پاسخ اجمالی:
در سوره «یوسف(ع)» به شرح زندگی پر ماجرای حضرت یوسف(ع) و بیان مقام والای عفت و پارسایی او پرداخته شده است. آری ايشان در سخت ترين شرايط كه تمام اسباب گناه فراهم بود، خود را حفظ كرد و به خدای خويش پناهنده شد و از كوره يك امتحان بزرگ الهى، آبرومندانه بيرون آمد و سرانجام به خواست خداوند، بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو و تقوا، به همه چيز رسيد؛ در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند.
پاسخ تفصیلی:
حضرت يوسف(عليه السلام) در سخت ترين شرايطى كه تمام اسباب گناه در آن آماده بود، خود را حفظ كرد و به خداوند خويش پناهنده شد و از كوره يك امتحان بزرگ الهى، آبرومندانه بيرون آمد. طبق بيان قرآن كريم: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ في بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الاَبْوابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ، قَالَ مَعَاذَ اللّهِ اِنَّهُ رَبّىِ اَحْسَنَ مَثوَاىَ اِنَّهُ لايُفلِحُ الظَّالِمُونَ»(1)؛ (آن زن كه يوسف(عليه السلام) در خانه او بود؛ از وى تمنّاى كامجويى كرد و تمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوى آنچه كه براى تو مهيّاست. يوسف(عليه السلام) گفت: به خدا پناه مى برم، او [عزيز مصر] صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته [آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟]، به يقين ظالمان [و خائنان] رستگار نمى شوند). چهره زيبا و ملكوتى حضرت يوسف(عليه السلام)، نه تنها عزيز مصر را مجذوب كرده بود؛ بلكه همسر عزيز مصر نيز به او علاقه مند شده بود. اين عشق و علاقه همسر عزيز مصر، پنجه در اعماق جانش داشت كه با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مى شد؛ امّا حضرت يوسف(عليه السلام) عفيف و پاكدامن و پرهيزكار، قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود. همسر فريباى جوان و زيباى عزيز مصر، از تمام وسايل و روش ها، براى رسيدن به مقصود خود استفاده كرد؛ وسايلى كه تنها بخشى از آنها براى تحريك يك جوان مجرّد هم سن و سال حضرت يوسف(عليه السلام) كافى بود؛ ولى حضرت يوسف(عليه السلام) در برابر امواج شديد شهوت ايستادگى نمود و خود را به كشتى لطف پروردگار سپرد كه اگر نمى سپرد، غرق شده بود، همان گونه كه آيه بعد مى فرمايد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَولا اَن رَءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكِ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ اِنَّهُ مِن عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»(2)؛ (آن زن قصد كامجويى را از او [حضرت يوسف(عليه السلام)] كرد و او نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمى ديد ـ قصد وى مى نمود، اين چنين كرديم[و يوسف(علیه السلام) را در برابر اين طوفان شديد تنها نگذاشتيم] تا بدى و فحشا را از او دور سازيم؛ زيرا او از بندگان مخلَص ما بود). كلمات «من عبادنا»؛ (از بندگان ما) و «مخلصين»؛ (خالص شدگان)، تعبيرات بسيار پرمعنايى است كه در اين آيه به عنوان نشان افتخار بر سينه حضرت يوسف(عليه السلام) نصب شده است. گرچه حضرت يوسف(عليه السلام) با وجود عفت و پاكدامنى از سوى همسر عزيز مصر متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جان او تمام شود؛ ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤمنان پاكدامن را داده است توسط گواهى كودك شيرخوارى كه در گهواره بود، به صورت معجزه آسايى، او را نجات داد.
