پاسخ اجمالی:
منظور از سخن گفتن خداوند، سخن گفتن با زبان نیست، زیرا سخن گفتن با زبان و از طریق تارهاى صوتى از عوارض جسم است و درباره خداوند مفهوم ندارد، بلکه منظور سخن گفتن به وسیله الهام قلبى و یا ایجاد امواج صوتى در فضاست چرا که خداوند قادر است بر اینکه امواج صوتى را در فضا بیافریند، و این امواج را به گوش انبیاء و پیامبرانش برساند؛ آنچنان که قرآن در مورد تکلم با موسى بن عمران در وادى ایمن گواهى مى دهد که امواج صوتى در درختی ایجاد شده و موسى را به سوى خود فرا خوانده است.
پاسخ تفصیلی:
خداوند متکلم است:
وصف متکلم صریحاً در قرآن نیامده، ولى فعلى که دلالت بر آن داشته باشد ذکر شده است، مانند: «وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلیماً»(1)؛ (و خداوند با موسى سخن گفت) و از همین نظر حضرت موسى(علیه السلام) به عنوان «کَلیمُ اللَّه» -کسى که مخاطب سخن خداوند بود- مشهور و معروف شده است. همچنین در سه مورد تعبیر به «کَلامَ اللَّه»(2)؛ (سخن خدا) شده و در یک مورد «کَلامى»(3)؛ (سخن من) آمده است. در موارد متعدّدى نیز تعبیر به «کَلِمةُ رَبِّکَ»؛ (سخن پروردگار تو) یا «کَلِمَةُ اللَّهِ»؛ (سخن خداوند) نیز دیده مىشود. از مجموع اینها مىتوان نتیجه گرفت که یکى از اوصاف پروردگار «مُتَکَلِّمْ» است.
البته به طورى که مرحوم قوشجى در «شرح تجرید العقائد» آورده است، توصیف خداوند به متکلم، منحصر به مسلمانان نیست. بلکه تمام ملل و مذاهب، خدا را متکلم مى دانند؛ هرچند در تفسیر معناى کلام و سخن گفتن الهى اختلاف نظر دارند.
مقصود از کلام اللَّه چیست؟
در تفسیر معناى «کلام اللَّه» و سخن گفتن خداوند، اختلاف شدیدى در میان مسلمانان بروز و ظهور نموده است، و هر گروهى تفسیرى براى آن ذکر کرده اند:
جمعى از حنبلى ها گفته اند: کلام اللَّه مرکب از حروف و اصوات است، و اینها قائم به ذات او و قدیم است! سپس بر این گفتار بى معنا، تا آنجا اصرار ورزیده اند که گفته اند جلد و غلاف قرآن نیز قدیم و ازلى است، تا چه رسد به نقوش قرآن!
گروه دیگرى گفته اند: «کلام خدا همان حروف و اصوات است، و اینها امورى حادث اند و در عین حال قائم به ذات خداوند اند». بى پایه بودن گفتار این گروه نیز کمتر از حنبلی ها نیست.
گروه سوم معتقدند که کلام خداوند همان حروف و اصوات است، و اینها امورى حادث و غیر قائم به ذات خداوند است، بلکه در زمره مخلوقات او هستند که خداوند آن را در وجود جبرئیل یا پیامبر(صلى الله علیه و آله) یا شجره موسى(علیه السلام) ایجاد کرده است.
و بالاخره گروه چهارم «اشاعره» هستند که مى گویند کلام خداوند از جنس اصوات و حروف نیست بلکه مفاهیمى است قائم به ذات خداوند، و آن را «کلام نفسى» مىنامند، و معتقد به «قدیم» بودن آن هستند(4). آنها حتّى عقیده داشتند کسى که معتقد به حادث بودن قرآن (کلام اللَّه) باشد، کافر است و قتل او واجب!(5)
تاریخ قرون نخستین اسلام شاهد درگیری هاى شدید و خونبارى در زمینه «کلام اللَّه» و حادث و قدیم بودن آن، و تکفیر یکدیگر در این زمینه، بوده است. بحثها و مشاجراتى که امروز براى ما مفهوم صحیحى ندارد و به خوبى مىتوان گفت که دست سیاستهاى خودکامه وقت براى سرگرم ساختن ملت مسلمان، و استفاده از اصل، تفرقه بینداز و حکومت کن، به این اختلاف دامن می زده است.
