پاسخ اجمالی:
فخر رازى هنگامى كه به تفسير اين آيه مى رسد، اقوالى از مفسّران در مورد تطبيق اين آيه نقل مى كند و در پايان بحث مى گويد: «... اين آيه درباره على(ع) نازل شد ...» سپس به دو دليل براى تقويت اين قول استدلال مى كند. همچنین «ثعلبى» در تفسيرش در ذيل آيه فوق مى گويد: «اِنَّها نَزَلَتْ فى على(ع)».
پاسخ تفصیلی:
در آيه 54 سوره «مائده» مى خوانيم: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّة عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لاَيَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ذَلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛ (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد [به خدا زيانى نمى رساند] خداوند گروهى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر كافران، سرسخت و نيرومندند؛ در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه آن را به هر كس بخواهد [و شايسته ببيند] مى دهد و فضل و احسان خداوند، گسترده و [او به همه چيز] داناست).
اين آيه به روشنى مى گويد پشت كردن گروهى از تازه مسلمانان به اسلام، لطمه اى بر اساس آن وارد نمى كند. خداوند به گروهى از اهل ايمان كه داراى چند ويژگى هستند، مأموريّت دفاع از آيين مقدّس را سپرده است؛ كسانى كه هم خدا را دوست مى دارند و هم خدا آنها را دوست مى دارد، كسانى كه در برابر مؤمنان متواضع و خاضع اند و در برابر دشمنان اسلام و كافران سرسخت و شجاع، كسانى كه پيوسته در راه خدا پيكار و جهاد مى كنند و هرگز از ملامتِ ملامت كنندگان، ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهند. آرى جمع شدن اين صفات در فرد يا افرادى، يك فضل الهى است و هر كسى شايسته آن نيست.
بدون شكّ مفهوم اين آيه مانند بسيارى از آيات گذشته وسيع و گسترده است؛ ولى از روايات اسلامى كه از طرق شيعه و اهل سنّت نقل شده است به خوبى استفاده مى شود كه امام على(عليه السلام) برترين و بالاترين مصداق اين آيه بود.
فخر رازى هنگامى كه به تفسير اين آيه مى رسد و اقوالى از مفسّران در مورد تطبيق اين آيه نقل مى كند، در پايان بحث مى گويد: «جماعتى گفته اند اين آيه درباره على(عليه السلام) نازل شد»، سپس به دو دليل براى تقويت اين قول استدلال مى كند، نخست اينكه هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) در روز خيبر پرچم را به دست على(عليه السلام) داد، فرمود: «لاَدْفَعَنَّ الرّايَةَ غَداً اِلى رَجُل يُحبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ»؛ (من پرچم را فردا به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند). سپس مى گويد: اين همان صفتى است كه در آيه بالا به آن اشاره شد.
و دليل ديگر اينكه آيه بعد از آن «اِنَّما وَليُّكُمْ اللهُ وَ رَسُوْلُهُ ...» نیز در حقّ على(عليه السلام) نازل شده است؛ بنابراين سزاوارتر اين است كه بگوئيم آيه ما قبل نيز در حقّ او است.(1)
استدلال فخر رازى به كلام پيامبر(صلى الله عليه و آله) در روز فتح خيبر اشاره به حديث معروفى است كه در بسيارى از كتب مشهور درباره على(عليه السلام) نقل شده و يكى از بزرگترين فضائل آن حضرت محسوب مى شود؛ زيرا مطابق اين حديث در آن روز بعد از ناكامى عدّه اى از فرماندهان لشكر اسلام براى فتح خيبر، شب هنگام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مركز سپاه اسلام رو به آنها كرد و فرمود: «لاُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلا يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُوْلُهُ كَرّاراً غَيْرَ فَرّار، لايَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللهُ عَلَى يَدِهِ!»؛ (به خدا سوگند فردا پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند؛ پى در پى حمله مى كند و هرگز نمى گريزد و از ميدان باز نخواهد گشت، مگر اينكه خدا به دست او پيروزى را نصيب مسلمانان مى كند). سپس فرمود: على(عليه السلام) كجاست؟ عرض كردند: بيمار است و چشم او درد مى كند. فرمود: او را خبر كنيد. على(عليه السلام) آمد و پيامبر(صلى الله عليه و آله) در چشم او دميد [يا از آب دهان خود بر آن ماليد] چشم مباركش خوب شد، پرچم را به دست او سپرد و فردا در يك حمله برق آسا خيبر را فتح كرد. و اين پيشگوئى عجيب پيامبر(صلى الله عليه و آله) در مورد او تحقق يافت.
