پاسخ اجمالی:
به عقیده بیشتر مورخین و فردوسی پژوهان، این شاعر حماسه سرا، شیعه و دوستدار اهل بیت بوده است. طوس محل تولد او دارای اکثریتی شیعی بوده و در اشعار او نیز می توان تشیع او را ضمن این شواهد دید: اشاره به حدیث «در شهر علم بودن حضرت علی(ع)»، اشاره به حدیث نبوی در تمثیل «همراهی با اهل بیت به عنوان سوار شدن در کشتی نوح» و نیز تعبیر از مولا علی به عنوان «وصی» پیامبر. به عقیده فردوسی پژوهان ابیاتی از شاهنامه که در آنها خلفای سه گانه مدح شده اند ابیاتی غیر اصیل و جعلی هستند.
پاسخ تفصیلی:
زندگی و آثار حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر حماسه سرای قرن چهارم و پنجم هـ.ق را می توان از زوایای مختلفی مورد بحث و گفت وگو قرار داد که یکی از مهم ترین آنها، بررسی مذهب و دیانت او و کشف حقیقت باورها و اعتقادات او از میان اسناد تاریخی است.
به عقیده اکثریت قریب به اتفاق مورخین و فردوسی پژوهان، فردوسی به حکایت نام (حسن)، کنیه(ابو القاسم) خویش و نام پدرش(علی) و نیز بنا به ابیات متعددی که در سرتاسر شاهنامه قابل ارائه است بیهیچ تردیدی مسلمان است نه زرتشتی. تبری او از ثنویت نیز امری مسلم است. به هر حال تدین، توحید، اعتقاد او به مذهب و شفقت و انسان دوستی فردوسی مورد اجماع مورخین و پژوهشگران ادبیات است. درباره دیانت او اما باید به چند نکته توجه کرد. اولا: او – با همه گرایش های مشخص و روشن دینی که دارد – انسانی بدون تعصب بوده است؛ به گونه ای که نمی توان با استناد به اشعارش او را شاعری دینی و آیینی تلقی کرد. ثانیا: در عین خداپرستی می توان گفت او تا اندازه ای صوفی مشرب هم بوده یعنی عقاید و خیالاتش ممزوج با همان عقاید تصوف بوده که علمای متصوف و فلسفی زمانش داشتند. ثالثا: آنچه در اشعار او در سـتایش کیش زرتشتی دیده می شود، ناشی از گزارش های امانت دارانه او از منابعی است که او آنها را بی دخل و تصرف یاد کرده است نه اینکه واقعا اعتقادی به دیانت زرتشتی داشته باشد. رابعا: این شاعر حماسه سرا مانند اکـثر ایرانیان فرهیخته میان «اسلام» و «اعراب» تفاوت قائل است و دشمنی او نه با دیانت اسلام بلکه با فاتحان عرب و حاکمان ستم پیشه مـسلمان نماست.(1)
بعد از روشن شدن اصل موضوع دیانت فردوسی به دین مبین اسلام، ممکن است این پرسش به ذهن برسد که فردوسی به کدام یک از مذاهب اسلامی معتقد بوده است؟ در این باره نیز گروه بسیاری از مورخان و فردوسی پژوهان با تکیه بر این واقعیت تاریخی که اکثریت مردمان طوس شیعه مذهب بوده اند و نیز با استدلال به اشعار فردوسی اعتقاد دارند که او تمایل شدیدی به مذهب تشیع و محبت آل علی(علیه السلام) داشته است.(2) مفصل ترین تحقیق های های تاریخی و تحلیل های مستندپژوهانه را در این باره مرحوم سیدمحمدمحیط طباطبایی انجام داده است و نهایتا با یازده دلیل به این جمع بندی رسیده که مذهب فردوسی، تشیع بوده است.(3) البته از قدیم تا به امروز، بحث و گفت وگوهای بسیار مطولی نیز در رد شیعه بودن او و یا با هدف اثبات زیدی بودن یا معتزلی بودن این شاعر حماسه سرا در مجامع علمی و ادبی در گرفته است، اما ظاهرا نظر مشهور و صحیح همان شیعه بودن فردوسی است.(4)
ممکن است نتوان تمام استدلال های مربوط شیعه بودن فردوسی را در اینجا بیان کرد اما نیز نمی توان از یکی از معروف ترین اشعار فردوسی که از بیت بیت آن ارادت به اهل بیت(علیهم السلام) و به خصوص حضرت علی(علیه السلام) برمی آید، به راحتی گذشت. در این شعر می خوانیم:
1). ترا دانش و دین رهاند درست*** در رستگاری ببایدت جست
2). وگر دل نخواهی که باشد نژند*** نخواهی که دایم بوی مستمند
3). به گفتار پیغمبرت راه جوی*** دل از تیرگیها بدین آب شوی
4). چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی*** خداوند امر و خداوند نهی
5). که خورشید بعد از رسولان مه*** نتابید بر کس ز بوبکر به
6). عمر کرد اسلام را آشکار*** بیاراست گیتی چو باغ بهار
7). پس از هر دوان بود عثمان گزین*** خداوند شرم و خداوند دین
8). چهارم علی بود جفت بتول*** که او را به خوبی ستاید رسول
9). که من شهر علمم علیم در ست*** درست این سخن قول پیغمبرست
10). گواهی دهم کاین سخنها ز اوست*** تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
11). علی را چنین گفت و دیگر همین*** کزیشان قوی شد به هر گونه دین
12). نبی آفتاب و صحابان چو ماه*** به هم بستهٔ یکدگر راست راه
13). منم بندهٔ اهل بیت نبی*** ستایندهٔ خاک و پای وصی
14). حکیم این جهان را چو دریا نهاد*** برانگیخته موج ازو تندباد
15). چو هفتاد کشتی برو ساخته*** همه بادبانها برافراخته
16). یکی پهن کشتی بسان عروس*** بیاراسته همچو چشم خروس
17). محمد بدو اندرون با علی*** همان اهل بیت نبی و ولی
18). خردمند کز دور دریا بدید*** کرانه نه پیدا و بن ناپدید
19). بدانست کو موج خواهد زدن*** کس از غرق بیرون نخواهد شدن
20). به دل گفت اگر با نبی و وصی*** شوم غرقه دارم دو یار وفی
21). همانا که باشد مرا دستگیر*** خداوند تاج و لوا و سریر
22). خداوند جوی می و انگبین*** همان چشمهٔ شیر و ماء معین
23). اگر چشم داری به دیگر سرای*** به نزد نبی و علی گیر جای
24). گرت زین بد آید گناه منست*** چنین است و این دین و راه منست
25). برین زادم و هم برین بگذرم*** چنان دان که خاک پی حیدرم
26). دلت گر به راه خطا مایلست*** ترا دشمن اندر جهان خود دلست
27). نباشد جز از بیپدر دشمنش*** که یزدان به آتش بسوزد تنش
28). هر آنکس که در جانش بغض علیست*** ازو زارتر در جهان زار کیست
29). نگر تا نداری به بازی جهان*** نه برگردی از نیک پی همرهان
30). همه نیکی ات باید آغاز کرد*** چو با نیکنامان بوی همنورد
31). از این در سخن چند رانم همی*** همانا کرانش ندانم همی
در این مثنوی اگرچه در ابیات 5 و 6 و 7 ستایش هایی نثار خلفای اول و دوم و سوم شده است اما به گواهی فردوسی پژوهان، این ابیات اصیل نیستند و بعدها وارد شاهنامه شده اند.(5) زیرا مضمومن شان ستایشی و تعریفی است مربوط به دوران بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و آن حضرت هرگز چنین چیزهایی نفرموده است. الحاق پسینی و مزورانه این ابیات به شاهنامه از آنجا بیتشر واضح می گردد که می بینیم در بند 4 حکیم فردوسی می خواهد سخنی را از حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) ذکر کند و به همین دلیل خواننده شعرخود را به پیروی از گفتار پیغمبر دعوت می نماید و گفتار پیامبر همان مضمون بیان شده در بند 9 است یعنی: «که من شهر علمم علیم در ست*** درست این سخن قول پیغمبرست». واضح است که بین بند 4 و 9 ارتباط معنایی آشکاری برقرار است و در اصل شعر، این دو بند به هم متصل بوده اند. این دو بیت مضمون آن حدیث نبوی شریف است که فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»(6)؛ (من شهر دانشم و علی در ورود به آن شهر است).
