پاسخ اجمالی:
مقارن ایامی که امام رضا(ع) در مرو اقامت داشتند، سليمان مروزي كه به تعبير مأمون بزرگ ترين متكلم خراسان بود و در رأس علماي علم عقايد در آن خطّه قرار داشت، وارد خراسان شد و قرار شد که با امام رضا(ع) گفتگو کند. امام(ع) با پرسش درباره «بداء» و «اراده»، با دلايل گوناگون ثابت کردند كه اراده از صفات فعل و حادث است و نمي تواند عين ذات خداوند باشد. سليمان نيز خود را چنان در تنگنا ديد كه قادر بر جواب نبود و از سخن بازماند.
پاسخ تفصیلی:
مقارن ایامی که امام رضا(علیه السلام) در مرو اقامت داشتند، سليمان مروزي كه به تعبير مأمون بزرگ ترين متكلم خراسان بود و در رأس علماي علم عقايد در آن خطّه قرار داشت، وارد خراسان شد. مأمون او را احترام فراوان كرد و انعام داد؛ چرا که فكر مي كرد شكار تازه اي به دست آورده و مي تواند او را به جنگ امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) بفرستد تا شايد در بحث و مناظره بر او غلبه كند. از اين رو، به وي گفت: پسر عموي من علي بن موسي از حجاز آمده است و او علماي علم كلام و عقايد را دوست مي دارد. اگر مايل هستي، روز ترويه (هشتم ذي الحجه) براي مناظره با او نزد ما بيا، او ابتدا گفت تمايل ندارد امام(عليه السلام) را در بحث مغلوب كند و از اعتبار او در انظار بكاهد! و لذا از این کار مضایقه کرد اما مأمون گفت: اتفاقاً من تو را براي همين منظور دعوت كرده ام! بدين ترتيب، سليمان با اين چراغ سبز مأمون اعلام آمادگي كرد. در اين هنگام، مأمون دعوت محترمانه اي خدمت امام(عليه السلام) فرستاد.
امام(عليه السلام) نيز ياسر، خادم مخصوص، و نوفلي را كه از ياران خاصش بود، به اتفاق عمران صابي كه سند زنده اي بر شكست مأمون بود، پيشاپيش نزد مأمون فرستاد و فرمود: من بعداً مي آيم.
نوفلي مي گويد: هنگامي كه بر مأمون وارد شدم و سلام كردم، گفت: برادرم ابوالحسن علي بن موسي الرضا(عليه السلام) كجاست؟
گفتم: مشغول پوشيدن لباس است و دستور داده ما جلوتر بياييم. سپس براي عمران صابي از مأمون اجازه خوستم. مأمون گفت: عمران كيست؟ من (براي اين كه مأمون ناراحت نشود) گفتم: همان كسي كه به دست شما مسلمان شد! گفت: مانعي ندارد، وارد شود.
مأمون به او خوش آمد گفت ولي از ارتباط نزديكش با امام(عليه السلام) ناراحت به نظر مي رسيد و افزود: اي عمران، خوب شد عمرت باقي بود تا در زمرة بني هاشم درآمدي!
عمران (براي اين كه از شر مأمون در امان بماند) گفت: سپاس خدايي را كه مرا به وسيلة شما شرافت بخشيد اي اميرمؤمنان! مأمون از فرصت استفاده كرد و گفت: اي عمران، اين سليمان مروزي از مهم ترين علماي علم كلام در خطة خراسان است. عمران گفت: او گمان مي كند كه از همه كس در علم كلام در خراسان برتر است، در حالي كه مسئلة «بداء» را انكار مي كند! مأمون گفت: چرا با او مناظره نمي كني؟ گفت: اين بسته به ميل اوست. در همين حال، امام(عليه السلام) وارد شد و فرمود: در چه موضوعي بحث مي كرديد؟
سليمان از فرصت استفاده كرد و به عمران گفت: آيا به داوري علي بن موسي(عليه السلام) در بحث بداء راضي هستي؟ عمران گفت: آري، امّا به شرط اين كه دليل قانع كننده اي برايم بياورد كه بتوانم آن را به امثال خود ارائه دهم.
