پاسخ اجمالی:
فلاسفه قديم براى اخلاق اصول چهارگانه حكمت، عفّت، شجاعت و عدالت قائل بودند. دانشمندان اسلامی نیز نفس و روح انسان را دارای سه قوّه می دانند: ادراک، شهوت و غضب. که اعتدال هر يك از سه قوّه را به ترتيب «حكمت»، «عفّت» و «شجاعت» ناميده و افزوده اند هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوّه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، «عدالت» حاصل مى شود كه اصل چهارم است.
پاسخ تفصیلی:
گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند؛ و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كرده اند:
1 ـ حكمت
2 ـ عفّت
3 ـ شجاعت
4 ـ عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
بنيانگذار اين مكتب را «سقراط» مى توان شمرد که معتقد بود: «نيكوكارى (و اخلاق) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى) است، و فضيلت بطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست؛ امّا دانش چون در مورد ترس و بى باكى، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد و از چه چيز بايد نترسيد ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به كار رود «عفّت» خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است منظور گردد «عدالت» است، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود «ديندارى و خداپرستى» است». اين فضائل پنجگانه، يعنى حكمت، شجاعت، عفّت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستينِ اخلاق سقراطى است.(1)
بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشته اند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقّتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده و پايه هاى محكمترى براى آن چيده اند و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينه ها قرار داده اند. آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مى گويند:
نفس و روح انسان داراى سه قوّه است:
1 ـ قوّه «ادراك» و تشخيص حقايق.
2 ـ جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر «شهوت» (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواسته اى به معنى وسيع كلمه).
3 ـ نيروى دافعه و به تعبير ديگر «غضب».
سپس اعتدال هر يك از سه قوّه را يكى از فضائل اخلاقى دانسته اند كه به ترتيب «حكمت» و «عفّت» و «شجاعت» ناميده اند. سپس افزوده اند: هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوّه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، «عدالت» حاصل مى شود كه اصل چهارم است. به تعبير ديگر، تعادل هريك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيّت شهوت و غضب از نيروى ادراك، فضيلت ديگرى محسوب مى شود كه عدالت نام دارد؛ چرا كه بسيار مى شود انسان، شجاعت كه حدّ اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى كند (مثل اين كه آن را در جنگهاى بيهوده و بى هدف به كار مى گيرد، دراينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست)، امّا اگر اين فضيلت (شجاعت) در راه يك هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالت به وجود مى آيد.
به اين ترتيب، اين گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار داده اند و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحت يكى از اين چهار عنوان جاى مى گيرد؛ و بعكس، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است. براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب «احياء العلوم» و «محجّة البيضاء» و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه کنید.(2)
البته تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ريشه اسلامى مسلّمى ندارد؛ بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كرده اند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشاره اى به آن ديده مى شود.
در روايتى كه به امام على(عليه السلام) نسبت داده شده است چنين مى خوانيم: «اَلْفَضائِلُ اَرْبَعَةُ اَجْناس: اَحَدُها اَلْحِكْمَةُ وَقِوامُها فِى الْفِكْرَةِ، وَالثّانى اَلْعِفَّةُ وَقِوامُها فِى الشَّهْوَةِ، وَالثّالِثُ اَلْقُوَّةُ وَقِوامُها فِى الْغَضَبِ، وَالرّابِعُ اَلْعَدْلُ وَقِوامُهُ فى اِعْتِدالِ قُوى النَّفْسِ»؛ (فضائل چهار نوع است: يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكّر مى باشد، دومى عفّت است كه اساس آن شهوت است، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيّه مى باشد).(3)
اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مى باشد؛ و همان گونه كه در بالا آمد حديث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشكال نيست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مى شود، جهات زير است:
1 ـ پـاره اى از ملكات اخـلاقى را ـ كه به يقين جزء فضائل است ـ به زحمت مى توان در اين چهار اصل جاى داد؛ مثلا، «حسـن ظن يا خوشبينى» يكى از فضـائل است و نقطـه مقابل آن «بدبينى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگيـرد، بايد در شـاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حسن ظن را نمى توان جزء حكـمت شمـرد؛ زيـرا خوشبينى و حسـن ظـن با تشخيص صحيح نسبت به واقعيّات «دوتا است» بلكه گاه به روشنى از آن جـدا مى شود، به اين معنى كه قـرائن ظنّـى بر صـدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مى گيرد.
همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بى شك از فضائل است؛ در حالى كه نه مى توان آنها را در قوّه تشخيص و ادراك جاى داد، و نه در مسأله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مى شود.
و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهارگانه قرار داد.
2 ـ «حكمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى كه حكمت، بازگشت به تشخيص واقعيّتها مى كند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حسن اخلاق نمى شود.
اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست؛ يا به تعبير ديـگر، عقل و قـوّه ادراك راهنماى عـواطف و غرائز انسـان است، و بـه آنها شـكل مى دهد و اخلاق كيفيّتـهايى است كه بر اين غرائـز و اميـال عارض مى گـردد.
3 ـ اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى، حدّ وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمى رسد، هرچند غالباً چنين است، زيرا مواردى پيدا مى كنيم كه افراطى براى آن وجود ندارد؛ مثلا، قوّه عقليّه هر چه بيشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصوّر نمى شود؛ و اين كه «جربزه» را افراط در قوّه عقليّه گرفته اند صحيح نيست، زيرا «جربزه» از كثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است.
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مى شود، آيا اين بر خلاف فضيلت است!
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مى شود كه افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود.
همچنين «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را «ظلم» و «انظلام» (پذيرش ظلم) مى دانند در حالى كه قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست، و از مقوله ديگرى محسوب مى شود.
بنابراين، مسأله حدّ وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهاى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، امّا هرگز نمى توان آن را يك حكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت.
نتيجه: اصول چهارگانه اى كه قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تكميلى است بر آنچه فلاسفه يونان قديم داشته اند، نمى تواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت به بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.