پاسخ اجمالی:
ماديون برای رسیدن بشر به آينده درخشان راهکارهایی داده اند، از جمله: 1. تکامل و تعالی بشر از طریق پیشرفت علمی و تكنولوژیک؛ 2. تکامل از طریق قانون گذاری متعالی؛ 3. تکامل بشر بواسطه تك قطبى كردن عالم؛ 4. نظریه ماديت تاريخ. لکن هر یک از این نظرات اشکالاتی دارد که در رساندن بشر به این هدف ناکارآمد است.
پاسخ تفصیلی:
از ماديون چهار طرح و نظريه درباره آينده اى درخشان از تاريخ بشريت رسيده است كه هر كدام با هدف رسيدن به سعادت بشر ترسيم شده است. این چهار طرح عبارتند از:
1. تصوير آينده اى درخشان براى جامعه بشرى از زاويه علم و تكنيك جديد.
2. تصوير آينده اى درخشان از زاويه جعل قانون.
3. تصوير آينده اى درخشان با تك قطبى كردن عالم.
4. تصوير آينده اى درخشان از زاويه ماديت تاريخى.
حال به سراغ تشريح يك يك اين نظريه ها و اشكالات آنها مي رويم:
نظريه اول: تصوير آينده اى درخشان براى جامعه بشرى از زاويه علم و تكنيك جديد
برخى معتقدند كه تمدن مادى بشر تنها راه رسيدن جامعه به سعادت و رفاه است و لذا در آينده اى نه چندان دور با تجربياتى كه در اين زمينه كسب كرده به مدينه فاضله و سعادت خود خواهد رسيد.
در پاسخ بايد گفت: در پيشرفت صنعتى و تكنيك بشر شكى نيست؛ ولى اين بدان معنا نيست كه علم به تنهايى مى تواند ضامن سعادت بشر و ايجاد عدل و داد گردد. علم و تكنيك تنها جنبه ماديت و مدنيَّت انسان را تأمين مي كند. لذا اگر در اختيار يك نظام عادل و قانون سالم قرار گيرد سعادت آفرين است. منشأ انحرافات بشر، نادانى در زمينه مادى نيست تا با تمدن و تكنيك برطرف شود؛ بلكه عوامل ديگري دارد از قبيل: غرايز و تمايلات مهار نشده، شهوت و غضب، افزون طلبى، جاه طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى كه همه بشر امروز به آن مبتلا هستند؛ «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ». لذا علم، امروزه به صورت بزرگترين دشمن بشر درآمده است. علم، چراغ روشنى است كه استفاده از آن بستگى به موارد استعمال آن دارد. علم مانند چراغى است كه منبع تغذیه آن عقل است. علم، ابزارى است براى هدف، نه تشخيص دهنده هدف.
ويل دورانت در مقدمه كتاب «لذات فلسفه» درباره انسان عصر ماشين مى گويد: «ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير». لذا علم اگر در اختيار حكومت ظالم قرار گيرد آثار وخيمى دارد از آن جمله اين كه در راستاى نابودى بشر گام برمى دارد، تنها درصدد ايجاد رفاه طبقه مرفه است و علم بدون عدالت، ضامن زوال ظلم و تعدى از بشر نيست.
نظريه دوم: تصوير آينده اى درخشان از زاويه جعل قانون
برخى مى گويند: بشر در طول تاريخ خود با تجربياتى كه كسب كرده مى تواند به نقطه اى برسد كه با قوانين پيشرفته اى كه جعل مى كند سعادت بشر را تأمين نمايد؛ زيرا مشكلات را به خوبى شناخته و در راه حل هايى كه براى آنها ارائه مى كند مى تواند به موفقيت نهايى برسد.
در پاسخ بايد گفت:
اولاً: بشر بدون كمك از وحى و عالم غيب نمى تواند مصالح واقعى و حقيقى خود را درك كند و در نتيجه نمى تواند راهكارهاى اساسی را براى خود ارائه دهد.
ثانياً: مصالح گروهى يا شخصى در بسيارى از مواقع، مانع تدوين قانون جامع است و اين كار تنها از كسانى برمى آيد كه از مقام عصمت برخوردار باشند.
ثالثاً: از آن جهت كه اختلاف سليقه ها و برداشت ها وجود دارد، لذا رسيدن به وحدت قانونى امكان پذير نيست.
