پاسخ اجمالی:
«صوفى» هيچ عقيده اى را غلط نمى شمارد و تمام مذاهب را نردبانی در جهت لقاء الله می داند. حتی مقابله ميان ابليس و پیامبر(ص) را همچون مقابله دو وجه متلازم و متخالف يك حقيقت دانسته و می گوید: «ابليس رئيس ملائكه بود و محمد(ص) رئيس بنى آدم. پیامبر(ص) مظهر جمال و ابليس مظهر جلال الهی است». حلاج مى گويد: «از نور محمد(ص) ايمان خيزد، و از نور ابليس خذلان. اما گوهر محمد(ص) و گوهر ابليس هر دو از آفتاب نور اللّه سيراب می شوند». اين كلمات از نظر موحدان و آشنايان به قرآن و اسلام به هذيان شبيه تر است تا واقعيت.
پاسخ تفصیلی:
«صوفى» هيچ عقيده اى را غلط نمى شمارد و اختلاف مذاهب را اختلاف در رنگ و صورت مى شمارد و صلح كل مى طلبد و شور و حال عارف كامل و صوفى پخته مثل جلال الدين رومى و عطار كه از خلال هر سطرى از نوشته هاى آنها آشكار است از اينجا ناشى است! صوفى چون به اين حال برسد در حالت «استواء» است! يعنى در آن حال ديگر سايه ندارد و به هيچ چيز تمايل خاصى ندارد بلكه همه چيز براى او مساوى است! و همه را به يك نسبت دوست دارد. تمام فرق و مذاهب و فلسفه ها در چشم عارف در حكم نردبان است كه به مدد آن مى خواهد بالا برود؛ همين كه بالا رفت با نردبان كارى ندارد و بدون دلبستگى و علاقه و تعصب آن را رها مى كند.(1)
دكتر غنى مى گويد: «در نظر عارف كامل، اديان و مذاهب يكسانند! و براى هيچ يك ترجيحى قائل نيست. يعنى ديانت اسلام با بت پرستى يكسان است و «كعبه» و «ميخانه» و «صمد» و «صنم» يكى است! و صوفى پخته هيچ وقت ناظر به اين نيست كه انسان پيرو چه مذهبى است يا صورت عبادت او چيست؟ زيرا به عقيده عارف، مسجد واقعى قلب صاف و پاك است و خدا را فقط در قلب پاك بايد پرستش كرد!.(2)
در نظر صوفيه حق و باطل، كفر و ايمان، فرعون و موسى(عليه السلام)، ابليس و آدم(عليه السلام) و حضرت محمد(صلى الله عليه و آله) و على(عليه السلام) و معاويه، اسلام و بت پرستى، مسجد و بتخانه يكسان است! آنها به همه چيز عالم عشق مى ورزند و مرام آنها صلح كل است! و لذا بنا به گفته عين القضاة، مقابله ميان ابليس و محمد(صلى الله عليه و آله) همچون مقابله دو وجه متلازم و متخالف يك حقيقت مطرح است. «روزبهان بقلى» اين مجمل را به تفصيل بيشتر باز گفته است: «او (ابليس) آنجا رئيس ملائكه بود و سيد گفته است (محمد(صلى الله عليه و آله)) اينجا رئيس بنى آدم و چنانچه مهتر(عليه السلام) خازن لطفيات ازليات بود، ابليس خازن قهريات ابديات بود، سبب لطفيات شد، كثيف سبب قهريات گويى دو صفت بودند از حق قهراً و لطفاً «يُضلّ مَن يَشاءُ و يَهدِى مَن يَشَاءُ»».(3)
«عين القضاة، حضرت محمد(صلى الله عليه و آله) را مظهر جمال و ابليس را مظهر جلال ذات حق مى شمرد».(4) و در جاى ديگر مى گويد: «امّا هرگز دانسته اى كه خدا را دو نام است يكى الرّحمن الرّحيم و ديگرى الجبار المتكبر؟ از صفت جباريت ابليس را در وجود آورد، و از صفت رحمانيت محمد(صلى الله عليه و آله) را پس صفت رحمت غذاى احمد، و صفت قهر غذاى ابليس».(5)
اين تقابل ميان اسماء جلالى و جمالى در آراء عرفانى ابن عربى و پيروان او هم ديده مى شود و يكى از مهمترين مباحث نظرى آن مكتب است، در آنجا هم ابليس مظهر اسماء جلالى و صفات مهر و غضب و اختلال است!
حلاج مى گويد: «ما صحت الفتوة الا الاحمد و ابليس» و نيز مى گويد: «عشق الهى را بر دو قسمت كردند، نيمى جوانمردى برگرفت و نيمى جوانمرد ديگر!... احمد ذره اى عشق بر موحدان پخش كرد، كافر و بت پرست آمدند» سپس مى افزايد: «آنچه بت پرستان ديدند، در بت پرستى اگر تو نيز ببينى، بت پرست شوى و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد».(6)
در جاى ديگر مى گويد:«ابليس دعوت مى كند از او، مصطفى دعوت مى كند بدو!».(7) «گناه ابليس عشق او به خدا بود، و گناه مصطفى عشق خدا به او! اما گناه مصطفى، كه عشق خدا به او بود همان «امانت» ربانى است كه بر آدم و آدم صفتان بخش كردند، ظلومى و جهولى آدم اشاره به آن است.(8) از نور محمد(صلى الله عليه و آله) ايمان خيزد، و از نور ابليس كفر و خذلان خيزد، اما گوهر محمد(صلى الله عليه وآله) و گوهر ابليس هر دو از آفتاب نوراللّه سيراب شوند»!(9) نور محمد(صلى الله عليه و آله) از نور جمال است و نور ابليس از نور جلال، آفتاب نور محمدى است كه از مشرق ازلى طلوع كرده، و ماهتاب نور سياه ابليس است كه مغرب ابدى بيرون مى رود، اما اين دو نفر كه از مشرق تا مغرب و از عرش تا ثرى از هم دورند، در عالمى ديگر كه در آن صبح و شامى نيست، دو وجه جلالى و جمالى يك نورند.(10)
البته اين گونه دفاع ستايش آميز از ابليس و توجيه عصيان او گرچه بسيار تند و گستاخانه است ولى در حقيقت برگشت آن به همان مذهب و مشربى است كه گروه صوفيه درباره كل عالم دارند و به مقتضاى اين مشرب به همه چيز عالم عشق می ورزند و مرام آنها صلح كل است. این هم منطق عجیبی است، آیا واقعا باید با هر کس ولو اینکه مرتکب هزاران خطا و جنایت و پشت پا زدن به دستورات الهی شود باز هم مهربان بود؟ اين كلمات كه از نظر موحدان و آشنايان به قرآن و اسلام به هذيان شبيه تر است تا به واقعيت، نشان مى دهد كه اين گروه چه خطر عظيمى براى اديان الهى مخصوصاً اسلام دارند. اصولا مفهوم اين گفته ها، نفى تمام مفاهيم قرآنى و پذيرش همه انحرافات و آلودگى ها است (نعوذ بالله من هذا الاعوجاج!).(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.