پاسخ اجمالی:
«حس» به تنهائى و بدون کمک گرفتن از «عقل» نمى تواند در مبداء و معاد رهبر ما گردد؛ حس تنها مى تواند ابزار و وسائل و موادى در اختيار فكر و ذهن ما قرار دهد كه اگر تحت رهبرى دقيق عقل و ذهن قرار نگيرد نه تنها مشكلى را حل نمى كند بلكه گاهى گمراه كننده نيز هست.
پاسخ تفصیلی:
بهانه ای كه بعضى براى شانه خالى كردن از زير بار انديشه و فكر درباره مبدأ نخستين عالم هستى، ذكر مى كنند اين است كه: «ممكن است قبول كنيم كه حل اين مسئله به حل بسيارى از مشكلات ما كمك مى كند ولى متأسفانه حل اين مسئله ممكن نيست، و به عبارت ديگر، راهى براى اثبات يا نفى وجود «خدا» نداريم؛ زيرا هيچ چيز نمى تواند ارزش علمى داشته باشد مگر اينكه تحت «آزمايش» و «مشاهده» درآيد و چيزى كه قابل «تجربه» نيست قابل اثبات نيست و از آنجا كه اثبات يا نفى وجود آن مبدأ با هيچ وسيله اى قابل تجربه و مشاهده نمى باشد بايد اعتراف كرد كه اين مسئله راه حل علمى ندارد و نبايد فكر خود را بخاطر آن به زحمت بيندازيم!».
به عبارت ديگر: بحث درباره «مبدأ نخستين عالم هستى» و «آفريدگار جهان» گرچه بحث بسيار جالب و پر ارزشى است، اما افسوس كه از دايره حس ما بيرون است و چيزهایی كه از دايره حس بيرون است امروزه ارزش علمى ندارد، زيرا راهى بسوى اثبات آن نيست. اصولا گام نهادن در بيرون از دايره حس اگر خطرناك نباشد، لااقل مايه سرگردانى است و چه بهتر كه خود را در اين وادى سرگردان نسازيم.
بسيار بودند كسانى كه در اين وادى قدم گذاردند و از نيمه راه سرگردان بازگشتند؛ سر و كار ما در زندگى با حواس ماست و ما را با وجودى كه خارج از قلمرو «مشاهده» و «حس» و «آزمايش» است سر و كارى نباشد! و شايد به همين دليل، مكتب «حسيّون» مكتبى است كه امروز در عالم فلسفه طرفداران فراوانى دارد.
طرفداران اين مكتب مانند «ژان لاك» انگليسى (از فلاسفه قرن هفدهم) كه سردسته حسيّون محسوب مى گردد و پيروان او مانند «داويد هيوم» و «ژرژ بركلى»، كه هر دو از فلاسفه قرن هجدهم هستند اساس همه معلومات انسان را حس قرار داده اند و براى آنچه بيرون از اين منطقه باشد اصالتى قائل نيستند و از اين كار ضررى هم نديده اند.
مكتب فلسفى «پراگماتيسم» كه يكى از جديدترين مكاتب فلسفى است كه در نيمه دوم قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم نضج گرفته و مبانى آن به وسيله دانشمندانى همچون «جان ديوئى» و «ويليام جيمز» آمريكائى تحكيم شده است نيز در واقع چهره ديگرى از همين «مكتب اصالت حس» محسوب مى گردد.
آقاى «باتلر» نويسنده كتاب «چهار مكتب فلسفى» به پيروى از پروفسور «چايلدز» مؤلف كتاب «پراگماتيسيم آمريكائى و تعليم و تربيت» جهان را از دريچه چشم «پراگماتيستها» مورد بررسى قرار داده و خصوصيات ده گانه اى براى آن مى نويسد كه يكى از آنها چنين است: «از نظر پراگماتيستها جهان واقعيتى جز براى تجربه ندارد، اين فلسفه، فلسفه اى است طبيعى و تجربى، تجربه به عنوان يك امر حياتى و در عين حال متغير اساس كار را تشكيل مى دهد».
با توجه به اين روشهاى جديد فلسفى و منطقی چگونه مى توان در ماوراى محسوسات مبدئى را همچون آفريدگار جستجو كرد؟
اصولا مسائل حسى متكى به يك مقياس روشن و ارزنده است و آن تجربه و مشاهده و احساس است كه همگان در آن اتفاق نظر دارند و اشتباهى در آن راه ندارد. در حالى كه با فرا نهادن گام در ماوراى مسائل حسى و طبيعى هر گونه مقياسى براى تشخيص حق از باطل از دست ما گرفته مى شود و ما در اين حال به مهندسانى مى مانيم كه بخواهند در تاريكى و بدون هر گونه ابزار و وسيله، مساحت و حجم و ساير مشخصات يك بنا را تعيين كنند و اين غير ممكن است. كوتاه سخن اينكه اين راه بسته است و نبايد سر به ديوار بكوبيم (اين بود خلاصه مكتب طرفداران حس).