به هر حال در اینجا چند مطلب واضح وجود دارد که به نظر نمى رسد جاى گفتگو در آن باشد:
1. خداوند قادر است بر اینکه امواج صوتى را در فضا بیافریند، و این امواج را به گوش انبیاء و پیامبرانش برساند، و پیام خود را از این طریق به آنها ابلاغ کند. آنچنان که قرآن در آیه 30 سوره قصص، در مورد تکلم با موسى بن عمران(علیه السلام) در وادى ایمَن گواهى مى دهد که امواج صوتى در آن درخت مخصوص ایجاد شده و موسى(علیه السلام) را به سوى خود فرا خوانده است: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»؛ (هنگامی که به سراغ آتش آمد ناگهان از ساحل راست وادی در آن سرزمین بلند و پر برکت از میان یک درخت ندا داده شد که ای موسی! منم خداوند، پروردگار جهانیان!).
2. «تکلّم» به معناى سخن گفتن با زبان و از طریق تارهاى صوتى، از عوارض جسم است و درباره خداوند که منزّه از جسم و جسمانیت است مفهوم ندارد، جز از طریق ایجاد امواج صوتى در اجسام که در بالا اشاره شد.
3.قرآن مجید نیز در زمره همین الفاظ و حروف است که گاهى در قالب سخن و گاه در قالب کتابت ظاهر مى شود، و بدون شک هر دو حادث هستند، و اینکه بعضى گفته اند این الفاظ و نقوش، قدیم است و حتّى جلد و غلاف قرآن را باید ازلى دانست از خرافاتى است که لایق بحث نیست.
ظاهراً منشأ اشتباه کسانى که قائل به قدیم بودن کلام اللَّه شده اند از اینجا می باشد که از یک سو قرآن مجید یکى از صفات خدا را تکلّم ذکر کرده است، و به قرآن نیز کلام اللَّه گفته شده است. از سوى دیگر، خدا وجودى ازلی است، پس صفات او نیز باید ازلى باشد. لذا نتیجه گرفته اند که تکلم خدا ازلى است. آنها به خاطر ضعف معلوماتشان نتوانسته اند میان صفات ذات و صفات فعل تفاوت بگذارند، آنچه ازلى است صفات ذات می باشد، مانند علم و قدرت. ولى صفاتى که عقل ما به خاطر صدور افعالى از خداوند براى ذات پاک او انتزاع مى کند، امورى حادث اند؛ زیرا این صفات قائم به ذات خدا نیست بلکه انتزاعات عقلى است که از ملاحظه افعال او حاصل مى شود.
به تعبیر دیگر: بدون شک خداوند افعالى دارد که حادث است، مانند خلقت آسمان و زمین، آفرینش آدم، مسأله رزق و روزى، بخشش گناه بندگان و ارسال پیامبران و رسولان. هنگامى که عقل، صدور این افعال را از خدا مى بیند، صفاتى همچون خالق و رازق و غافر را براى خداوند انتخاب مى کند و مسلماً قبل از اینکه خدا موجودى بیافریند یا روزى دهد یا مشمول مغفرت خود سازد این اوصاف صدق نمىکرد (البتّه قدرت بر این امور داشت، ولى بحث از قدرت نیست، بلکه سخن از خود این افعال است).
بنابراین، حساب این اوصاف که صفات فعل نامیده مى شود از صفات ذات که قائم به ذات پاک پروردگار، و بلکه عین ذات او است، جدا مى باشد. عدم درک این واقعیت، طرفداران قدیم بودن کلام اللَّه را به مطالب مضحکى مانند قدیم بودن جلد و غلاف قرآن کشانیده است.
