پاسخ اجمالی:
در این مناظره امام(ع) از عمران خواست تا سوالاتش را بپرسد. عمده سوالات او عبارت بود از: اثبات وحدانیّت خداوند، فلسفه خلقت، علم خداوند به ذات پاكش در ازل و قبل از آفرينش موجودات و انواع مخلوقات و ... در پایان این مناظره عمران بعد از شنیدن جوابهای مستدل و محکم امام(ع) مسلمان شد و گفت: «شهادت مي دهم خداوند همان گونه است كه شما وصف كرديد و وحدانيتش را ثابت نموديد، و نيز گواهي مي دهم كه محمّد(ص) بنده اوست كه به هدايت و دين حق فرستاده شده است». سپس رو به قبله به سجده افتاد.
پاسخ تفصیلی:
بر طبق شواهد تاریخی مأمون تصمیم گرفت علما و بزرگان نصرانی، یهودی، صابئين، زردشتيان و علماي ديگر مکاتب در علم كلام را دعوت كند تا با مباحثه علمی بر امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) فائق آمده و از شأن و منزلت ایشان در نزد مردم بکاهد. در این جلسه بعد از اینکه امام(عليه السلام) در بحث علمی «جاثلیق مسیحی» و «راس الجالوت» یهودی و دیگر دانشمندان را شکست داد و هیچ یک از دانشمندان ادیان گوناگون از عهده بحث با امام بر نیامدند، امام به حاضران رو كرد و فرمود: آيا در ميان شما كسي هست كه با اسلام مخالف باشد؟ اگر مايل است، بدون اضطراب و نگراني سؤالاتش را مطرح نمايد.
در اين هنگام «عمران صابي» كه يكي از متكلمان معروف مادی گرا بود، برخاست و نزد حضرت آمد و گفت: اي دانشمند بزرگ! اگر خودت دعوت به سؤال نمي كردي، من سؤالی مطرح نمي كردم؛ چرا كه من به كوفه، بصره، شام و الجزيره رفته ام و با علماي علم عقايد روبه رو شده ام، ولي كسي را نيافته ام كه براي من ثابت كند خداوند يگانه است و قائم به وحدانيت خويش است. آيا اجازه مي دهي همين مسئله را با تو در ميان بگذارم؟
امام(عليه السلام) كه تا آن روز با عمران صابي رو به رو نشده بود، ولي نامش را از مردم شنيده بود، فرمود: اگر در ميان اين جماعت عمران صابي باشد، تويي؟ گفت: آري، منم.
امام(عليه السلام): سؤال كن، امّا اعتدال را در بحث از دست مده و از كلمات ناموزون و انحراف از اصول انصاف بپرهيز.
عمران صابي: به خدا سوگند، من چيزي جز اين نمي خواهم كه واقعيت را براي من ثابت كني تا به دامنش چنگ بزنم و از آن صرف نظر نخواهم كرد.
امام(عليه السلام): هر چه مي خواهي، بپرس. در اين هنگام، حاضران ازدحام كردند و به يكديگر نزديك شدند و همگي گردن كشيدند و سپس سكوتي مطلق بر مجلس حكم فرما شد تا ببينند اين مناظرة حساس به كجا مي انجامد.
عمران صابي: از نخستين وجود در جهان هستي و مخلوقاتش با من سخن بگوي. از قرائن استفاده مي شود كه منظور عمران صابي پاسخ به دو سؤال مهم در مسئلة خداشناسي بود: نخست اين كه خداوند چه هدفي از آفرينش داشت و چه كمبودي از او با آفرينش برطرف مي شد؟ ديگر اين كه آيا آفرينش از عدم صورت گرفته و هيچ ماده اي قبل از آن نبوده؟ و چگونه اين امر قابل تصوّر است؟
امام(عليه السلام): اكنون كه سؤال كردي، با دقت گوش كن. ما معتقديم خداوند هميشه بوده و يگانه و واحد بوده و چيزي با او نبوده است.
سپس مخلوقات مختلف را ابداع فرمود. جهان را نه در چيزي برپا داشت و نه در چيزي محدود نمود و نه طرح و نقشه اي قبلاً در جهان بود تا مثل آن بيافريند. سپس مخلوقات را به گروه هاي مختلف تقسيم كرد؛ برگزيده و غير برگزيده، مؤخّر و مقدّم، رنگ و طعم (و غير آن). نه نيازي به آن ها داشت و نه به اين وسيله ارتقاي مقام مي يافت (چرا كه او وجودي است بي نهايت و نامحدود از هر نظر و چنين وجودي منبع تمام كمالات است و كمبودي ندارد تا با آفرينش موجودات برطرف گردد). آيا مي فهمي چه مي گويم اي عمران؟
عمران: بله مولاي من.