براى اينكه بدانيم اين طرز تفكر چقدر دور از حقيقت است لازم است دقيقاً چند موضوع زير را مورد بررسى قرار دهيم؛
حواس ما به تنهایی به ما خيانت مى كنند
گرچه در ابتداء چنين به نظر مى رسد كه محسوسات روشن ترين معلومات ما هستند ولى كمى دقت به ما نشان مى دهد كه هرگز چنين نيست و اگر تكيه گاه ما در مسائل فلسفى و حتى مسائل علمى تنها محسوسات باشد مسلماً گمراه خواهيم شد.
در تمام كتابهاى روانشناسى بخش وسيعى درباره خطاهاى حواس، حتى خطاى باصره، ذكر كرده اند و دهها نوع خطا براى همين «چشم» ما شمرده اند. اينكه مى گوئيم تا با چشم خود نبينيم قبول نمى كنيم و مفهومش اين است که «چشم» مطمئن ترين راه درك واقعيات است، از بزرگترين اشتباهات ما محسوب مي شود؛ زيرا بسيار چيزها را با چشم مى بينيم كه واقعيت ندارد و مربوط به خطاى چشم و يا عدم قدرت درك آن است.
مثلا هنگامي كه آتش گردان را مى چرخانند (يا هر شعله آتشى كه به سرعت بچرخد) ما يك دايره آتش با چشم خود مى بينيم، در حالى كه يقين داريم چنين دايره اى در خارج وجود ندارد و اين «گول» را چشم ما به ما مى زند.
بسيارى از «تابلوهاى نئون» حركات، گردشها و امواج زيبائى را بوسيله چراغ هاى رنگارنگ خود براى ما مجسم مى كنند كه هيچ كدام واقعيت ندارد و همه زائيده خطاى باصره و خيال ناشى از آن است و اگر چشم ما همه چيز را درست مى ديد هرگز اين تابلوهاى زيبا وجود نداشت.
همين «سينما» و هياهوى عجيب فيلم هاى آن، همه مربوط به استفاده از يك خطاى باصره است، زيرا اگر چشم خطا نداشت فيلم هاى سينما بصورت يك مشت عكسهاى جداگانه و پراكنده بيش نبود و هيچكس را نمى توانست به خود جلب كند، اگر يك روز مردم جهان چشم بينا و كامل ترى پيدا كنند و فاصله فيلمها را ببينند درِ تمام سينماها تخته خواهد شد.
هيچ كس شايد نباشد كه منظره «سراب» را به هنگام مسافرت در بيابانها در تابستان از دور نديده باشد، از دور امواج زيباى آب در وسط جاده، يا در دو طرف، روى هم مى غلطند، اما هنگامى كه نزديك مى رسيم هيچ چيز جز بيابان خشك و سوزان به چشم نمى خورد، معلوم مي شود شكست نور و خطاى باصره ما را دست انداخته اند.
همه ما، در «شب مهتاب و ابر پاره پاره» منظره فرار سريع ماه را از لابلاى ابرها همچون جاسوسى كه از چنگ مأموران ماهرى مى گريزد، ديده ايم، در حالى كه ماه فرارى نيست و اين ابرها هستند كه درگذرند و ما آن را ساكن و ماه را متحرك مى پنداريم، اين يكى ديگر از خطاهاى باصره ماست.
باز راه را نزديكتر مى كنيم: همه مى گويند فلان مطلب «ملموس» است و يا فلان حقيقت را لمس كرده ايم، كنايه از اينكه فوق العاده روشن مى باشد در حالى كه همين حس لامسه از آن «چاخان چى» ها است!
مى گویید نه؟ شما سه ظرف آب تهيه كنيد، يكى بسيار گرم (اما بطوريكه دست شما را صدمه نزند) دومى بسيار سرد و سومى ملايم، سپس يك دست خود را در آب «داغ» و دومى را در آب «سرد» كمى نگه داريد، بعد هر دو را در ظرف «ملايم» فرو بريد، مطلب عجيبى خواهيد ديد، دو احساس متضاد در آن واحد پيدا مى كنيد، يك دست شما مى گويد اين آب سوم خيلى سرد است و دومى مى گويد اين آب خيلى گرم است و اگر با دو انگشت از يكدست هم اين كار را انجام دهيد همين نتيجه عجيب را خواهيد گرفت، در حاليكه يك آب بيش نيست با درجه حرارت معين.