در اين جا مأمون به امام(عليه السلام) عرض كرد: نظر شما دربارة اختلاف اين دو نفر چيست؟
گفتار امام عليه السلام در مورد «بداء»
امام(عليه السلام) به سليمان رو کرد و فرمود: چگونه بداء را انكار مي كني، در حالي كه قرآن مي فرمايد: «بَديعُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ»،(1)«وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ»(2) [اين ها دليل بر اين است كه خداوند موجودات جهان را ابداء فرموده و اين يكي از معاني بداء است] ديگر اين که قرآن مي گويد: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(3) و «وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَ لَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ»(4) [از اين دو آيه چنين برمي آيد كه ممكن است ظواهر امر نشان دهد فلان شخص مشمول عذاب يا كوتاهي عمر مي گردد، امّا بعداً روشن مي شود كه مشيت الهي به دليل شرايطي بر اين قرار گرفته كه او را ببخشايد يا به او عمر طولاني دهد؛ يعني در عالم تكوين يا تشريع، دگرگوني بر خلاف ظواهر امور حاصل مي شود] با وجود اين آيات، چگونه مي خوهي بداء را منكر شوي؟
سليمان: آيا روايتي در اين زمينه از پدران گرامي ات به شما رسيده؟
امام(عليه السلام): آري، از جدم امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: خداوند دو گونه علم دارد: علمي كه مخزون و پنهان است و جز ذات پاكش كسي از آن آگاهي ندارد و بداء از اين ناحيه حاصل مي شود، و علمي كه به فرشتگان و پيامبرانش تعليم داده و علماي اهل بيت پيامبر ما نيز از آن آگاهي دارند.(5)
سپس امام(عليه السلام) رو به سليمان كرد و فرمود: من فكر مي كنم تو در مورد انكار بداء از سخنان يهود الهام مي گيري!
سليمان عرض كرد: به خدا پناه مي برم كه چنين باشد! مگر يهود چه گفته اند؟
امام(عليه السلام) فرمود: آنها مي گويند: «دست خدا بسته است!» و مقصودشان اين است كه خدا كار خود را تمام كرده و هيچ دگرگوني رخ نخواهد داد، در حالي كه خداوند مي فرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ...»(6)؛(يعني دست آن ها بسته باد و به خاطر اين سخن از رحمت خدا دور مانند. درست اين است كه بگوييم دست خدا از هر نظر گشوده است) و هر دگرگوني كه مصلحت بداند، ايجاد مي كند و اين است معناي بداء.
سرانجام، سليمان اعتراف كرد كه بداء حق است و به مأمون روكرد و گفت: از امروز به بعد، مسئلة بداء را انكار نخواهم كرد.
مأمون افزود: اگر سؤال ديگري داري، مطرح كن، امّا انصاف در بحث را فراموش نكن.
تحقيق امام(عليه السلام) در مورد مسئلة «اراده»
سليمان به امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) روكرد و گفت: اجازه مي فرماييد سؤال كنم؟ امام(عليه السلام) فرمود: هر چه مي خواهي، سؤال كن.
سليمان: چه مي گويي دربارة كسي كه «اراده» را يكي از اوصاف ذات خداوند هم چون حي و سميع و بصير و قدير مي داند؟(7)
امام(عليه السلام): براي اين كه بداني وصف مريد بودن خداوند با سميع و بصير بودن متفاوت است، كافي است در اين نكته دقت كني كه مي گويي: «اشياي جهان حادث گرديد و با يكديگر اختلاف يافت، زيرا خداوند اراده كرده چنين باشد»، امّا در مورد سميع و بصير بودن خدا چنين تعبيري ممكن نيست. اين خود دليل بر اين است كه اين دو وصف يكسان نيستند (يكي از صفات فعل است و ديگري از صفات ذات).
سليمان: امّا مي دانيم خداوند از ازل مريد بوده.
امام(عليه السلام): آيا اراده غير از ذات اوست يا عين ذات او؟
سليمان: غير ذات اوست.
امام(عليه السلام): پس بايد قائل به تعدد امر ازلي باشي؛ چرا كه غير از ذات او وصف قديمي را به نام «اراده» پذيرفته اي!
سليمان: من چيزي را جز ذات او قديم ندانستم.