4. گروهى از اشاعره که این مسائل را درک مى کردند به حکم ناچارى مسأله «کلام نفسى» را مطرح کرده اند. کلامى که بتواند قدیم و قائم به ذات پروردگار باشد. آنها براى اثبات این مطلب (وجود کلام نفسی و صحت بکارگیری واژه کلام در حدیث نفس یا همان سخن گفتن در دل) به آیه 8 سوره «مجادله» تمسک جسته اند که قرآن درباره جمعى از منافقین مىگوید: «وَ یَقُوْلُوْنَ فى انْفُسِهِمْ لَوْلا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُوْلُ»؛ (آنها در دل خود مى گویند: چرا خداوند ما را بخاطر گفته هایمان عذاب نمى کند؟!). یا به شعر معروف اخطل که از شعراى عصر بنى امیه است تمسک جسته اند: «انَّ الْکَلامَ لَفِى الْفُؤادِ وَ انَّما جُعِلَ اللَّسانُ عَلَى الْفُؤادِ دَلِیْلا»؛ (کلام و سخن، در قلب است، و زبان ترجمان قلب قرار داده شده).
آنها به این ترتیب خواسته اند خود را از تضادى که در میان حادث بودن کلام، و قدیم بودن صفات الهى مى دیدند رهایى بخشند. ولى آنها با این سخن گرفتار مشکل بزرگترى شده اند و آن این که اگر منظور از کلام نفسى، تصویر الفاظ و جمله ها، و گذراندن آنها از ذهن و فکر باشد، این امور درباره خداوند معنا ندارد، زیرا ذات پاک او جایگاه اینگونه عوارض انسانى نیست. و اگر منظور علم خداوند به محتواى قرآن مجید از ازل بوده باشد، جاى شک نیست که او از ازل احاطه علمى به همه این امور داشته است؛ ولى در این صورت، کلام نفسى بازگشت به علم خدا مى کند، و صفت دیگرى نخواهد بود.
نتیجه اینکه: محتواى کتب آسمانى، همیشه در علم خدا بوده و این چیزى جز صفت علم نیست، و امّا خود الفاظ و نقوش بدون شک حادث است و خداوند آنها را به وجود آورده است مثل صدایی که در وادی ایمن به گوش حضرت موسی(علیه السلام) رساند.
بحث «تکلّم خداوند» در روایات اسلامى
این سخن را با روایتى از امام صادق(علیه السلام) ادامه مى دهیم: روایتى که شیخ طوسى(قدّس سره) در امالى از ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است، فرمود: «لَمْ یَزَلِ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ عالِماً بِذاتِهِ، وَ لا مَعْلُوْمَ، وَ لَمْ یَزَلَ قادِراً بِذاتِهِ وَ لا مَقْدُوْرَ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ، فَلَمْ یَزَلَ مُتَکَلِّماً؟ قالَ: الْکلامُ مُحْدثٌ کانَ اللَّهُ عَزَّوَجَلّ لَیْسَ بِمُتَکَلَّمٍ ثُمَّ احْدَثَ الْکَلامَ!»(6)؛ (خداوند همیشه بالذات عالم بود در حالى که معلومى وجود نداشت، و بالذات قادر بود در حالى که مقدورى نبود. ابوبصیر مى گوید: گفتم فدایت شوم، آیا خداوند همیشه موصوف به صفت متکلم بوده؟ فرمود: کلام، موضوع حادثى است. خداوند متعال وجود داشت و متکلم نبود، سپس کلام را آفرید!).
همین حدیث را مرحوم کلینى در کافى با مختصر اضافاتى نقل کرده و در ذیل آن صریحاً آمده است: «انَّ الْکَلامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَیْسَتْ بِازَلیَّةٍ، کانَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ لا مُتَکَلِّمَ»(7)؛ (کلام و سخن گفتن، صفت حادثى است و ازلى نیست، خداوند متعال از ازل بوده و متکلمى وجود نداشت).
این عبارت به وضوح فرق میان صفات ذات و صفات فعل را بیان مى کند، صفات ذات همچون علم و قدرت است که از ازل بوده، و نیازى به وجود مخلوقات ندارد، امّا صفات فعل صفاتى است که بیرون ذات خدا است و عقل این صفات را به هنگام صدور افعالى از خداوند انتزاع کرده و به او نسبت مى دهد مانند: خالق و رازق. صفت تکلّم نیز در زمره همین صفات است.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.