نظريه سوم: تصوير آينده اى درخشان با تك قطبى كردن عالم
برخى مى گويند: تنها راه نجات بشر از ظلم و بى عدالتى و رسيدن به سعادت، تك قطبى كردن جهان و به اصطلاح نظم نوين جهانى است و برخى از نظريه پردازان به جهت اقتدار تمام عيار و همه جانبه ى آمريكا اين كار را تنها ساخته دست آمريكايى ها مى دانند.
در پاسخ بايد گفت: نظريه تك قطبى كردن جهان از گذشته هاى بسيار دور بين فلاسفه و دانشمندان عالم مطرح بوده است. فيلسوف يونانى «زيو»، 350 سال قبل از ميلاد مى گويد: «بر جميع مردم عالم است كه از يك نظام جهانى واحد پيروى كنند تا سعادت و نجات يابند». لذا اسكندر كه معاصر زيو بود درصدد برآمد تا با اتكا بر قدرت خويش اين نظريه را به اجرا گذارد. «بلتاك» نويسنده يونانى صد سال قبل از ميلاد با طرح حكومت واحد جهانى مى گويد: «بر مردم است كه سعى نموده تا مجتمع واحدى را تشكيل دهند و از قانون واحدى پيروى كنند». «ويليام لويد» (1838) از فيلسوفان متأخر آمريكايى مى گويد: «هرگز بشر نمى تواند به دوستى و زندگى مسالمت آميز برسد؛ مگر آنكه حكومت واحد جهانى تأسيس نمايد».(1) «دانتى» اديب مشهور ايتاليايى مى گويد: «لازم است تا كل مردم زمين نسبت به يك حكومت و حاكم خاضع باشند تا آرامش و صلح به جهان سايه افكند».(2)
همچنین «راسل» در این باره مى گويد: «عالم در انتظار مصلحى است كه تمام مردم را تحت يك پرچم و شعار درآورد». و جورج بوش پدر مى گويد: «نظم نوين عبارت است از صلح و دموكراسى براى همه جهان تحت رهبرى ايالات متحده». او در سخنرانى خود در كنگره مى گويد: «در ميان ملت هاى جهان تنها آمريكاست كه هم از ارزش هاى اخلاقى و هم از ابزار لازم براى پشتيبانى از نظم جهانى برخوردار است».
اين نظريه چند اشكال دارد:
1. در خود آمريكا نظريه پردازانى از قبيل كيسينجر و ديگران وجود دارند كه اقتدار مطرح آمريكا را مردود مى شمارند. برژينسكى به گونه اى ناتوانى آمريكا را ترسيم كرده و مى گويد: «هر چند آمريكا در حال حاضر داعيه ى پرستيژ جهانى دارد و كمتر كشورى مى تواند داعيه ى رقابت با او را داشته باشد ... اما استمرار قدرت و موقعيت آمريكا در صحنه جهانى و داخلى از جنبه هاى زيادى آسيب پذير است».
2. زمينه پذيرش تك قطبى كردن جهان بسيار كم است خصوصاً آنكه وضعيت بسيار فاجعه آميز اقتصادى آمريكا اجازه چنين بلندپروازى را به او نمى دهد.
3. اين نظريه غافل از آن است كه هرگز ملت ها زير بار سلطه بيگانگان نخواهند رفت. گر چه ما اصل نظريه را رد نمى كنيم و معتقديم كه تنها راه نجات ملت ها در سايه وحدت حكومت جهانى است؛ ولى آن را با تأييدات الهى و رهبرى معصوم كه همان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشريف) است امكان پذير مى دانيم.
نظريه چهارم: تصوير آينده اى درخشان از زاويه ماديت تاريخى
ماركسيست ها تاريخ را جزئى از طبيعت و در نتيجه محكوم به سرنوشت طبيعت مى دانند. مرحوم شهيد مطهرى(رحمة الله عليه) ديدگاه ماركسيست ها را در زمينه تكامل تاريخ چنين ترسيم مى كند: «تاريخ يك جريان دائم و يك ارتباط ميان انسان و طبيعت انسان و اجتماع و يك صف آرايى و جدال دائم ميان گروه هاى در حال رشد انسانى و گروه هاى در حال زوال انسانى است كه در نهايتِ امر، يك جريان تند و انقلابى به سود نيروهاى در حال رشد پايان مى يابد و بالأخره يك تكاپوى اضداد است كه همواره هر حادثه به ضد خودش و او به ضد ضد تبديل مى گردد و تكامل رخ مي دهد.
