پاسخ اجمالی:
صوفیه همواره کوشیده اند برای اقطاب و مشایخ خود کرامات و خوارقی بتراشند و با آن بر دیگران مباهات نمایند. دكتر غنى مى گويد: بزرگان صوفيه داراى اين قبيل نظرها بوده اند ولى پيروان مخصوصاً در زمانهاى بعد راه افراط و مبالغه پيموده و هزاران كرامات و خوارق عادات به اولياء نسبت داده اند... و به هر اندازه كه از عهد ولى و مرشد دورتر شده اند بر ساز و برگ آن افزوده اند زيرا قوّه تخيّل عامّه در اين زمينه قوى است و از اولياء چنانكه به عقيده عاميانه بايد باشند، سخن رانده اند، نه چنانكه بوده اند.
پاسخ تفصیلی:
صوفیه همواره کوشیده اند برای اقطاب و مشایخ خود کرامات و عجایبی بتراشند و با آن بر دیگران مباهات نمایند. براى نمونه چند مورد از كرامات مشايخ صوفيه را از كتابهاى خودشان نقل مى كنيم: جامى در «نفحات الانس» مى نويسد: «مرشدى ريخته گر روز جمعه رفت در شط بغداد غوطه خورد كه غسل كند، لباسهاى خود را كند و ميان آب فرو رفت چون سر برآورد خود را در رود نيل مصر ديد! پس هفت سال در آنجا ماند و زن گرفت و سه فرزند آورد بعداً روزى رفت غوطه خورد در نيل چون سر بر آورد ديد در بغداد است در همان ساعت كه براى جمعه مى خواسته غسل كند و برود سجاده صوفيان را به مسجد بَرَد، چون بيرون آمد و سجاده هاى صوفيان را به مسجد بُرد آنها گفتند قدرى دير آمدى!».(1)
نمونه ديگر: «نقل است ابراهيم ادهم كه روزى بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژنده خود پاره مى دوخت سوزنش در دريا افتاد كسى از او پرسيد كه: ملكى چنان از دست بدادى چه يافتى؟ اشاره كرد به دريا كه سوزنم باز دهيد هزار ماهى! از دريا برآمد كه هر يك سوزنى زرين به دهان گرفته! ابراهيم گفت: سوزن خويش خواهم، ماهيكى ضعيف برآمد سوزن او به دهان گرفته، ابراهيم گفت: كمترين چيزى كه يافتم بمانند ملك بلخ اين است ديگرها را تو دانى».(2)
نمونه ديگر «سهل بن عبداللّه تسترى» گفت: «مردى از ابدال بر من رسيد و با او صحبت كردم، و از من مسائل مى پرسيد از حقيقت، و من جواب مى گفتم، تا وقتى كه نماز بامداد بگزاردى و به زير آب فرو شدى و به زير آب نشستى تا وقت زوال و چون اخى ابراهيم بانگ نماز كردى، او از آب بيرون آمدى يك سر مو بر وى تر نشده بودى، و نماز پيشين گزاردى، پس به زير آب شدى و از آن آب جز به وقت نماز بيرون نيامدى، مدتى با هم بوديم بدين صفت كه البته هيچ نخورد و با هيچ كس ننشست تا وقتى كه برفت».(3)
اين سخنان مضحك و بى سر و ته را امروز چه كسى باور مى كند.
يكى از مشايخ صوفيه كه عمرش را در ظهور كرامت و خوارق سپرى كرده، شيخ احمد جام (441 تا 536) معروف به ژنده بيل است؛ يكى از مريدانش به نام «محمد غزنوى» كتابى در 395 صفحه زير عنوان «مقامات ژنده بيل» نوشته كه در آن حدود 400 كرامت و خارق عادت براى شيخ احمد برشمرده است كه مى توان آن را شاهكارى از هذيان گويى برشمرد، مثلا مى نويسد: «سنجد» بر حسب اشاره او «لعل» مى شود، «خاكريزه و شن» به صورت «شكر» در مى آيد، يك بيابان به امر او به زرناب بدل مى گردد، پسر كدخدا كه جوان نااهلى بوده است به دعاى شيخ به هلاكت مى رسد، آب به اراده او سر بالا مى رود!... خلاصه تمام عمر خود را در كرامت سپرى مى كند» (مقامات ژنده بيل).
دكتر غنى مى گويد: «حاصل آنكه بزرگان صوفيه داراى اين قبيل نظرها بوده اند ولى پيروان مخصوصاً در زمانهاى بعد راه افراط و مبالغه پيموده و هزاران كرامات و خوارق عادات به اولياء نسبت داده اند... و به هر اندازه كه از عهد ولى و مرشد دورتر شده اند بر ساز و برگ آن افزوده اند زيرا قوّه تخيّل عامّه در اين زمينه قوى است و از اولياء چنانكه به عقيده عاميانه بايد باشند، سخن رانده اند، نه چنانكه بوده اند.
خلاصه در هر قرنى قصص كرامات منسوب و به اولياء بيشتر شده و به جائى رسيده كه مجلدات بسيارى در اين زمينه به وجود آمده است». (تاريخ تصوف در اسلام، صفحات 263 . 262)
باز مى گويد: «اگر بخواهيم انواع و اقسام كرامات و خوارق عادت منسوب به اولياء را در اينجا ذكر كنيم شايد چند مجلد هم كفايت نكند، زيرا در هر نوعى از انواع كرامات هزاران قصه است از قبيل راه رفتن به روى دريا، طيران در آسمان، باراندن باران، حضور در جاهاى مختلف در يك آن، معالجه بيماران با نگاه و نفس و زنده كردن اموات، دست آموز كردن و مطيع ساختن حيوانات درنده (از قبيل شير و پلنگ)، علم به حوادث آينده و اخبار به آن و ناتوان ساختن يا كشتن اشخاصى با يك كلمه و يا يك حركت و مكالمه با حيوانات، يا نباتات و خاك را به طلا يا احجار كريمه مبدل ساختن، خوراك و آب حاضر ساختن... و غيره» (همان كتاب، صفحه 266).
شگفت آورتر از اينها آن است كه برخى از صوفيان گامى بالاتر گزارده چنين وانموده اند كه نشان دادن «معجزه و كرامت» در آغاز كار و در زمان خامى يك صوفى تواند بود، سپس كه پيشرفت كرد و از خامى در آمد به «كرامت» نيز سر فرود نياورد و آن را شايان خود نشناسد!
از بايزيد بسطامى روايت شده كه گفته است: «در بدايت احوال، خداوند كرامات و آياتى به من نشان مى داد، ولى من به آيات و كرامات توجهى نداشتم چون خداوند مرا چنين يافت راه معرفت را به من نمود!».
شگفت آور آنكه كتاب «اسرار التوحيد» كه پر از معجزه هاى ابوسعيد است و كارهاى بسيار شگفتى به نام او ياد شده از قبيل: شيخ راز دل هر كس را مى دانسته، و چون به سرخس مى رفته در هوا مى پريده! با چهارپايان سخن مى گفته! طغرل و برادرانش را به پادشاهى رسانيده! در همان كتاب با بودن همه اينها داستانى مى نويسد كه يكى به نزد شيخ آمده و «كرامتى» خواسته كه خود با ديده ببيند و شيخ در برابر او درمانده و بهانه آورده است! و كلمات آنها از اين گونه خرافات و ضد و نقيص ها پر است.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.