پاسخ اجمالی:
پيشرفت علوم تجربى براى نخستين بار نشان داد كه فناى مطلق و نابودى مواد جهان كه فكر جمعى از پيشينيان را به خود مشغول داشته بود، مطلقاً وجود ندارد. «لاوازيه» دانشمند بزرگ فرانسوى اثبات كرد هيچ مادهاى در جهان از بين نمى رود؛ بلكه مواد جهان دائماً در حال تغيير شكل هستند.
پاسخ تفصیلی:
پژوهشهاى علمى جديد، بسيارى از مشكلاتى را كه بر سر راه زندگى پس از مرگ به نظر مى رسيد و آن را به صورت يك محال در نظر كوته بينان جلوه مى داد، از ميان برداشته و دروازهها را گشوده است. در روایت است که مردی عرب از پيدا كردن يك قطعه استخوان پوسيده انسانى كه شايد طعمه حيوان درندهاى گشته بود و يا از تشنگى در بيابان سوزان حجاز جان داده بود، خوشحال و سرمست فرياد كشيد «لَأَخْصِمَنَّ مُحَمَّداً»؛ با اين دليل دندان شكن به مخاصمه با «محمد» بر مى خيزم و به او ثابت مى كنم كه چيزى را كه او به عنوان زنده شدن مردگان مى گويد محال است. شايد او پيش خود چنين فكر مى كرد: آيا هيچ كس ديده يا شنيده ميوه گنديده و سپس پوسيده و خشكيدهاى، دوباره ميوه تر و تازهاى شود؟ آيا هيچ كس شنيده اين شير كه بچه شتر از مادر مىخورد و جزء گوشت و پوست او مى شود، بار ديگر به شكل شير در آيد و به پستان برگردد؟ وانگهى اين استخوان پوسيده امروز، فردا خاك مى شود، و در ميان طوفانهاى شن در اين بيابانهاى وسيع پخش و گم مى گردد، و كمترين اثرى از آن باقى نمى ماند، كدام عقل مى گويد بار ديگر به صورت كودك زيبا و جوان نيرومند و پيرمرد فرزانهاى خواهد شد؟ اين سخن را جز ديوانگان باور نمى كنند! «و كافران گفتند آيا كسى را به شما نشان دهيم كه مى گويد: هنگامى كه شما مرديد و از هم متلاشى شديد آفرينش جديدى پيدا خواهيد كرد؟ اين شخص يا به خدا تهمت مى زند و يا ديوانه است».(1)
و به اين ترتيب بعد از مسئله ايمان به خداى ناديده، اين مشكلترين مطلبى بود كه بر فكر جمعى از مردم جاهليت سنگينى مى كرد با اينكه از درون فطرت خود زمزمه لطيف رستاخيز را مى شنيدند اما جنجالى كه از رهگذر جهل و نادانى آنها بر مى خاست اين زمزمه را در خود گم مى كرد.
آنها نمى دانستند همين دانه خرماى خشكيده و پوسيدهاى كه در لا به لاى خاكها گم مى شود، شايد تاكنون دهها بار جزء زمين شده و سپس از مجراى ريشه درخت خرمايى سر از شاخهها برآورده و دوباره شكوفه و سپس خرماى لذيذ و تر و تازهاى شده و باز هم خشكيده و به روى خاك افتاده است.
و يا آن شير شتر، بارها جزء بدن بچه شترى شده و پس از مردن و خاك شدن او به زمين برگشته و از مجراى ريشه گياه و يا بوته خارى جزء بدن شتر ديگرى گشته و از عروق او به پستانش انتقال يافته و سپس شير تازهاى گرديده است!
اين فكر جاهلى كه موجودات زنده اين جهان معدوم مى گردند و بازگشت معدومان ممكن نيست، تنها در مغز آن عرب بيابانى نبود، بلكه شايد از مغز يك فيلسوف نيز در شكل ديگرى خودنمايى كرده باشد كه اگر بنا باشد رستاخيز و معاد صورت گيرد «اعاده معدوم»! لازم مىآيد و اعاده معدوم محال است!