بند 12 از این مثنوی نیز هم جعلی است و بعدها به شاهنامه اضافه شده است. در بند 15 همان گونه که قابل مشاهده است صحبت از «کشتی» و «هفتاد» می باشد و در بند 16 و 17 حکیم فردوسی از کشتی ای صحبت می کند که در آن محمد(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) در آن می باشند. نیز در بند 18 تا 21 اشاره به این دارد که در طوفان دریا همه هفتاد کشتی غرق خواهند شد مگر کشتی که نبی(صلی الله علیه وآله) و وصی(علی علیه السلام) در آن باشند و کسانی که همراه ایشان گردند. این اشاره به دو حدیث مشهور دیگر نبوی می باشند که حکیم فردوسی آنها را بدین شکل منظوم ساخته است.(7) آن دو حدیث که پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنها را فرموده است اینها هستند: «سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ هَالِكَة»(8)؛ (همانا امت من به زودى پس از من هفتاد و سه گروه خواهند شد كه يک گروه نجات يابند و هفتاد و دو گروه هلاک می شوند) و «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَكَ وَ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا»(9)؛ (مثل اهل بيت من چون كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس بر جاى ماند هلاک شد). بدین ترتیب مشخص می گردد از نظر حکیم فردوسی تنها راه نجات و تنها راه راست راه پیغمبر(صلی الله علیه وآله)و علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) می باشد. پس بند 12 و اشاره به «صحابان و راست راه» بیتی جعلی و الحاقی می باشد که حکیم فردوسی آن را نسروده است. اگر به ابیات 27 و 28 همین مثنوی و لعن و نفرین هایی که فردوسی نثار دشمنان حضرت علی(علیه السلام) می کند دقت کنیم این معنا بیشتر برای مان روشن می شود.
با این همه اما به نظر می آید پرمعناترين کلمه ای که فردوسي در این مثنوی به کار برده و موجب شده بسیاری از پژوهشگران به این نتیجه برسند، به کار بردن کلمه «وصی» در بند 13 براي وصف حضرت علی(علیه السلام) است. واژه «وصی» وصفی است که از زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، برای تعبیر از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کار برده می شد. این واژه به معنایی که شیعه از آن اراده می کند، تنها لفظ جامع و مانعی است که معرّف شـیعیان و جـمیع مبانی اعتقادی آنهاست و هیچ فرقه و مذهب دیگری این کلمه را به آن معنا که مراد و مقصود شیعیان دوازده امامی است، منظور نمی کند. «وصی» در زبان عربی به رمز تبدیل تشیع شد. یعنی هر کس که این کلمه را به صورت معرفه (الوصی) در گفته و نوشته خود به کار می برد، معلوم بود که شیعه است. تبدیل شدن این واژه به اصطلاح خاص شیعیان باعث شد که لغویان عامه برای منصرف کردن آن لفظ از معنا و مراد شیعه و تخصیص آن به همان معنی لغوی و اصطلاحی آن (یعنی اصطلاح حقوقی و فقهی) در کتب لغت گفتند که «الوصی» لقب علی بن ابی طالب(علیه السلام) است.