امام(عليه السلام): بدان اي عمران، اگر خداوند براي نيازي جهان را آفريده بود، بايد با قدرتي كه داشت، چندين برابر اين ها را بيافريند؛ چرا كه هر قدر اعوان و ياوران (و عرصة حكومتش) بيشتر باشند، بهتر است و لذا مي گويم آفرينش او براي رفع نيازي نبود (بلكه او فياض است و ذات پاكش مبدأ انواع فيوضات، و آفرينش فيض وجود اوست).
سپس عمران دربارة علم خداوند به ذات پاكش در ازل و قبل از آفرينش موجودات سوال كرد و از چگونگي علم خداوند به آن ها بعد از وجودشان جويا شد كه اگر علم او از طريق «ضمير» (و تصور و تصديق دروني) باشد، ذاتش معرض حوادث مي شود. پس پاسخ شنيد كه علم او علم حضوري است و موجودات نزد ذات پاكش حاضرند، و گرنه تسلسل لازم مي آيد؛ چرا كه بايد به آن علم نيز علمي داشته باشد.
سپس عمران از انواع مخلوقات سؤال كرد و امام(عليه السلام) آن ها را به شش گروه تقسيم فرمود: از محسوسات گرفته تا ماوراي حس، و از جواهر گرفته تا اعراض، و از ذوات گرفته تا اعمال و حركات. هر كدام آفرينش ويژه خود را دارند (و اين تنوع خلقت دليل بر عظمت قدرت اوست).
سپس پرسيد: آيا اين آفرينش گسترده در ذات او تغييري ايجاد نمي كند؟ گويا عمران گرفتار مسئله قياس در فهم صفات خدا بود؛ چون مي ديد انسان هر كاري انجام مي دهد؛ نوعي دگرگوني و تغيير در خودش به وجود مي آيد و تكامل مي يابد يا مشكلي از مشكلاتش حل مي شود. و خدا را به خود قياس مي كرد. امّا جواب شنيد كه يك وجود قديم و ازلي كه عين هستي مطلق است، دگرگوني در او معنا ندارد. او جامع جميع كمالات است و نقصي در او وجود ندارد كه با آفرينش مخلوقات برطرف گردد.
بعد عمران سؤال كرد كه ذات خدا چيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: او نور است (امّا نه نور ظاهري و حسّي، بلكه) نور به معناي هدايت كنندة همة مخلوقات و تمام اهل آسمان ها و زمين.
باز سؤالات ديگري در اين باره كه خدا كجاست و مانند آن مطرح كرد و جواب شنيد كه خداوند مكان ندارد.
چيزي نگذشت كه وقت نماز فرا رسيد. امام(عليه السلام) رو به مأمون كرد و فرمود: وقت نماز فرا رسيده است و بايد به اداي فريضه بپردازيم.
عمران كه از بادة روحاني سخن امام مست شده بود و باقي قدح در دست داشت، عرض كرد: مولاي من، جواب مرا قطع مكن كه قلبم نرم و آمادة پذيرش شده است! امام(عليه السلام) فرمود: عجله مكن! نماز مي خوانيم و باز مي گرديم.
امام(عليه السلام) وارد اندرون شدند و نماز را به جا آوردند، امّا مردم در بيرون پشت سر محمّد بن جعفر عموي امام(عليه السلام ) نماز خواندند. بعد از اداي نماز، امام(عليه السلام) به مجلس بازگشت و عمران را صدا زد و فرمود: سؤالاتت را ادامه بده.
عمران: آيا ممكن است به اين سؤالم پاسخ فرمايي كه آيا خداوند به ذاتش وجود دارد يا به اوصافش؟
امام(عليه السلام) ضمن توضيحي او را به اين حقيقت توجه داد كه بسياري از اين اوصاف كه مي بيني، اوصافي است كه بعد از آفرينش موجودات از ذات پاكش انتزاع مي شود (مثلاً تا مخلوقي آفريده نشده بود، خالق، رازق، رئوف، رحيم، معبود و ... مفهومي نداشت. هر چند علم و قدرت بي پايان در او بود). بنابراين، ذات مقدس او حتي قبل از اوصاف (منظور صفات فعل است مانند مثال هاي قبل، نه صفات ذات مانند علم و قدرت) وجود داشته است.
