پاسخ اجمالی:
وظيفه قوه «عاقله» در بدن مانند قوه «مقننه» است؛ يعنى هر لايحه كه مربوط به برنامه زندگى است از طرف عشق و یا دیگر غرايز به پيشگاه عقل تقديم مى شود تا آنچه كه حافظ منافع بدن است تصويب گردد؛ و عشق، بازوى اجرایى عقل است. همانطور كه محال است قوه مجريه جاى قوه مقننه را بگيرد غرايز هم نمى توانند جايگزين قوه عاقله شده و بر كشور جان حكومت كنند. به تعبير ديگر عقل حافظ حدود غرايز و حفظ تعادل آن است.
پاسخ تفصیلی:
وظيفه قوه عاقله در كشور تن، درست همان وظيفه قوه مقننه در كشورهاى دنيا است؛ يعنى هر طرح و لايحه اى كه مربوط به برنامه هاى زندگى مادى و معنوى انسان است از طرف غرايز به پيشگاه عقل تقديم مى شود، او با كمال دلسوزى و خيرخواهى، در اطراف آن عميقانه مى انديشد و آنچه را كه حافظ منافع اين كشور است تصويب و بقيه را رد مى كند و دستور اجرای قسمت اول را به قواى بدنى و غرايز مى دهد، و عشق بازوى تواناى اجرایى او است.
همانطور كه هر كشورى هيأت قانونگذارى آن آگاهتر باشد به سعادت و خوشبختى نزديكتر است، همچنين هر انسانى كه نيروى عاقله او قوى تر و از دست برد هوى و هوس محفوظ تر باشد سعادتمندتر خواهد بود. پس همانطور كه محال است قوه مجريه جاى قوه تقنينيه را بگيرد غرايز هم نمى توانند جايگزين قوه عاقله شده و بر كشور جان و تن حكومت كنند!
به تعبير ديگر: قوه عاقله حافظ حدود هر غريزه و مسئول نگاهدارى و حفظ تعادل آن است؛ ايمان و عشق اگر چه پرقيمت و گرانبها است ولى درست مانند يك افسر رشيد نظامى است كه بايد هميشه گوشش به فرمان فرمانده خود يعنى «قوه عاقله» باشد.(1)،(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.