اين حديث را علاوه بر فخر رازى، بسيارى از محدّثان و مورّخان [با تفاوت مختصرى در تعبيرات] در كتاب هاى خود آورده اند از جمله حاكم نيشابورى در كتاب «المستدرك الصحيحين» در سه مورد به آن اشاره مى كند: نخست در حديثى از ابن عباس نقل مى كند كه گروهى نزد او تعبيرهاى نامناسبى درباره على(عليه السلام) كردند، او سخت عصبانى شد و گفت: «اف بر آن مردمى كه درباره مردى، اين گونه سخن مى گويند كه بيش از دوازده فضيلت دارد كه براى هيچ كس مانند آن نيست» سپس فضائل على(عليه السلام) را يك يك برشمرد و نخستين آن همين داستان جنگ خيبر بود.(2)
در حديث ديگرى از عامر فرزند سعد ابى وقّاص نقل مى كند كه روزى معاويه به پدرم سعد گفت: «چرا سبّ على بن ابى طالب نمى كنى؟!» او در جواب گفت: «من هر گاه سه چيز را كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) درباره او فرمود به خاطر مى آورم از سبّ و دشنام او خوددارى مى كنم، همان سه چيزى كه اگر يكى از آنها براى من بود نزد من محبوبتر از شتران گرانقيمت سرخ موى بود!». معاويه از آن سه چيز سؤال كرد؟ سعد بن ابى وقّاص نخست اشاره به جريان حديث كساء كرد، سپس اشاره به حديث منزلت در داستان جنگ تبوك كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) به على(عليه السلام) فرمود: «اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هاروُنَ مِنْ مُوْسى» و سرانجام اشاره به داستان جنگ خيبر نمود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لاُعْطِيَّنَ الرّايَةَ رَجُلا يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ يَفْتَحُ اللهُ عَلى يَدَيْهِ»؛ (پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند با دست او، قلعه هاى خيبر را خواهد گشود)، سپس سراغ على(عليه السلام) را گرفت و با آب دهان مباركش، چشم او را شفا داد و پرچم را به او سپرد. من هر گاه يكى از اين سه حديث را به خاطر مى آورم نمى توانم او را سبّ و دشنام دهم؛ به خدا سوگند معاويه سكوت كرد و يك كلمه به او نگفت تا از مدينه خارج شد.(3)
در حديث سوّم از عبدالله بن بريده اسلمى نقل مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) در خيبر اين جمله را فرمود: «لاُعْطِيَّنَ الرّايَةَ...» سپس داستان را با اضافاتى علاوه بر آنچه گذشت بيان مى كند.(4)
از جمله كسانى كه تصريح كرده اند كه آيه فوق در حقّ على(عليه السلام) نازل شده است، «ثعلبى» در تفسيرش [بنابر آنچه در مناقب عبدالله الشّافعى وارد شده است] در ذيل آيه فوق مى گويد: «اِنَّها نَزَلَتْ فى عَلِىًّ(عليه السلام)»(5)؛ (اين آيه درباره علي(علیه السلام) نقل شده).