(10) قصد آنها تهی ساختن این واژه از بار سیاسی-اجتماعی و دلالت آن بر خلافت بود. امّا آنها بدین ترتیب گواهی دادند که عنوان «الوصی» لقب حضرت امیر(علی علیه السلام) است و این خود یک قرینه ای دیگر برای دلالت تاریخی کلمه «وصی» بر وصایت مطلقه علی(علیه السلام) شد. در اشعار شاعرانی چون ابی الاسود دئلی، کمیت بن زید اسدی، سید حمیری، دعبل خزاعی، ابی تمام طـائی، عـلوی حمانی، متنبی، ابن سنان خفاجی و بسیاری دیگر از شاعران نیز واژه «وصی» به صورت معرفه به همان معنای معهود نزد شیعه آمده است.(11)
با این توضیحات می پرسیم چرا فردوسی لفظ مبارک «وصی» را بدون هيچ قيد و قرينه ای - که آن را از معنای اصطلاحی نزد شیعیان اثنی عشری خارج سازد - اين قدر تکرار می فرمايد؟ چرا این شاعر این واژه را در شعر خود می گنجاند و نام مبارک «علی» را ذکر نمی فرمايد؟ و چرا با آنکه از لحاظ وزن و قافيه فرقی ميان «علی» و «وصی» نيست خود را موظّف و مقيد به همين لفظ «وصی» و تکرار آن می سازد؟ اگر در سرتاسر شاهنامه هيچ دليل ديگری بر تشيع دوازده امامي فردوسی جز همين يک کلمه نباشد، همين يک کلمه کفايت می کند. این کلمه ای بود که فردوسي را از نظر سلطان وقت، سلطان محمود غزنوی – که سنی مذهب بود – انداخت. زيرا بنابر کتب صحاح و مساتيد و ديگر کتب معتبر اهل سنت همان قدر که حديث در فضائل و مناقب ابوبکر و عمر و عثمان وارده شده همان قدر حديث نيز در فضائل حضرت علی(علیه السلام) آمده است بنابراين اظهار محبت و ارادت فردوسي به اهل بيت چيزی نبوده است که سلطان محمود را خشمگين سازد. اما همین یک کلمه(وصی) که جامع اصول عقايد شيعه اثنی عشری است سلطان غزنوی را بسیار خشمگین ساخت.(12)
بر اساس این مستندات به نظر می رسد شیعه بودن فردوسی نظری نزدیک تر به واقع است. اما نباید این نکته را از نظر دور داشت که از منظر تاریخی، تعلّق مفاخر فرهنگی و ادبی ایـران در طـول هزار و چهارصد ساله تاریخ ایـران پس از اسلام بـه یکی از مـذهب های اسـلامی و متدین نبودن شان به مذهب دیگر، حائز اهمیت چندانی نـیست؛ چرا کـه نوعا تعلقات مذهبی افراد موروثی و تحت تاثیر محیط زندگی بوده است. به این معنا کـه چه در عصر فردوسی و چـه امـروز اکثریت قریب به اتفاق پیـروان ادیـان و مذاهب در جهان بر همان دین و مذهبی اند که پدر و مادر و خانواده خود را بر آن یافته اند. پس اگـر تـسنّن مولانا جلال الدین محمد بـلخی، شیخ مـصلح الدیـن سعدی شیرازی و خواجه شـمس الدیـن محمد حافظ و در مقابل دوازده امـامی بـودن فردوسی یا هفت امامی بودن ناصر خسرو ثابت شود از جهت عقیدتی برای ما مـطلبی را در حـقانیت این یا آن مذهب به اثبات نـمی رساند، بـلکه تنها بـرای شـناسایی بـهتر و بیشتر تاریخ ایران و خـاستگاه فرهنگی ارکان ادب فارسی و فرهنگ ایرانی به ما کمک خواهد کرد.(13) حقانیّت هر مذهبی به استدلال و منطق عقیدتی و انطباق عقاید آن با وحی و سنّت صحیح و عملکرد مبتنی بر عقاید ثابت می شود؛ نه با انتساب شاعران و چهره های ماندگار تاریخی به آن مذهب.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.