آنچه بعضى از افراد نادان و بى خبر، در شرح اين آيات نوشته اند كه منظور از «هَمَّ بِها» اين است كه حضرت يوسف(عليه السلام) نيز آماده كامجويى از زليخا شد، نه با مقام عصمت انبيا سازگار است و نه با لحن آيات فوق؛ بلكه قرآن مى گويد: «برهان پروردگار به يارى حضرت يوسف(عليه السلام) آمد كه اگر نيامده بود، آماده مى شد؛ ولى چون به سراغش آمد، قصد گناه نكرد». فخر رازى در تفسير اين آيه، تعبير جالبى دارد. او مى نويسد: «همه، حتى شيطان شهادت به پاكى حضرت يوسف(عليه السلام) دادند؛ زيرا شيطان در همان زمانى كه رانده درگاه خدا شد، گفت: من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مى كنم؛ جز بندگان مخلَص تو؛ «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ * اِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ».(3) [سپس فخر رازى مى افزايد:] اگر گويندگان اين سخنان بى اساس و خُرافى، تابع خداوند هستند، خداوند شهادت به پاكى حضرت يوسف(عليه السلام) داد و اگر پيرو شيطانند، شيطان نيز شهادت به پاكى او داده است».(4)
این آیات شرح زندگى پرماجراى حضرت يوسف(عليه السلام) و بيان مقام والاى عفّت و پارسايى اوست، مى فرمايد: «هنگامى كه آوازه عشق سوزان عزيز مصر به غلام كنعانيش حضرت يوسف(عليه السلام)، در شهر پيچيد و زنان مصر، زبان به ملامت و سرزنش او گشودند؛ او براى اثبات بى گناهى خود، مجلس ميهمانى عظيمى ترتيب داد و از زنان سرشناس مصر دعوت كرد و در يك لحظه حسّاس، حضرت يوسف(عليه السلام) را وادار كرد كه وارد آن مجلس شود. هنگامى كه آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت يوسف(عليه السلام) افتاد؛ زمام اختيار را از دست دادند و با كاردهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، بى اختيار دست هايشان را بريدند و همگى گفتند: «اين جوان، يك انسان نيست كه يك فرشته زيبا و عجيب است!». در آن هنگام كه همسر عزيز مصر خودش را پيروز مى ديد، رو به آنها كرد و گفت: «قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الّذِي لُمْتُنَّنِى فِيهِ وَ لَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ»(5)؛ (اين همان كسى است كه مرا به خاطر [عشق به] او سرزنش كرديد، [آرى!] من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد. اگر آنچه را كه من دستور مى دهم، انجام ندهد؛ به زندان خواهد افتاد و به يقين خوار و ذليل خواهد شد).
اين دوّمين امتحان سخت و سنگين حضرت يوسف(عليه السلام) بود. او بر سر دو راهى قرار داشت؛ يكى، تسليم شدن در برابر درخواست همسر عزيز مصر و به كام دل رسيدن و از هرگونه ناز و نعمت و محبت برخوردار شدن و ديگرى مقاومت كردن و به زندان افتادن و اعمال سخت آن را تحمّل نمودن. او بدون لحظه اى ترديد، راه خود را انتخاب كرد و به درگاه خداوند متعال رو آورد و گفت: «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنِى اِلَيهِ وَ اِلَّا تَصْرِفْ عَنىّ كَيْدَهُنَّ أَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الجَاهِلينَ»(6)؛ (پروردگارا! زندان [با آن همه مشكلات و رنج هايش] نزد من، محبوبتر است از آنچه اينها مرا به آن مى خوانند. اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى، قلب من متمايل به آنها خواهد شد و از جاهلان خواهم بود).
از تعبيرات آيه روشن مى شود كه زنان آن مجلس نيز با همسر عزيز مصر هم صدا شدند و حضرت يوسف(عليه السلام) را به تسليم در برابر آن زن دعوت مى كردند و هر كدام به نوعى او را به اجابت دعوت همسر عزيز مصر فرا مى خواندند. يكى مى گفت: «اى جوان! مگر جمال دل آرا و خيره كننده همسر عزيز مصر را نمى بينى؟ مگر از عشق و زيبايى او لذّت نمى برى؟!». ديگرى مى گفت: «اگر زيبايى خيره كننده او در قلب تو اثر نمى گذارد؛ ولى فراموش مكن كه او همسر عزيز مصر است، اگر قلب او را به دست آورى، هر چه از مال و مقام بخواهى، در اختيار تو قرار خواهد داد». سوّمى به او هشدار مى داد كه: «اگر جمال و زيبايى و يا مال و مقام او براى تو اهمّيّت و ارزش ندارد؛ ولى بدان كه اگر آن زن، خشمگين شود؛ به يك موجود خطرناكِ انتقام جو تبديل خواهد شد، آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براى هميشه فراموش خواهى شد». چون آخرين راه، همان زندان وحشتناك بود؛ حضرت يوسف(عليه السلام) به درگاه خداوند عرضه داشت: «من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاكى و تقوا و پارسايى و عفّت خويش، حاضرم روانه زندان وحشتناك گردم؛ اما آلوده خواست شوم آنها نشوم». اين تهديد جدّى بود و عملى هم شد. حضرت يوسف(عليه السلام) به زندان افتاد؛ ولى روح بلندش از محيط ننگين و آلوده كاخ عزيز مصر رهايى يافت. در ادامه همين آيات آمده است كه خداوند، اين زندان وحشتناك را نردبان ترقّى حضرت يوسف(عليه السلام) قرار داد. سرانجام به خواست خداوند، او بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو و تقوا، به همه چيز رسيد؛ در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند. اين پاداشى بود كه خداوند در دنيا به اين سلاله نيكان و پاكان عنايت كرد. قرآن كريم در ادامه مى فرمايد: «فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليمُ»(7)؛ (پروردگار او، دعاى خالصانه اش را اجابت كرد و مكر و نقشه هاى شوم آنها را از او برگردانيد؛ زيرا او شنوا و داناست).(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.