پاسخ اجمالی:
«وحدت شخصیت» انسان در تمام طول عمر، دلیل دیگری بر «استقلال روح» است. آگاهی ما از خودمان، از روشن ترین معلوماتی است که با علم حضوری بدست می آید و نیازی به استدلال ندارد؛ زیرا از آغاز تا پایان عمر یک حقیقت واحد و ثابت است که همانند اجزای مادی تعویض نمی شود؛ بلکه اساس وجود ما و عامل وحدت، شخصیت ما می باشد.
پاسخ تفصیلی:
وحدت شخصيت انسان در طول عمر، يكي از دلیل هايي است که می توان برای استقلال روح ذكر كرد.
توضيح اينكه: ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه وجود داريم؛ «من هستم» و در هستى خودم ترديد ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضورى است نه «حصولى» يعنى من پيش خودم حاضرم و از خودم جدا نيستم. بنابراين آگاهى من به وجود خودم به اين صورت نيست كه عكسى از وجود من در ذهنم ترسيم شده باشد؛ بلكه از اين راه است كه خود من از خودم جدا نيستم.
به عبارت ديگر: آگاهى ما از موجودات خارجى، مثلاً از اينكه اين كتاب پيش روى ما است و خطوط و نقوشى دارد از اين راه است كه نقش هایى از آنها در ذهن ما ترسيم مى گردد و از اين طريق احاطه به وضع خارج پيدا مى كنيم. اين نوع علم را در فلسفه، «علم حصولى» يا «ارتسامى» مى نامند؛ اما آگاهى ما از وجود خودمان چنين نيست؛ زيرا همان طور كه گفتيم اين آگاهى از طريق نقشه و تصوير ذهنى نمى باشد؛ بلكه زائيده اين است كه ما خودمان پيش خودمان حاضريم و اين نوع علم را علم حضورى مى نامند.
به هر حال، آگاهى ما از خودمان روشن ترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابداً به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه «دكارت» فيلسوف معروف فرانسوى براى وجود خودش كرده كه: «من فكر مى كنم پس هستم» استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد؛ زيرا پيش از آنكه اثبات كند، دو بار اعتراف به وجود خودش كرده (يكبار آنجا كه مى گويد «من» و بار ديگر آنجا كه مى گويد «مى كنم»)... اين از يكسو.
از سوى ديگر اين «من» از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست. «منِ امروز» همان «منِ ديروز» و همان «منِ بيست سال قبل» مى باشد. من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم. من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين شخصم، نه شخص ديگر، البته درس خواندم، با سواد شده ام، تكامل يافته ام و باز هم خواهم يافت؛ ولى يك آدم ديگر نشده ام، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند، يك نام دارم، يك شناسنامه دارم و... .
اكنون بنشينيم و حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست؟ آيا ذرات و سلول هاى بدن ما و يا مجموعه سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريباً هر هفت سال يكبار تمام سلولها تعويض مى گردند؛ زيرا مى دانيم در هر شبانه روز ميليونها سلول در بدن ما مى ميرد و ميليونها سلولِ تازه جانشين آن مى شود، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آن را بيرون آورند، و آجرهاى تازه اى به جاى آن كار بگذارند، اين ساختمان بعد از مدتى به كلى عوض مى شود اگر چه مردمِ سطحى متوجه نشوند و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود، و از طرف ديگر خارج مى گردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود اگر چه افراد ظاهربين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند.
به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد، تدريجاً «نوسازى» و «تعويض» خواهد شد. بنابراين يك آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بارِ تمام اجزاى بدن او عوض شده است. بنابراين اگر همانند ماديها، انسان را همانند جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكوشيميايى آن بدانيم بايد اين «من» در مدت هفتاد سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد؛ در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت.
از اينجا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمى شود و اساس وجود ما را همان تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.