پاسخ اجمالی:
در معنای اين صفت، دو احتمال وجود دارد؛ يكي اين كه ممكن است مراد معناي حقيقي خود باشد؛ يعني زندگي آنان در حد متوسط است و هرگز دچار تنگدستي نمي شوند. احتمال دوم اين كه لباس در معنى مجازى و كنايى خود استعمال شده باشد. وقتى مى گويند: لباس فلانى اقتصاد و تقوا است؛ يعنى از همه جهات ميانه روى و تقوا دارد که در قرآن هم به اين صفت سفارش و تأکید شده است.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) در بخشی از خطبه متقین در بیان ویژگی های آن ها می فرماید: «مَلبَسُهُم اَلاِقتِصَادُ»؛ (پوشش آنان میانه روی است). اين جمله ممكن است دو تفسير داشته باشد كه يكى خاص و ديگرى عام است:
1. لباس متقين، لباس ميانه و در حد وسط است ـ در اين تفسير ملبس در معنى حقيقى خود استعمال شده است ـ لباس نشانه زندگى انسان است، پس زندگى آنها زندگى حد وسطى است و چون اقتصاد و ميانه روى را رعايت مى كنند، دچار تنگدستى نمى شوند: «مَا عَالَ اِمرَءٌ اِقْتَصَدَ»(1)؛ (تنگدست نشد كسى كه ميانه روى پيشه كرد). آنها نه زندگى خود را در حد فقر پائين مى آوردند كه «اَلفَقْرُ اَلمُوتُ الاَكبَرُ»(2)؛ (فقر بزرگ ترين مرگ است) و فقير در هر لحظه مى ميرد و احساس او در هر لحظه احساس انسان محتضر و در شُرُف مرگ است و نه سراغ زرق و برق دنيا و زندگى مادى مى روند، آنها تا مى توانند در ساده بودنِ زندگى مى كوشند؛ زيرا هرچه زندگى ساده باشد، اداره آن آسان تر است و هرچه زندگى از نظر رفاه و گستردگى بيشتر باشد، اداره آن هم مشكل تر است و ناراحتى آن بيشتر و به قول امام على(عليه السلام): «اَلْهَمُّ نِصفُ الهَرَمِ»(3)؛ (گرفتارى و اندوه، نصف پيرى است).
نقل شده كه هارون الرشيد در مجلس ازدواج پسرش نثار عروس ـ آنچه را روى سر عروس مى ريزند ـ به جاى نُقل يا سكه گفته بود كاغذهايى تهيه و روى هر يك از آنها اسم يك آبادى يا قريه اى را بنويسيد كه هر كس برمى دارد صاحب و مالك آن محل شود، آرى آن زندگى كه نثارالعرس آن چنين است، مسلماً اداره كردنش مشكل است و كسى كه خرج هايى اين چنين مى كند، نمى تواند از راه حلال اداره معيشت كند. بعضى از صاحب نظران حساب كرده اند كه موارد مصرف انسان سه نوع است: 1. ضروريات كه حداقل غذا و لباس و مسكن است 2. رفاهيات مثل ماشين و يخچال و فرش و غيره 3. هوسيات و موارد غير ضرورى و رفاهى كه بيشتر از چشم و هم چشمى ها ناشى مى شود و موجب اسراف ها و تبذيرهاى زيادى است و بيشترين مصارف سرمايه هاى دنيا در بخش سوم است و كمترين آن در بخش اوّل است.
مولى على(عليه السلام) چه خوش فرمود: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»(4)؛ (سبكبال و سبكبار باشيد كه اگر سبكبال بوديد به مقصد مى رسيد). اين جمله در تقدير چنين است كه «تخفّفوا حتّى تلحقوا»؛ (سبكبار باشيد تا به مقصد برسيد). مفهوم اين جمله چنين است كه اگر سبكبار نشديد به مقصد نمى رسيد.
