پاسخ اجمالی:
براى اين حديث شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده از جمله: 1 ـ اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود. 2 ـ ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل. 3 ـ حديث مى تواند اشاره به «برهان علّت و معلول» باشد.
پاسخ تفصیلی:
براى اين حديث شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى توان گفت، از جمله:
1 ـ اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود؛ زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى تواند از غير مبدأ عالِم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة اللّه است.
2 ـ ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش، وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتّكا به يك وجود مستقل و بى نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاءِ او نيست.
او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيّه است كه در ضمن جمله به كار مى روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميّه، مفهوم و معنى خود را بكلّى از دست مى دهند؛ (مثلاً، هنگامى كه گفته مى شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تكيه بر «خانه» و «مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميّه است كه به معانى حرفيّه مفهوم مى بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.
3 ـ حديث مى تواند اشاره به «برهان علّت و معلول» باشد؛ براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقّت كند مى فهمد كه روح و جسم او معلول علّت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علّت وجود خويش (فى المثل پدر و مادر) مى رود باز آنها را معلول علّت ديگرى مى بيند، و هنگامى كه سلسله اين علّت و معلول را پى گيرى مى كند، به اينجا مى رسد كه آنها نمى توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلّم است.(1)
بنابراين، بايد اين سلسله به جايى ختم شود كه علّت نخستين و به تعبير ديگر علّة العلل و واجب الوجود است، هستى اش از درون ذاتش مى جوشد و در هستى خود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كه انسان خودش را با اين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى برد.
4 ـ اين حديث مى تواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى شود، و از «معرفة النّفس» به «معرفة اللّه» مى رسد، بى آن كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
5 ـ اين حديث مى تواند ناظر به «مسأله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد؛ از محدوديّت خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى برد؛ چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى برد، چه اگر او هم فانى مى شد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى برد. اين همان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «وَ كَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَة اَنَّها غَيْرُ الْمَوصُوفِ وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»(2)؛ (نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى [از صفات مخلوقات] گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد غير از صفت است).
6 ـ مرحوم علاّمه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى كند و حاصل آن اين است كه:
«روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است، در صفت ناسوتى، (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت بر يگانگى و ربوبيّت خداوند مى كند:
1 ـ از آنجا كه روح مدبّر بدن است مى دانيم كه جهان هستى مدبّرى دارد!
2 ـ از آنجا كه يگانه است دلالت بر يگانگى خالق دارد!
3 ـ از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
4 ـ از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
5 ـ از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6 ـ از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليّت و ابديّت خداست!
7 ـ از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به كُنه ذات خدا امكان ندارد!
8 ـ از آنجا كه انسان محلّى براى روح در بدن نمى شناسد دليل بر اين است كه خدا محلّى ندارد!
9 ـ از آنجا كه روح را نمى توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!
10 ـ و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!» (3)
7 ـ تفسير ديگرى كه براى اين حديث به نظر مى رسد اين كه جمله «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(4) از قبيل تعليق به محال است، يعنى همان گونه كه انسان نمى تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى تواند حقيقتاً بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث شريف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است به خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.