همچنين علامه «ثعلبى» بنا به نقل ابن بطريق در كتاب «العمدة» نيز در ذيل اين آيه تصريح مى كند كه درباره على بن ابيطالب(عليه السلام) نازل شده است.(6)
نويسنده «كنز العمال» نيز آن را در كتاب خود از «سعد بن ابى وقّاص» نقل مى كند و در حديث ديگرى از «عامر بن سعد» همين معنى را با اضافاتى آورده است.(7)
اين احاديث و آنچه شبيه آن در كتب معروف اهل سنّت و پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) آمده است، خبر از فضيلتى مى دهد كه به گفته سعد بن ابى وقّاص شبيه و مانندى ندارد و اگر تنها اين فضيلت در كسى بوده باشد همين افتخار براى او بس است. آيا سزاوار است كه با بودن چنين كسى در ميان امت، ما تصوّر كنيم امكان دارد جانشينى پيامبر(صلى الله عليه و آله) به غير او سپرده شود؟
اين نكته نيز در تأكيد مفهوم آيه مودّت قابل توجّه است كه از رواياتى كه در كتب معروف و مشهور آمده است استفاده مى شود كه على(عليه السلام) نه تنها مورد علاقه پيامبر(صلى الله عليه و آله) و لطف پروردگار بود؛ بلكه محبوبترين مخلوقات نزد آنها بود. شاهد اين سخن، حديث معروف «طير مشوی» است.
در كتاب المستدرك على الصّحيحن چنين مى خوانيم: «انس خادم معروف پيامبر(صلى الله عليه و آله) كه بعد از آن حضرت، عمرى طولانى داشت بيمار شده بود، محمّد بن حجّاج به اتفاق گروهى به عيادت او رفتند، سخن از هر درى به ميان آمد، تا به نام مبارك على(عليه السلام) رسيد، فرزند حجّاج نسبت به آن حضرت اهانت كرد، انس برآشفت، گفت اين مرد كيست؟ مرا بنشانيد، او را نشاندند، گفت: اى فرزند حجّاج! چرا عيب جويى و اهانت نسبت به على بن ابى طالب مى كنى، قسم به كسى كه محمّد(صلى الله عليه و آله) را به حقّ مبعوث كرد، من خادم آن حضرت(صلى الله عليه و آله) بودم [هر روز يكى از جوانان انصار در کارها به آن حضرت کمک مى كردند] در آن روز نوبت من بود، ام ايمن، مرغ بريانى براى آن حضرت آورد و در برابر او گذاشت. فرمود: «اى ام ايمن، اين پرنده را از كجا آورده اى؟» گفت: من خودم اين پرنده را صيد كردم و براى شما درست نمودم، در اينجا پيامبر(صلى الله عليه و آله) عرضه داشت: «اللّهُمَّ جِئْنى بِاَحَبِّ خَلْقِكَ اِلَيْكَ وَ اِلَىَّ، يَأْكُلُ مَعِى مِنْ هذا الطَّيْرِ»؛ (خداوندا! محبوبترين خلق، نزد تو و نزد مرا بياور تا با من از اين پرنده بخورد!) در اين هنگام در خانه به صدا درآمد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود: اى انس ببين چه كسى پشت در است؟ من پيش خود گفتم: خدايا او را يكى از انصار قرار بده [تا افتخارى براى ما طايفه انصار بوده باشد] ولى هنگامى كه در را گشودم ديدم على(عليه السلام) است. به او عرض كردم: رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فعلا مشغول انجام كارى است؛ برگشتم و بر سر جاى خود ايستادم، چيزى نگذشت كه باز صداى در آمد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود: «اى انس برو و هر كسى هست بگو وارد شود تو اوّلين كسى نيستى كه علاقه به قوم خود دارد، آن شخص از انصار نيست!» من رفتم و او را وارد كردم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اى انس! مرغ را نزد او بگذار»، من آن را نزد پيامبر(صلى الله عليه و آله) و على(عليه السلام) گذاشتم و هر دو از آن خوردند. پسر حجّاج گفت: اى انس! خودت حاضر بودى و اين جريان را ديدى؟ انس گفت: آرى. فرزند حجّاج گفت: «من با خدا عهد مى كنم كه بعد از اين به على(عليه السلام) خرده نگيرم، و هر گاه بدانم كسى به او خرده مى گيرد، آبروى او را خواهم برد».(8)
همين حديث را «ذهبى» نيز در «تلخيص المستدرك» كه در حاشيه المستدرك چاپ شده آورده است.
علاوه بر آنچه گفته شد، حديث فوق كه به عنوان حديث طير در منابع مختلف اسلامى معروف شده، در كتب زيادى آمده است. به طورى كه مرحوم علامه امينى مى گويد: «حديث طير حديثى است متواتر و صحيح كه در برابر تواتر و صحّتش ائمّه حديث خاضع اند».
