپرست بنی مالک که من همراه او آمده بودم نظر افکند و او را در کنار خود جای داد، و از او سؤال کرد: آیا همه شما از بنی مالک هستید؟ او گفت: آری، به جز یک نفر که از هم پیمانان ما است، و مرا به او نشان داد. در آن هنگام مشاهده کردم که من خوارترین افراد به نزد اویم. او دستور داد تا هدایایی را به نزد آن ها گذاشتند و برخی را بر برخی دیگر برتری داد، ولی در حقّ من کوتاهی کرد و تنها هدیه کمی به من داد که قابل ذکر نبود. ما همگی از نزد پادشاه بیرون آمدیم. بنی مالک با آن اموال مشغول خریدن اجناس برای اهل بیت خود برآمدند و همگی از این امر خوشحال بودند، ولی من قصد کشتن آن ها را کردم... چون به «بُساق» رسیدیم، خودم را به بیماری زدم و سر خود را پوشاندم. آنان به من گفتند: تو را چه شده است؟ گفتم: سرم درد می کند. لذا آن ها مرا رها کرده و مشغول شراب خوری شدند. من به آن ها گفتم: گرچه سرم درد می کند، ولی می نشینم و شما را از شراب سیراب می کنم. آنان پذیرفتند. من هم شراب پیاپی به آن ها دادم تا آن که مست لا یعقل به خواب رفتند، من هم حمله برده و همه آن ها را به قتل رساندم و سپس تمام هدایایشان را به غارت بردم. آن گاه مستقیماً با لباس سفر وارد مدینه شده و خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسیدم. مشاهده کردم که در مسجد با اصحاب خود نشسته اند. بر آن حضرت به تهیت اسلام، سلام دادم. ابوبکر بن ابی قحافه به من نظر کرد و او مرا می شناخت، گفت: تو فرزند برادر عروه هستی؟ گفتم: آری، آمده ام تا شهادتین بگویم. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: حمد خدایی را سزاست که تو را به اسلام دعوت کرد. ابوبکر گفت: آیا از مصر آمده ای؟ گفتم: آری. گفت: مالکیون که با تو بودند، چه کردند؟ گفتم: بین من و آن ها از آن کارهایی که بین عرب اتفاق می افتد، انجام شد، در حالی که ما بر دین شرک بودیم و من همه آنان را به قتل رساندم و اموالشان را به غارت برده و به نزد رسول خدا(ص) آوردم تا آن ها را تخمیس کرده، یا نظر خود را درباره آن ها بگوید؛ زیرا این ها غنایمی از مشرکین است و من هم مسلمان شده ام و به محمّد(ص) ایمان آورده ام. رسول خدا (ص) فرمود: اسلام تو را قبول کردم، ولی چیزی از اموال آن ها را بر نمی دارم و تخمیس نیز نمی کنم؛ زیرا این کار حیله است و در حیله خیری نیست... ».(7)،(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.