امام(عليه السلام): پس مي گويي اراده حادث است؟
سليمان: نه، حادث نيست.
در اين جا بود كه مأمون فرياد زد و گفت: اي سليمان! چرا مكابره مي كني و جواب سر بالا مي دهي؟ انصاف بده (گاه مي گويي اراده حادث نيست، سپس مي گويي قديم هم نيست؛ پس نه حادث است و نه قديم. اين كه ممكن نيست). مگر نمي بيني جمعي از صاحب نظران در اطراف تو نشسته اند و سخنانت را مي شنوند.
سپس مأمون به امام(عليه السلام) رو كرد و گفت: ادامه بدهيد. بالاخره او عالم علم كلام در خطة خراسان است!
امام(عليه السلام) بار ديگر مطلب سابق را تكرار كرد و فرمود: اراده حادث است؛ چرا كه هرگاه چيزي ازلي نباشد، بايد حادث باشد و هنگامي كه حادث نباشد، بايد ازلي باشد.
سليمان: اراده او از اوست، همان گونه كه سميع و بصير بودن و علم از اوست.
امام(عليه السلام): در ازل چه چيز را اراده كرد؟ لابد خودش را!
سليمان: نه.
امام(عليه السلام): پس مريد مانند سميع و بصير نيست.
سليمان: خودش را اراده كرد، همان گونه كه به خودش عالم بود!
امام(عليه السلام): پس وجودش از طريق ارادة او بوده است؟
سليمان: آري!...
اين جا بود كه مأمون و اطرافيانش خنديدند و امام(عليه السلام) نيز خنديد و عجز و ناتواني سليمان ظاهر شد.(8)
امام(عليه السلام): اي سليمان، بگو ببينم آيا خداوند به آن چه در بهشت و دوزخ است، عالم است؟
سليمان: آري.
امام(عليه السلام): آيا آن چه خدا مي داند، تحقق مي يابد (زيرا به عقيدة تو ارادة او عين علم اوست)؟
سليمان: آري.
امام(عليه السلام): بنابراين، ديگر جايي براي اين باقي نمي ماند كه اراده كند چيزي را بر آن ها بيفزايد يا كم كند، در حالي كه در قرآن مي گويد: «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ»(9)؛(هر زمان پوست هاي آن ها [دوزخيان] بسوزد، پوست هاي ديگري به جاي آن قرار مي دهيم تا عذاب را بچشند) و نيز مي فرمايد: «لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ»(10)؛ (بهشتيان آن چه مي خواهند، براي آن ها خواهد بود و نزد ما اضافه بر آن است) اين ها همه نشان مي دهد كه علم او غير از ارادة اوست و گرنه اين تغبيرات معنا نداشت.
سپس امام(عليه السلام) فرمود: بگو ببينم اين كه خداوند مي فرمايد: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا»(11)؛(هنگامي كه اراده كنيم شهر و دياري را هلاك كنيم، نخست اوامر خود را براي مترفين آن بيان مي داريم و هنگامي كه به مخالفت پرداختند، آن ها را هلاك مي سازيم) آيا معناي اين سخن اين نيست كه اراده امري حادث است؟
سليمان: چرا.
امام(عليه السلام): بنابراين، گفتار تو كه اراده عين ذات خداست، باطل است؛ زيرا خداوند نه خود را ايجاد كرده و نه دگرگوني و تغيير در دانشش راه دارد او از ازل بوده و تا ابد هست بدون هيچ گونه دگرگوني.
به اين ترتيب، امام(عليه السلام) از طرق مختلف راه را بر او بست و با دلايل گوناگون ثابت فرمود كه اراده از صفات فعل است و حادث است و نمي تواند عين ذات خداوند باشد. سليمان نيز خود را چنان در تنگنا ديد كه قادر بر جواب نبود و از سخن بازماند.
اين شكست بزرگ بر مأمون سخت گران آمد، ولي ناچار به سليمان رو كرد و گفت: اي سليمان، اين مرد عالم ترين فرد بني هاشم است (و كسي توانايي مقابلة علمی با او را ندارد). پس مجلس پايان يافت و مردم متفرق شدند.(12)،(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.