پاسخ اجمالی:
به گفته ابن ابي الحديد بسيارى از بزرگان به اعتقادات دينى معاويه خرده گرفته و نه تنها او را تفسيق كرده اند بلكه او را به خاطر سخنان نقل شده در لابه لاى كلامش مسلمان نيز نمي دانند. مثلا: مغيرة بن شعبه به فرزندش می گفت: «امشب معاویه قسم ياد كرد كه نام پيامبر(ص) را دفن كند و از خاطره ها محو نمايد» و اين سخن معاويه، مغيرة بن شعبه را _كه خود مرد منحرفى بود_ چنان ناراحت ساخت كه نه تنها معاويه را تكفير نمود؛ بلكه او را از كافرترين مردم شمرد!
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) در خطبه 61 نهج البلاغه، معاويه و يارانش را گمراهتر از خوارج مى شمرد كه اگر تنها توان مبارزه با يكى از اين دو گروه باشد، اولويّت را در مبارزه با معاويه و همدستانش مى داند. ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» خود در شرح و تبيين اين مسأله چنين مى گويد: «بسيارى از اصحاب ما نسبت به اعتقادات دينى معاويه خرده گرفته اند و تنها به تفسيق او قانع نيستند؛ بلكه او را مسلمان نمى دانند و از او سخنان و جمله هايى نقل كرده اند كه گاه در لابه لاى كلامش ظاهر مى شد و دليل بر بى ايمانى او بود، از جمله اينكه «زبير بن بكّار» كه نه شيعه بود و نه معاويه را متّهم مى ساخت (به گواهى اينكه با على(عليه السلام) ميانه خوبى نداشت و از آن حضرت دورى مى كرد) مى گويد: فرزند مغيرة بن شعبه مى گويد: همراه پدرم نزد معاويه رفته بوديم و پدرم غالباً نزد او مى رفت و با او سخن مى گفت و هنگامى كه باز مى گشت عقل و هوش سرشار او را مى ستود؛ ولى شبى از شب ها از نزد معاويه بازگشت، در حالى كه بسيار ناراحت بود حتّى شام نخورد و بسيار غمگين به نظر مى رسيد! مدّتى انتظار كشيدم امّا حالش همان گونه بود؛ گمان كردم ما كار خلافى انجام داديم. گفتم چرا امشب اين چنين ناراحتى؟ گفت: فرزندم «جِئْتُ مِنْ عِنْدِ أَكْفَرِ النَّاسِ وَ أَخْبَثِهِمْ»؛ (از نزد كافرترين و خبيث ترين مردم مى آيم!) گفتم مگر چه شده است؟ گفت: امشب با معاويه خلوت كرده بودم به او گفتم: سنّى از تو گذشته است اگر عدالت پيشه كنى و نيكوكارى را گسترش دهى به جاست، تو پادشاه شده اى اگر نسبت به برادرانت از بنى هاشم نيكى كنى و صله رحم به جاى آورى بسيار شايسته است؛ زيرا آنها امروز براى تو خطرى محسوب نمى شوند و اين نيكوكارى ثواب دارد و نام تو به نيكى در تاريخ اسلام باقى مى ماند. معاويه [عصبانى شد و] گفت: چه نامى از من باقى بماند! ابوبكر مدّتى عهده دار خلافت بود و عدالت پيشه كرد و كارهاى مهمّى انجام داد، امّا همين كه از دنيا رفت نام او هم از خاطره ها محو شد، تنها مردم مى گويند: ابوبكر چنين و ابوبكر چنان! سپس عمر به خلافت رسيد و ده سال در پيشرفت اسلام در جهان تلاش و كوشش كرد، او هم كه از دنيا رفت نام او هم برچيده شد، جز اينكه مى گويند: عمر چنين و عمر چنان! ولى در مورد «ابن ابى كبشه»(1) [منظور پيامبر اسلام] همه روز پنج بار مردم فرياد مى كشند: «أَشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» و پيوسته نام او را با عظمتِ هر چه بيشتر، زنده نگه مى دارند. با اين حال چه عملى از من باقى مى ماند و چه نام و خاطره اى در تاريخ از ما وجود خواهد داشت، اى بى پدر!، سپس افزود: «لاَ وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْناً»؛ (نه، به خدا سوگند! هيچ راهى جز اين نيست كه اين نام [نام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)] دفن شود و از خاطره ها محو گردد!».(2) اين سخن معاويه، «مغيرة بن شعبه» را _كه خود مرد منحرفى بود_ چنان ناراحت ساخت كه نه تنها معاويه را تكفير نمود؛ بلكه او را از كافرترين مردم شمرد!.
«ابن ابى الحديد» پس از نقل اين سخن به تجزيه و تحليل درباره كارهاى معاويه مى پردازد و زندگى اَشرافى و طاغوتى او را ترسيم مى كند و خلاف كارى هاى او را يكى بعد از ديگرى بر مى شمرد به گونه اى كه براى هر ناظرِ بى طرف، ترديدى در فسادِ معاويه از نظر اعتقاد و عمل، باقى نمى ماند و شاهد روشنى براى گفتار امام است كه مبارزه با او را در اولويّت قرار مى دهد.
از جمله اين كه مى گويد: «اَعمال مخالف و آشكار معاويه از قبيل: پوشيدن حرير، استعمالِ ظروفِ طلا و نقره، جمع آورى غنايم براى خود، اجرا نكردن حدود و مقررّات اسلام درباره اطرافيان و كسانى كه مورد علاقه اش بودند، ملحق كردن «زياد» به خود و او را برادر خود خواندن با اينكه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده بود: «أَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛ (فرزند به همسر ملحق مى شود و سهم زناكار سنگسار شدن است) كشتن «حُجْر بن عدى» و ياران پاك او، توهين به ابوذر و او را سوار بر شتر برهنه كردن و به مدينه فرستادن، ناسزا گفتن به اميرمؤمنان على(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) و ابن عباس بر روى منابر، وليعهد قرار دادن يزيدِ شراب خوار و قمارباز و... همه و همه دليل بر كفر و الحاد او است!».
«ابو درداء» مى گويد: «به معاويه گفتم از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم هر كس از ظرف طلا و نقره بياشامد آتش جهنم درونش را فرا خواهد گرفت. معاويه گفت: «أمَّا أَنَا فَلَا أرَى بِذلِكَ بَأْساً»؛ (امّا من براى آن ايرادى نمى بينم). «ابو درداء» پاسخ داد: عجبا! من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنم او رأى شخص خود را اظهار مى كند! من ديگر در سرزمينى كه تو هستى نخواهم ماند».(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.