پاسخ اجمالی:
قصه حضرت يوسف(ع) تبلور مقام «عفّت» است. زيبايي غيرقابل وصف يوسف(ع) و دلباختگي ملكه و ديگر زنان مصر، راه را براي آلودگي گناه باز نمود؛ اما لطف خاص خداوند به كمك يوسف(ع) آمد. نكته مهم اين است كه گاه يك لحظه حساس سرنوشت انسان را تا آخر عمر رقم مي زند. يك ساعت هوس بازي ممكن بود به قيمت جان و افتادن از مقام نبوت تمام شود. کما اینکه ابن سيرين به خاطر مبارزه با نفس به علم تعبير خواب دست يافت، اما «برصيصاي عابد» به گناه آلوده شد و سبب کافر مردن خود شد.
پاسخ تفصیلی:
قرآن مجيد داستانى را به عنوان «اَحْسَنُ القصص» بيان مى كند: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ اَحْسَنَ القَصَصِ»(1)؛ ([اى پيامبر] ما براى تو بهترين قصّه ها و حكايات را بازگو مى كنيم)، و اين عنوان را به بهترين و زيباترين داستانى مى دهد كه در آن ترسيمى از چهره نورانى عفّت است، عفّتى كه در قامت زيباى جوانى مهذّب نمايان است، و او را به عنوان الگو و اسوه اى براى بشريت قرار داده است. آن داستان، داستان حضرت يوسف است، يوسفى كه تبلور مقام عفّت بود، عفّتى كه در برابر بزرگترين انگيزه هاى شهوى زمان خود سر تسليم فرود نياورد، يوسفى كه با آن زيبائى در دربار ملكه مصر، در حالى كه ملكه دلباخته [او] بود و خلوتگه عشقى دور از چشم شوهرش فراهم كرده بود، همچنان مقاومت كرد و تن به ذلّت در برابر بتِ نفس نداد؛ يوسفى كه: (وقتى زليخا درب هاى قصر را بست و گفت، آماده ام براى تو)؛ «غَلَّقَتِ الأَبوَابَ وَ قَالَت هَيْتَ لَكَ».(2) (گفت: پناه مى برم به خدا)؛ «قَالَ مَعَاذَ اللهِ»(3)، نمى گويد: محفوظ ماندم بواسطه نيروى درونى خود بلكه لحظه اى برقى در چشمش زد و جاذبه اى از ربّ در قلبش ايجاد شده و گفت پناه مى برم به خدا؛ زيرا كه او پرورش دهنده من است و مقامى نيكو و ارجمند به من عنايت فرموده است؛ «اِنَّهُ رَبِّى اَحْسَنَ مَثوَاى».(4) خداوند مى فرمايد: باز آن زن در وصل او اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا و برهان حق، نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعى اهتمام مي كرد ولى ما ميل او را از عمل زشت برگردانيديم.
واقعاً خيلى مشكل است كنترل اين نفس سركش اگر به اينجاها برسد، به جائى كه همچون زليخا خلوتگاه فراهم كند و حتى خلوتگاه را با انواع وسائل تحريك [آميز] و بوهاى معطّر و مزيّن عطرآگين كند. نقل است كه از مرحوم مقدس اردبيلى، آن مرد عالم و عابد پرسيدند اگر شما با يك زن در محلّى خلوت كنيد چه مى كنيد؟ ايشان نفرموده بودند: مواظبت مى كنم كه آلوده نشوم بلكه فرموده به خدا پناه مى برم، بله «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي»(5)؛ (من [خودستائى نكره و] نفس خود را تبرئه نمى كنم زيرا نفس، امر كننده به بدى است، مگر اينكه خدا با لطف خود آدمى را نگه دارد). دو آيه در سوره يوسف نمايانگر اين مطلب است كه مسئله فقط به زليخا ختم نمى شد؛ بلكه زنان دیگر هم متمايل به او بودند، و او مقاومت كرد.