اى برادر و خواهرم بايد مواظب بود كه شيطان هميشه وسوسه مى كند كه كارش اين است و اگر نكند بيكار است، مرتب القاء مى كند كه آينده بچه ها و نوه ها را تأمين كن. اين از وسوسه هاى شيطان است، يكى از علما مى فرمود من در فكر بچه هايم نيستم، زيرا اگر مؤمن هستند خداوند همچنان كه از ما در ميهمان خانه دنيا پذيرايى كرد از آنها هم پذيرايى مى كند و اگر غير مؤمن هستند براى غير مؤمن من حمالى نمى كنم.
كوتاه سخن اين كه بايد از تكلفات زندگى كاست و سبكبار بود، براى يك روز سياحت و گشت و گذار و بالاى كوهى رفتن دو قرص نان و 2 عدد تخم مرغ و يك قمقمه آب كافى است. حال اگر شخص احمقى براى همين يك روز 30 نان و 30 تخم مرغ و دو بشكه آب بردارد، وقتى چند قدم مى رود، مى افتد و نمى تواند به مقصد برسد و شما با مشاهده حال چنين شخصى به او مى خنديد، ولى به خدا قسم در بين ما كه مى خنديم، افراد بي خردى هستند كه در مسير زندگى خود چنين بار خود را سنگين كرده و متوجه نيستند و يا متوجه هستند و اهميت نمى دهند.
2. تفسير اوّلى كه براى جمله «مَلْبَسُهُم الاِقتِصَادُ» ذكر كرديم به زندگى ظاهرى و مادى برگشت كرد و معنى دوم مفهوم گسترده ترى براى اين فراز خطبه است كه: لباس در معنى مجازى و كنايى خود استعمال شده است. وقتى مى گويند: لباس فلانى اقتصاد و تقوا است؛ يعنى از همه جهات در پوشش ميانه روى و تقوا مستقر شده است.
قرآن تعبيرات جالبى دارد كه از مجموع آنها مى توان اين معناى گسترده را استنباط كرد. قرآن در موارد مختلف دستور به تعادل داده كه براى نمونه شواهدى را ذكر مى كنيم:
1. «وَ اقْصِدْ فِى مَشْيِكَ و اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنكَرَ الاَصْوَاتِ لَصَوتُ الحَمِيرِ»(5)؛ (به طور متعادل راه برو [نه زياد كُند و نه زياد تند] و از صدايت بكاه و فرياد مزن چرا كه زشت ترين صداها، صداى خران است).
اين آيه از نصايح لقمان به فرزندش است، ظاهر آيه اين است كه در راه رفتن به صورت متعادل راه برو نه تند و نه كُند؛ ولى احتمال دارد خطّ مشى اجتماعى را هم شامل شود، يعنى خط مشى و حركت در بين خطوط و افكار اجتماعى خود را متعادل كن نه به چپ و نه به راست گرايش پيدا كن، نه زياد عقب افتاده و نه زياد جلو برو، بلكه با جامعه و در بين آنها باش.
خداوند در اين آيه از زبان حكيمى چون لقمان دست روى مسئله راه رفتن گذارده، چرا كه روحيات و خلقيات انسان در لابلاى اعمال او منعكس است گاه عمل كوچكى مثل راه رفتن حاكى از روحيه ريشه دار است، راه رفتن متكبرانه چه بسا نشانه روحيه تكبر و راه رفتن متواضعانه چه بسا نشانه روحيه تواضع است.
در آيه فوق پس از اشاره به تعادل در راه رفتن، اشاره به تعادل در سخن گفتن شده و نكته جالب جمله آخر است كه به حكم تعليل جمله قبل است؛ يعنى علت اين كه نبايد صدايت را بلند كنى، اين است كه هرچه صدا بلندتر باشد زشت تر و گوشخراش تر است و زشت ترين صداها را هم در ميان حيوانات، درازگوش دارند، بعضى ها اگر دليل كافى بر مدعاى خود نداشته باشند، صداى خود را بلندتر مى كنند و فكر مى كنند صداى بلند جبران عدم دليل آنها را مى كند، و حال اين كه اگر بنا بود منطق را با صداى بلند بسنجند منطق آن حيوان درازگوش مستحكم تر و بلندتر بود.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.