اساس زندگى بشر و موتور به حركت درآورنده تاريخ او، كار توليدى است ... نزاع و كشمكش ميان دو گروه كه يكى جامدالفكر و وابسته به گذشته و ديگرى روشنفكر و وابسته به آينده است ... سخت در مى گيرد و شدت مى يابد تا به اوج خود - كه نقطه انفجار است - مى رسد و جامعه با يك گام انقلابى به صورت دگرگونى نظام كهن و برقرارى نظام جديد و به صورت پيروزى نيروهاى نو و شكست كامل نيروهاى كهنه تبديل به ضد خود مى گردد و مرحله اى از تاريخ آغاز مى شود. اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتى مشابه با مرحله قبلى دارد، ... اين مرحله نيز جاى خود را به ضد و نفى كننده خود مى دهد و مرحله جديدترى آغاز مي گردد و همين طور تاريخ [مانند خود طبيعت] همواره از ميان اضداد عبور مى كند. اين طرز تفكر درباره ى طبيعت و تاريخ، تفكر ديالكتيكى ناميده مى شود و چون در مورد تاريخ همه ارزش هاى اجتماعى را در طول تاريخ تابع و وابسته به ابزار توليد مى داند ما اين طرز تفكر و اين بينش را در مورد تاريخ «بينش ابزارى» مى ناميم و مقصودمان از بينش ابزارى، طرز تفكر خاص درباره تحولات تاريخى است كه از آن به ماديت تاريخى (ماترياليسم تاريخى) تعبير مى شود ...».(3)
در پاسخ بايد گفت: توجيه تكامل تاريخ با شيوه ابزارى و ديالكتيكى اشكالاتى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1. تكامل را با ابزار توليد نمى توان توجيه كرد؛ زيرا تكامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حس فطرى كمال جويى و تنوع طلبى و گسترش خواهى و ناشى از ابتكار انسان است.
2. نظريه ابزارى كه تمام نهضت هاى مذهبى و اخلاقى و انسانىِ تاريخ را توجيه طبقاتى مى كند، نوعى قلب و تحريف معنوى تاريخ و اهانت به مقام انسانيَّت تلقى مى شود.
3. واقعيات تاريخى، پوچى اين نظريه را روشن مى كند؛ زيرا در يك قرن گذشته كشورهايى به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم را طى نكرده بودند و برعكس كشورهايى كه كاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقى مانده اند، پس جبرى در كار نيست.
4. نظريه ابزارى و ديالكتيك ايجاد نابسامانى ها و تخريب ها به منظور ايجاد بن بست و بحران را تجويز مى كند كه اين امر نامشروع است.
5. طبق نظريه ابزارى، سير تكاملى تاريخ جبرى و لايتخلف است، يعنى هر جامعه در هر مرحله تاريخى لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود كامل تر است؛ در حالى كه اين نظر باطل است؛ زيرا نظر به اينكه عامل اصلى اين حركت انسان است و انسان موجودي مختار و آزاد و انتخاب گر است، تاريخ در حركت خود نوسانات دارد، گاهى جلو مى رود و گاهى به عقب بر مى گردد و ... تاريخ تمدن هاى بشرى جز يك سلسله تعليم ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نيست.
سير تكاملى بشريت به سوى آزادى از اسارت طبيعت مادى و به سوى هدفى و مسلكى بودن و حكومت و اصالت بيشتر از ايمان و ايدئولوژى بوده و هست. سيد محمد صدر(رحمة الله عليه) مى گويد: «... حركت دائما به سوى تكامل نيست؛ بلكه گاهى حركت به سقوط و نقض است همانند تحول آهن به خاك در نتيجه ارتباط آن با رطوبت و گاهى نيز اين حركت به هيچ نتيجه اى منجر نمى شود، مثل باقى ماندن بعضى از جوامع اوليه كه تاكنون هيچ نوع پيشرفتى نداشته اند ...».(4)،(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.