ولى پيشرفت و تكامل علوم طبيعى - بر خلاف انتظار ماده پرستان و ماترياليستها - پرده از اسرارى برداشت كه در پرتو آنها جاده معاد و زندگى جديد بعد از مرگ، روشنتر گرديد. در حقيقت دانشمندان علوم طبيعى به سان كاوشگرانى هستند كه هر روز در حفارىهاى خود به آثار تازه و جالبترى از تمدنهاى پيشين پى مى برند. ممكن است اين كاوشگران روى حساب سود مالى به دنبال اين اشياء قديمى و عتيقه در تلاش و كوشش باشند ولى مسلماً كاوشهاى آنها اثر مهمتر ديگرى دارد و آن كشف چگونگى تمدنهاى كهن و ميزان هنر بنيانگذاران اين تمدن هاست.
توضيح اينكه پيشرفت علوم تجربى براى نخستين بار نشان داد كه فناى مطلق و نابودى مواد جهان كه فكر جمعى از پيشينيان را به خود مشغول داشته بود، مطلقاً وجود ندارد. «لاوازيه» دانشمند بزرگ فرانسوى اثبات كرد هيچ مادهاى در جهان از بين نمى رود بلكه مواد جهان دائماً در حال تغيير شكل هستند.
اگر درختى را بسوزانيم و خاكسترش را بر باد دهيم، و يا اگر مقدارى بنزين را به طور كامل بسوزانيم به طورى كه كمترين دود سياهى از آن برنخيزد و تا آخرين قطره شعله گيرد و تمام شود، هيچ گونه تفاوتى در مواد موجود جهان صورت نگرفته، بلكه در فرض اول ذرات درخت تجزيه و در زمين و هوا پراكنده شده، قسمتى خاكستر و قسمتى تبديل به گازهاى كربن (تركيبى از كربن درخت و اكسيژن هوا) گرديده است و اگر با وسايلى آنها را از لابهلاى اجزاى زمين و آسمان جمع آورى كنيم و اكسيژن هوا را از آنها جدا كرده و سپس همه اجزاى آن را با هم تركيب نماييم همان درخت اول، حتى بدون اينكه يك هزارم گرم از آن كاسته شود، به دست مى آيد.
و در فرض دوم (سوختن كامل بنزين) همه آن تبديل به گازها مى شود كه با جمع آورى و تجزيه آن، همان بنزين نخستين بدون اينكه سرسوزنى از آن كم شود به دست خواهد آمد، منتها سهل انگاريها و عدم دقت ما به ما اجازه مى دهد كه بگوييم آنها نابود شدهاند.
در حقيقت همان طور كه در تبديل پولها به يكديگر با نرخهاى ثابت - مثلا تبديل ريال به ليره - تنها شكل پول عوض مى شود، وگرنه ارزش آن ثابت است و هر زمان قابل تبديل به صورت اول مى باشد مواد اين جهان نيز با نرخ ثابتى قابل تبديل به يكديگرند.
و به اين ترتيب در مسئله متلاشى شدن ذرات بدن انسان نيز هيچ چيز از ميان نرفته و در صندوق پس انداز جهان طبيعت ذخيره شده و هر زمان قابل پس گرفتن است.
البته در اينجا مسئله ديگرى طرح مى شود كه اين اجزا گاهى جزء بدن انسانهاى ديگر مى شوند، و به نظر مى رسد مشكلى در امر تجديد حيات مردگان ايجاد خواهد كرد زيرا ممكن است ارواح متعددى بر سر تصاحب اجزاء معينى به مبارزه و دعوا برخيزند و هر كدام آن را از آن خود بدانند؛ ولى به زودى خواهيم ديد كه اين يك اشتباه بيش نيست و هيچ گونه دعوايى از اين نظر وجود نخواهد داشت، و حتى اگر انسانى فرضاً تمام بدن انسان ديگرى را بخورد، مشكلى در امر معاد به وجود نخواهد آمد.