1. «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيهِ وَ اِلَّا تَصْرِف عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيهِنَّ وَ اَكُنْ مِنَ الجَاهِلِينَ»(6)؛ (يوسف گفت: اى پروردگار من، زندان رفتن براى من بهتر است از آنچه زنان مرا به سوى آن مى خوانند و اگر كيد و مكر آنها را از من برنگردانى، متمايل به آنها مى شوم و از جاهلين مى گردم). در اين آيه صيغه «يَدعُون» به لفظ جمع مؤنث، نمودار تمايل ديگر زنان به او است، وقتى او را ديدند، قرآن چنين تعبير مى كند: «فَلَمَّا رَأَينَهُ أَكبَرنَهُ وَ قَطَّعنَ أَيدِيَهُنّ»(7)؛ (تكبير گفته و دستهاى خود را [به جاى ترنج] بريدند) و گفتند: اين بشر نيست؛ بلكه فرشته است! تعبير به «قَطّعن» شده كه از باب تفعيل است يعنى دست آنها خراش نخورد بلكه بريده شد، با اين حال يوسفى كه ملبّس به لباس عفّت بود مقاومت كرد، ولى گاهى بايد براى گوهر عفّت، بهاى سنگينى پرداخت، مثل زندان رفتن و شكنجه ديدن. به نظر حضرت يوسف(عليه السلام) در زندان عزيز مصر جاى گرفتن براى فرار از دام زليخا، بهتر است! بايد يوسف پيامبر زندان رود؛ زيرا كه «بى گناهى» در محيط گناه، گناه كمى نيست.
بى گناهى كم گناهى نيست در ديوان عشق *** يوسف از دامان پاك خود به زندان رفته است
ولى آفتاب هميشه زير ابر پنهان نمى شود و عاقبت آفتاب عفّت از زير ابر توطئه ها و وساوس آشكار شده و تجلّى اين گوهر عاملى براى رسيدن يوسف(عليه السلام) به عزيزى مصر شد، پس از اين واقعه از زليخا جمله اى نقل مى كنند كه گفت: «اَلحَمدُ للهِ جَعَلَ المُلُوكَ بِعِصيَانِهِم عَبِيداً وَ جَعَلَ العَبِيدَ بِاِطَاعَتِهِم مُلُوكاً»؛ (حمد براى خداوندى است كه پادشاهان را به سبب نافرمانى بَرده و زيردست و بردگان و زيردستان را به سبب فرمانبردارى و اطاعت، پادشاه گردانيد).
2. «قالَ ما خَطْبُكُنّ اِذا رَاوَدتُّنّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ...»(8)؛ ([اشاره به زنان مصرى] گفت: چه بود، حقيقت حال شما زمانى كه با يوسف(عليه السلام) مراوده داشتيد؟) «خَطْبُكنّ» و «رادوتُنّ» صيغه جمع مؤنث است و مراد اين است كه همه زنانى كه در آن مجلس بودند طلب وصال با يوسف(عليه السلام) را داشتند.
بايد بهوش بود كه گاهى يك لحظه سرنوشت ساز سرنوشت انسان را تا آخر عمر رقم مى زند و چه بسا تلخى اين يك لحظه برابر با شيرينى روزگارى، و شيرينى لحظه اى معادل با تلخى روزگارى است و خوشا به حال كسى كه در اين لحظه اسب چموش شهوت را كنترل مى كند و نمى گذارد او را بر زمين زند؛ چرا كه زمين خوردن همان و ساقط شدن همان! تعجب ندارد كه در يك لحظه يا يك روز يا يك شب سرنوشت انسان تعيين شود، كه شب قدر هم يك شب است. حضرت يوسف(عليه السلام) اگر يك ساعت هوس بازى مى كرد علاوه بر اينكه از مقام نبوّت پائين مى آيد چه بسا كشته هم مى شد.
براى نمونه داستان عابد مستجاب الدعوه اى را ذكر كنم كه عاقبت كار او در اثر چند هواپرستى به اعدام و در نهايت به كفر انجاميد. «آن شخص، عابد بنى اسرائيل يعنى «برصيصا» بود، وى مدّت مديدى به عبادت خداوند، دور از شهر و مردم پرداخت به نحوى كه در اثر تقرّب به خدا مستجاب الدعوة شد به طورى كه بيماران و ديوانگان را در اثر مقام رفيعى كه در بارگاه الهى داشت، شفا مى داد. روزى سه برادر، دختر جوانى را نزد او آورده گفتند: او خواهر ما است و نزديك است كه در اثر بيمارى ديوانه شود، ما او را به عنوان امانت به نزد تو گذارده، تا او را علاج كنى و سپس براى بردن او باز مى گرديم.