مثال ديگر:
انگشت وسط خود را روى انگشت دوم كه انگشت اشاره نام دارد برگدانيد و اين دو انگشت را به همين صورت روى يك ريگ كوچك كه در كف دست ديگر گرفته ايد حركت دهيد بطوريكه ريگ كوچك ميان دو سر انگشت شما قرار گيرد به خوبى يك ريگ را دو ريگ احساس مى كنيد و فرمول عجيب 2=1 را لامسه به عقل شما مخابره مى كند و صدها مثال ديگر.
آيا با اين وضع مى توان روى حس به تنهائى تكيه كرد؟ آيا بدون پا درميانى ادراكات ذهنى و عقلى، آدمى مى تواند از اشتباهات حواس مصون و بركنار بماند و گمراه نشود؟ مسلماً اينكه ما مى گوئيم حس ما در موارد بالا و صدها مورد ديگر مرتكب اشتباه شده است يك قضاوت عقلى است كه از ماوراى حس سرچشمه مى گيرد و در حقيقت اين قضاوت عقلى مقياس و وسيله اى است براى اصلاح حواس ما، پس اگر بگویيم قوانين حسى بدون رهبرى قوانين ذهنى ارزشى ندارند سخنى به گزاف نگفته ايم.
اعتراف جالب فلسفه حسى و پراگماتيست
جالب اينكه حتى فلاسفه حسى كه اساس و بنيان كار را حس قرار داده اند، معترفند كه محسوسات ارزش نظرى و واقع بينى ندارند بلكه تنها ارزش آنها «ارزش عملى» است يعنى در امور زندگى بايد به حس اعتماد كرد، كشتى ساخت، اتومبيل تهيه كرد، كشاورزى راه انداخت و... ولى هيچ يك از اين ادراكات حسى به تنهائى نمى تواند حقايق و واقعيات را چنانكه هست بر ما روشن سازد و از نظر معرفت و اصول نظرى قابل اعتماد باشد. مثلا همان جناب «ژان لاك» انگيسى كه سردسته حسيون محسوب مى شود، عقيده «دكارت» را كه سر دسته فلاسفه عقلى قرون اخير است درباره نفى ارزش محسوسات پذيرفته و مى گويد: «منكر موجودات محسوس شدن چندان معقول نيست و البته يقين به آنها هم مانند يقين به معلومات وجدانى نمى باشد، و از نظر علمى و فلسفى مى توان آنها را در زمره گمانها و پندارها به شمار آورد، ولى در امور زندگى روزانه بايد به حقيقت محسوسات (عملا) يقين داشت».
عجيب تر اينكه بعضى از پيروان ژان لاك مانند «ژرژ بركلى» و «هيوم» پا را از اين هم بالاتر نهاده و با اينكه مبدء «علم» را «حس» شمرده اند هيچگونه ارزش و اعتبارى براى ادراكات حسى قائل نيستند و حتى وجود خارجى محسوسات ما را انكار مى كنند!؟
پراگماتيستها با اينكه همه چيز را از دريچه اثرات خارجى آن مخصوصاً در زندگى ما مورد بررسى قرار مى دهند و قضاوت درباره وجود و عدم يك واقعيت حسى و ذهنى را بسته به تأثير آن در زندگى انسانها مى پندارند و از اين نظر بايد آنها را «فيلسوفان تاجر پيشه» خواند «نه فيلسوف واقعى» اعتراف دارند كه مسائل ماوراى طبيعى قابل مطالعه و بررسى هستند. مثلا «ويليام جيمز» كه از بنيانگزاران مكتب نو بنياد «پراگماتيسم» است درباره «خدا» مى گويد:
«با اينكه تصور او، مانند تصورات رياضى، واضح و روشن نيست، ولى از لحاظ اينكه يك نظم ايده آلى را كه بايد دائماً حفظ شود مطرح مى سازد و اعتقاد به او سبب مى شود كه افراد امور دردناك را موقتى و جزئى تلقى كنند و تزلزل وجدانى را مطلق و نهائى فرض ننمايند، ارزش علمى در زندگى انسان دارد و از لحاظ روانى فرد را در حال سكون و آرامش قرار مى دهد بنابراين مى توان وجود خدا را توجيه نمود».(1)
از مجموع اين بحثها چنين نتيجه مى گيريم كه حس به تنهائى نمى تواند رهبر ما گردد بلکه تنها مى تواند ابزار و وسائل و موادى در اختيار فكر و ذهن ما قرار دهد كه اگر تحت رهبرى دقيق عقل و ذهن قرار نگيرد نه تنها مشكلى را حل نمى كند بلكه گاهى گمراه كننده نيز هست.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.