امام سپس به تشريح مفاهيم «ابداع» و «مشيت» و «اراده» كه يك حقيقت با سه عنوان اند، پرداخت و از نخستين ابداع در عالم هستي سخن گفت و جالب اين كه امام(عليه السلام) نخستين ابداع الهي را مسئلة «حروف الفبا» شمرد كه كلمات همگي از آن تشكيل مي گردند و اين حروف به طور جداگانه مفهومي ندارند.(1)
عمران پيوسته توضيحات بيشتري از امام(عليه السلام) مي خواست و امام(عليه السلام) اين سرچشمة فياض علم، او را بهره مندتر مي ساخت، تا رسيد به آن جا كه امام(عليه السلام) فرمود: آيا مطالب را خوب درك كردي اي عمران؟ عمران در ميان تعجب حاضران عرض كرد: آري، به خوبي فهميدم و شهادت مي دهم خداوند همان گونه است كه شما وصف كرديد و وحدانيتش را ثابت نموديد، و نيز گواهي مي دهم كه محمّد(صلی الله علیه و اله و سلّم)، بندة اوست كه به هدايت و دين حق فرستاده شده است. سپس رو به قبله به سجده افتاد و مسلمان شد. اين جا بود كه شگفتي حضار به اوج رسيد.
«نوفلي» از یاران امام(علیه السلام) مي گويد: هنگامي كه علماي كلام مشاهده كردند عمران صابي كه در استدلال بسيار نيرومند بود و هرگز كسي بر او غلبه نكرده بود، در برابر امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) تسليم شد، ديگر كسي از آنان نزديك نيامد و از حضرت چيزي سؤال نكرد.
نقل كنندة اين روايت، يعني نوفلي، مي گويد: مجلس تمام شد و مردم پراكنده شدند و من با جماعتي از دوستان در آن جا بودم. ناگهان محمّد بن جعفر به سراغ من فرستاد. نزد او رفتم، گفت: اين نوفلي، ديدي چه شد؟ به خدا سوگند، من هرگز گمان نمي كردم علي بن موسي(عليه السلام) در چيزي از اين مسائل وارد باشد و هرگز او را به اين امور نشناخته بودم و نشنيده بودم كه در مدينه از اين مباحث سخن گفته باشد يا علماي كلام نزد او اجتماع كرده باشند!
سپس محمّد بن جفعر افزود: من مي ترسم كه اين مرد (مأمون) به او حسد بورزد و او را مسموم سازد يا بلاي ديگري بر سرش بياورد. به او بگو از اين امور خودداري كند.
نوفلي مي گويد گفتم: او از من نخواهد پذيرفت. و اين مرد (مأمون) مي خواست او را امتحان كند تا بداند آيا چيزي از علوم پدرانش نزد او هست يا نه؟
گفت: به هر حال، از قول من به ايشان بگو: عمويت از اين ماجرا خشنود نيست و دوست مي دارد و مصلحت مي بيند به دلايلي اين راه را ادامه ندهي.
نوفلي مي گويد: هنگامي كه در منزل خدمت امام(عليه السلام) رسيدم، ماجراي عمويش محمّد بن جعفر را گفتم. امام تبسمي پر معنا فرمود و گفت: خدا عمويم را حفظ كند. مي دانم چرا از اين ماجرا خشنود نيست. سپس یكي از خادمان را صدا زد و فرمود: به سراغ عمران صابي برو و او را نزد من آور. گفتم: فدايت شوم، محل او را مي دانم كجاست. او هم اكنون میهمان بعضي از شيعيان است. فرمود: اشكالي ندارد او را سوار كن و نزد من بياور.
هنگامي كه عمران آمد، امام(عليه السلام) به او خوش آمد گفت و لباس فاخر و مركبي به او هديه داد و ده هزار درهم نيز به عنوان جايزه به او مرحمت فرمود. سپس دستور داد شام را حاضر كردند. مرا سمت راست خود و عمران را سمت چپ نشاند، تا شام پايان يافت. آن گاه به عمران رو كرد و فرمود: فردا نزد ما بيا مي خواهيم غذاي مدينه براي تو تهيه كنيم. به اين وسيله، حضرت او را مورد تفقد خاص خود قرار داد.
از آن به بعد، عمران مدافع سرسخت اسلام شد، به طوري كه علماي مذاهب مختلف نزد او مي آمدند و دلايل آن ها را باطل مي كرد، تا اين كه ناچار از او فاصله گرفتند. مأمون نيز ده هزار درهم جايزه براي او فرستاد. فضل بن سهل وزير مأمون نيز اموال و مركبي براي او ارسال داشت.(2)،(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.