اين دختر در نزد او بود تا اينكه شيطان شروع به وسوسه كرد و به برصيصاى عابد گفت: با او درآميز و سپس توبه كن، به قدرى وسوسه شديد شد كه برصيصا در مبارزه با هواى نفس مغلوب شده در نتيجه با او نزديكى كرد، پس از مدتى كه فهميد دختر باردار شده؛ شيطان او را وسوسه كرد كه اگر به همين حال برادران او را ببينند رسوائى به بار خواهد آمد و بايد او به قتل رسيده و كشته شود؛ برصيصا چنين كرده و او را در محلى دفن كرد. وقتى چنين شد، از طرف ديگر شيطان به سراغ يك يك برادران رفته و قضيه را براى آنها گفت، آنها تحقيق كرده و جسد خواهر را پيدا كردند و خبر به سلطان دادند كه وضع چنين است، شاه با مردم به نزد برصيصا آمده و او را محاكمه كرده بالاخره اعتراف كرد. سلطان دستور داد او را به دار آويزند، وقتى بالاى دار رفت شيطان در نزد او آمده و گفت من روزگارى مترصّد بودم تو را فريب دهم و موفق نمى شدم، و امروز به آرزويم رسيدم، و من بودم كه اين امر را براى تو بوجود آوردم؛ البته اگر بخواهى راه خلاصى تو را نشان مى دهم و تو را نجات مى دهم به شرطى كه به من سجده كنى گفت: چگونه سجده كنم در حالى كه بر بالاى چوبه دارم؟ گفت: با اشاره هم كافى است و او با اشاره به شيطان سجده كرد و كافر گشته و به همين حال جان داد».(9)
غافل مشو كه مركب مردان مرد را *** در سنگلاخ وسوسه پيها بريده اند
نبايد فكر كرد حضرت يوسف(عليه السلام) قدرتى فوق انسان هاى معمولى و استعدادى الهى داشت، كه خود را از منجلاب معصيت حفظ كرد، نه؛ زيرا افراد معمولى كه توانسته اند در پرتگاه هاى شهوت خود را حفظ كنند، بسيارند. از جمله اين افراد ابن سيربن(10) است. داستان او معروف است كه بزّازى و پارچه فروشى مى كرد، و روزى زنى هوسباز بواسطه چهره زيباى او فريفته جمال و قيافه وى شده، و به بهانه پارچه خريدن او را به درون خانه كشيده، از وى طلب وصال كرد. ابن سيرين كه خود را در دام ديد، هر چه كرد نتوانست زن را راضى كند دست از خواسته و ميل شيطانى خود بردارد، بناچار به خدا پناه برده و با تمام وجود از خدا خواست تا او را از اين مهلكه نجات دهد، و در اثر اين ارتباط با مبدأ فيض، برقى در ذهنش جهيدن كرد و فكرى به خاطرش آمد و از زن خواست تا براى قضاى حاجت به دستشوئى رود و سپس آمده و به خواهش زن جواب مثبت دهد. زن راضى شده و ابن سيرين رفته و خود را با كثافات درون دستشوئى آلوده كرد، و به نزد زن آمد، زن وقتى او را در چنين حالت يافت او را از خانه بيرون كرده و به اين وسيله ابن سيرين از دام شهوتى كه شيطان براى او گسترانيده بود جان سالم به در برد. گويند در اثر فرار از اين معصيت و پناه بردن به درگاه الهى، خداوند علم تعبير خواب را به او عنايت فرمود، و كتاب تعبير خواب ابن سيرين امروزه نيز مورد استفاده عموم قرار گرفته است.
اى برادر و خواهر! غلبه بر نفس نه فقط كار يوسف و ابن سيرين است، كه كار دارنده هر اراده محكمى است، پس اراده خود را قوى كن و نفس سركش را منع و نهى كن، تا به چنين مقامى برسى و به قول قرآن شريف: «وَ اَما مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»(11)؛ (كسى كه بترسد از مقام پروردگارش و منع كند نفس را از هواپرستى * پس بهشت جايگاه اوست) و اگر چنين نكرده و راه طغيان برگزيده و چند روز دنيا را بر دوام حيات ابدى ترجيح دهى، پس جايگاه تو جهنم است، چنانكه قرآن فرمود: «فَاَمّا مَنْ طَغَى * وَ آثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى»(12)؛ (كسى كه طغيان كند * و زندگى دنيوى را برگزيند * پس جهنم و دوزخ جايگاه اوست).
اين چه لذت زودگذرى است كه پس از اندكى، ندامت را به دنبال دارد؟ اين را هر فرد درك كرده كه شركت در مجالس خوشگذرانى اگر در آن معصيت هم نباشد چه بسا نوعى خمودى و بى نشاطى را بر روح آدمى حاكم مى گرداند، اين چه آتشى است كه با پرداختن به شكم و شهوت به جان خود مى اندازيم كه دودش بعدها در چشم ما مى رود و به قول مولوى:
آتشش پنهان و ذوقش آشكار *** دود او ظاهر شود پايان كار .(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.