«موّفق بن احمد» كه مردى فقيه و محدّثى بزرگ و خطيبى توانا و اديبى شاعر بود در كتاب «مناقب»، اين حديث را آورده است.(9)
از او مهمتر ترمذى محدّث معروف در كتابش كه به عنوان «صحيح ترمذى» مشهور است، از انس بن مالك نقل مى كند كه نزد پيامبر(صلى الله عليه و آله) مرغی بود، عرضه داشت: «الّلهُمَّ اَئْتِنى بِاَحَبِّ خَلْقكَ اِلَيْكَ يَأكُلُ مَعى هذَا الطَّيْرَ فَجاءَ عَلِىٌّ فَاَكَلَ مَعَهُ»؛ (خداوندا! محبوبترين خلقت را بفرست تا با من از اين طير بخورد؛ پس على(عليه السلام) آمد و با او تناول كرد).(10)
علامه «گنجى شافعى» در «كفاية الطّالب» بعد از نقل اين حديث مى گويد: در اين حديث دلالت واضحى است كه على(عليه السلام) محبوبترين خلق خدا [بعد از پيامبر اسلام] بود و بهترين دليل بر اين مطلب اين است كه خداوند دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مستجاب كرد ... بنابراين از بهترين وسائل تقّرب در درگاه الهى، محبّت على بن ابى طالب(عليه السلام) و محبّت كسانى است كه او را دوست دارند.(11)
علاّمه «نسايى» از علماى قرن سوّم هجرى، در كتاب معروفش «خصائص» نيز اين حديث را با اضافاتى نقل مى كند.(12)
از جمله دانشمندان ديگرى كه اين حديث را در كتب خود نقل كرده اند «سبط بن جوزى» در «تذكره»، ابن اثير در «اسد الغابه»، «ابن مسعود شافعى» در «مصابيح السّنه»، محبّ الدين طبرى در «ذخائر العقبى» و شيخ سليمان بلخى قندوزى در «ينابيع المودّه» و گروه ديگرى كه ذكر نام و شرح كلمات آنها به طول مى انجامد، هستند.
از نكاتى كه شايد براى بعضى موجب تعجّب شود اين است كه «ابن اثير» در «اسد الغابه» هنگامى كه حديث طير را از چند طريق نقل مى كند در يكى از طرق حديث كه از انس بن مالك نقل شده، مى گويد: «نخست ابوبكر آمد و انس او را باز گرداند سپس عثمان آمد و انس او را بازگرداند [در روايت ديگرى كه در «خصائص» نسائى نقل شده به جاى عثمان نام عمر آمده است] بعد على (عليه السلام) آمد و به او اجازه داد».
ابن اثير در پايان اين حديث مى گويد: «ذكر نام ابوبكر و عثمان در اين حديث جدّاً عجيب است».(13) و عجیب تر اين كه بعضى از محدّثان اهل سنّت كه خواسته اند از كنار چنين فضيلت بى مانندى ساده بگذرند و چشم را به روى حقايق ببندند، در سند اين حديث ترديد كرده اند، مانند ابن كثير دمشقى نويسنده «البداية و النّهايه» كه بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «وَ فِى الْقَلْبِ مِنْ صِحَّةِ هذَا الْحَديثِ نَظَرُ وَ إِنْ كَثُرَتْ طُرُقُهُ!»(14)؛ (در دل من نسبت به صحيح بودن اين حديث شكّى است هر چند طرق اين حديث، كثير و فراوان است!).
در حالى كه اين حديث متواتر، در منابع بسيار معروف به طور گسترده آمده است هيچ مشكلى از نظر سند و دلالت ندارد جز اينكه با پيش داورى هاى بعضى هماهنگ نيست و مرحوم علاّمه امينى بعد از ذكر اين عبارت، جمله جالبى دارد، مى گويد: «با وجود اجتماع تمام شرائط صحت در اين حديث اگر باز هم در قلب كسى شك و ترديدى نسبت به آن باشد، اشكال در قلب او است نه در اين حديث!».(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.