پاسخ اجمالی:
مصریانْ نزد عثمان از بد رفتاری عبدالله بن سعد شکایت کرده و گفتند: ما از مصر آمدیم و جز خون تو را نمى خواستیم، امّا با وساطت على(ع) و محمدبن مسلمه بازگشتیم، تا آن که در بُوَیب، غلام تو را گرفتیم و نامه و مُهرت به عبد الله بن سعد را به دست آوردیم که در آن، به تازیانه زدن بر پشت هایمان و... فرمان داده بودى. عثمان نامه را انکارکرد و گفت نمی دانم آن را چه کسی نوشته. مصریان گفتند: تو شایستگى حکومت نداری، و او را در محاصره داشتند تا او را کشتند.
پاسخ تفصیلی:
در تاریخ الطبرى ـ به نقل از محمّد بن مَسلَمَه، در یادکردِ اجتماع مصریانْ نزد عثمان ـ آمده: آنان سخن گفتند و ابن عدیس را در سخن گفتن، مقدّم داشتند. او آنچه را عبد الله بن سعد [ بن ابى سَرْح] در مصر کرده بود، گفت و از بدرفتارى وى با مسلمانان و کافران ذمّى و اختصاص دادن غنیمت مسلمانان به خودش یاد کرد.
سپس پاسخ عبدالله بن سعد را نیز یادآورى کرد که چون در این باره به وى اعتراض مى شود، مى گوید: این، نوشته امیر مؤمنان به من است. سپس کارهایى را که عثمان در مدینه کرده بود و مخالف روش دو خلیفه قبلى بود، بر شمردند.
ابن عدیس گفت: ما از مصر آمدیم و جز خون تو را نمى خواستیم، مگر این که [ از خلاف هایت] دست مى کشیدى; امّا على و محمّد بن مسلمه، ما را باز گرداندند و محمّد [ بن مسلمه] براى ما ضمانت کرد که از همه آنچه گفتیم، دست مى کشى ... .
سپس به شهرهایمان باز گشتیم و در برابر تو، به خدا پشت گرم بودیم و حجّت هایى پى در پى براى ما بود، تا آن که در بُوَیب، غلام تو را گرفتیم و نامه و مُهرت به عبد الله بن سعد را به دست آوردیم که در آن، به تازیانه زدن بر پشت هایمان، تراشیدن موهایمان و حبس هاى طولانى فرمان داده بودى و این، نامه توست .
عثمان به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس گفت: به خدا سوگند، من ننوشتم، فرمان ندادم، اشاره نکردم و حتّى اطّلاع ندارم.
من و على(علیه السلام)، هر دو گفتیم: بى گمان، راست مى گوید.
پس عثمان، نفس راحتى کشید.
مصریان گفتند: پس، چه کسى آن را نوشته است؟
گفت: نمى دانم.
[ مصریان] گفتند: بر تو گردن فرازى مى کنند، غلامت را با شترى از بیت المال مسلمانان مى فرستند و مُهرت را نقش مى زنند. این همه کارهاى مهم را به کارگزارانت مى نویسند و تو، هیچ یک را نمى دانى؟!
گفت: آرى [، نمى دانم] .
گفتند: پس مانند تویى، شایستگى حکومت ندارد. از این امر، کناره بگیر، چنان که خداوند از آن برکنارت کرده است.
عثمان گفت: پیراهنى را که خدا به من پوشانده است، از تن به در نمى کنم !
صدا و همهمه فراوان شد و من گمان نمى بردم که آنان بدون آن که با او در آویزند، بیرون آیند.
على(علیه السلام) برخاست و بیرون رفت و چون على(علیه السلام) برخاست، من نیز برخاستم.
على(علیه السلام) به مصریان فرمود: «بیرون بروید».
پس بیرون رفتند. و من به خانه ام باز گشتم و على(علیه السلام)نیز به خانه اش باز گشت و مصریان، عثمان را در محاصره داشتند تا او را کشتند.(1)، (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.