به هر حال محاسبات «لاوازيه» در همه جا درست بود جز در يك مورد كه ماده در آنجا وجود خود را به كلى از دست مىداد بدون اينكه به ماده ديگر تبديل شده باشد، و آن در مورد تجزيه اتمها و انفجارات اتمى بود كه ماده تبديل به انرژى مىشد.
اين موضوع را نخستين بار «مادام كورى» و همسرش «پير كورى» به هنگام مطالعه روى اجسام راديواكتيو (اجسامى كه تشعشع اتمى دارند و به اصطلاح، اتمهاى آنها در حال پوسيدن و متلاشى شدن است) كشف كردند.
آنها در سال 1898 در آزمايشگاه غير مجهز خود در پاريس، عنصر جديدى را به نام «راديوم» كشف كردند، از خاصيت عجيب اين عنصر آن بود كه دائماً حرارت و نور از خود بيرون مى داد و خاطره گوهرهاى شب چراغ افسانهاى را در دلها زنده مى كرد.
اين وضع بسيار جالب به نظر مى رسيد و پس از تحقيق كافى در اين زمينه دانشمندان به اين نتيجه رسيدند كه اتمهاى «راديوم» مرتباً در حال تجزيه شدن و پوسيدن است.
در حقيقت اين اجسام در همان موقع كه انرژى حرارتى و نورانى از خود بيرون مى فرستند جزئى از وجود خود را از دست مى دهند، اين اكتشاف بزرگ، قانون بقاء ماده لاوازيه را اصلاح كرد و قانون «بقاء ماده - انرژى» جاى آن را گرفت يعنى ثابت شد كه مجموعه «ماده - انرژى» جهان كاملاً ثابت است و سر سوزنى از آن كم نمىشود، تبديل ماده به ماده ممكن است، تبديل انرژى به انرژى ممكن است، تبديل ماده به انرژى ممكن است امّا فنا و نيستى به هيچ وجه در اين جهان راه ندارد.
بنابر اين نه تنها ذرات وجود ما در جهان هرگز از ميان نمى روند، بلكه به نام خود ما در اين دفتر بزرگ بايگانى مى گردند افعال و اعمال و گفتار و كردار ما و حتى امواج مغناطيسى مغز ما به هنگام فكر كردن كه همگى اشكال مختلفى از انرژىهاى ما هستند نيز در اين صندوق بزرگ به امانت سپرده مى شوند و اگر دستگاهها و وسايل كافى در دست داشته باشيم مىتوانيم تمام امواج صوتى پيشينيان و حتى نقش چهرههاى آنها را از محيط زيست آنها بگيريم.
مى دانيم هم اكنون اين كار در مقياس كوچكى انجام شده و دانشمندان توانستهاند با استفاده از امواج صوتى كه به روى ظروف سفالينى كه از دو هزار سال پيش به يادگار مانده، صداى كوزه گران آن زمان را زنده كنند، به طورى كه همه آن را بشنوند.
مطالعه روى بدنه اين ظروف سفالين نشان مى دهد كه به هنگام ساختن آنها امواج صوتى سازندگان از طريق ارتعاشات دستشان روى بدنه آنها نقش بسته است و به كمك همينها صداى آنها باز مى گردد.
آيا اينها هر كدام گام برجسته تازهاى به سوى اثبات علمى رستاخيز نيست! اگر آن مرد عرب بيابانى امروز هم زنده بود و دوره تحصيلات عالى را طی مي کرد باز حاضر بود استخوان پوسيده را دستاويزى براى اثبات محال بودن معاد قرار دهد و به خدمت پيامبر برد؟ اگر آن مرد عرب تحصيلاتى هم نمى كرد و دستگاههاى ضبط صدا و فيلم بردارىهاى امروز را مىديد، باز نمى توانست امكان معاد را انكار كند.
آيا با اين حال نبايد اعتراف كنيم: همان طور كه به گفته «آدلف بوهلر» شيمى دان معروف: «هر قانونى كه بشر كشف مى كند او را يك گام به خدا نزديكتر مى سازد»، هر قانونى كه كشف مى شود، او را يك قدم به رستاخيز و زندگى پس از مرگ نيز نزديكتر مى نمايد؟(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.