پاسخ اجمالی:
مسأله «نسبيّت در اخلاق» از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است؛ و در واقع طرح مسأله نسبيّت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريّه نسبيّت اخلاقى، هر رذيله اى در جامعه فراگير شود فضيلت است و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحّت و سلامت محسوب مى شود و اخلاق به جاى اين كه وسيله اى براى سالم سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
پاسخ تفصیلی:
آنها كه اخلاق را نسبى مى دانند دو گروه اند:
گروه اوّل كسانى هستند كه نسبيّت را در تمام هستى قائل هستند؛ و هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق نیز مشمول نسبيّت خواهد بود.
گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد؛ در آن جامعه اى كه مقبول است جزء فضائل اخلاقى محسوب مى شود و در جامعه اى كه غير مقبول است جزء رذائل اخلاقى است.
اين گروه حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و ردّ جامعه مى شمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهان بينى ها دارد؛ آنها كه اصل و اساس را جامعه ـ آن هم در شكل مادّى اش ـ مى بينند چاره اى جز قبول نسبيّت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائماً در تغيير و تحوّل است و شكل مادّى آن پيوسته دگرگون مى شود؛ بنابراين، چه جاى تعجّب كه اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و ردّ آن بدانند.
نتيجه چنين تفكّرى ناگفته پيداست؛ زيرا سبب مى شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر اين گروه كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليّت عرب يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى گيرند و در صفوف غارتگران فعّاليّت مى كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى شود و البتّه همجنس گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى شود!
عواقب مرگبار و خطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى آورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست.
ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى شود و ذات پاك او ثابت ولايتغيّر است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغيّر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اين كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتّى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى دانند؛ و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى شمرند و به همين دليل اخلاقيّات متّكى بر وجدان، يا به تعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نيز ثابت مى شمرند.
در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيّب» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بى اثر مى شمرد؛ در آيه 100 سوره «مائده» مى خوانيم: «قُلْ لايَسْتَوِى الْخَبيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ اَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيْثِ»؛ (بگو [هيچ گاه] ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!).
و در آيه 157 سوره «اعراف» در توصيفى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ»؛ (پيامبر، طيّبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مى كند).
در آيه 243 سوره «بقره» مى فرمايد: «اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ»؛ (خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمى آورند!).
در آيه 103 سوره «يوسف» مى فرمايد: «وَ ما اَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ»؛ (و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى آورند!).
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريّت مردم با آن مخالف باشند؛ و بى ايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضدّ ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريّت پذيرفته شود.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز كراراً در خطبه هاى «نهج البلاغه» بر اين معنى تأكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريّت، هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضدّ ارزش نيست. در يك جا مى فرمايد: «اَيُّهَا النّاسُ لاتَسَتَْوحِشُوا فى طَرِيْقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اَهْلِهِ فَاِنَّ النّاسَ قَدْ اِجْتَمَعُوا عَلى مائِدَة شِبَعُها قَصِيرٌ وَجُوعُها طَوِيْلٌ»(1)؛ (اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم گرد سفره اى جمع شده اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى اش طولانى است!).
و در جاى ديگر مى فرمايد: «حَقٌّ وَ باطِلٌ، وَ لِكُل أَهْلٌ؛ فَلَئِنْ أَمِرَ الْباطِلُ لَقَديماً فَعَلَ، وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّما وَ لَعَلَّ»(2)؛ (حق و باطلى داريم و براى هر كدام طرفدارانى است؛ اگر باطل حكومت كند، جاى تعجّب نيست، از دير زمانى چنين بوده؛ و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند [و پيروز شوند]!). اينها همه نسبيّت در مسائل اخلاقى را نفى مى كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريّت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمى شمرد.
در قرآن و روايات معصومين(عليهم السلام) شواهد فراوانى بر اين مسأله است كه اگر گرد آورى شود، كتاب مستقلّى را تشكيل مى دهد. از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه مسأله نسبيّت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مسأله نسبيّت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريّه نسبيّت اخلاقى، هر رذيله اى در جامعه فراگير شود فضيلت است؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحّت و سلامت محسوب مى شود و اخلاق به جاى اين كه وسيله اى براى سالم سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.