پاسخ اجمالی:
وقتی حَجّاج حاکم عراق شد، به جستجوى کمیل برآمد؛ امّا کمیل از دست او گریخت. حَجّاج هم سهمیه قومش را از بیت المال قطع کرد. کمیل چون چنین دید خود را تسلیم کرد.حجاج به او گفت: تو در میان کسانى بودى که عثمان را کشتند، پس دستور کشتنش را داد.
پاسخ تفصیلی:
چون حَجّاج حاکم [عراق] شد ، به جستجوى کمیل بن زیاد برآمد؛ امّا کمیل از دست او گریخت. حَجّاج هم سهمیه قومش را از بیت المال، قطع کرد.
کمیل، چون چنین دید، گفت: من پیرمردى کهن سالم که عمرم به پایان رسیده و سزاوار نیست که موجب محرومیت قومم از سهمشان شَوم. پس بیرون آمد و خود را به حجّاج، تسلیم کرد.
حجّاج، چون او را دید، به او گفت: من [مدّت ها بود] دوست داشتم بر تو دست یابم.
کمیل به او گفت: دندان هایت را براى من به هم مَساب(1) و مرا تهدید مکن(2) که به خدا سوگند، من آفتاب لب بام هستم و از عمر من، جز ته مانده غبارى نمانده است(3). هر حکمى مى خواهى بده که وعده گاه ما نزد خداست و پس از کشتن، حسابى به کار است و امیر مؤمنان، على بن ابى طالب(علیه السلام) به من خبر داده است که [قاتل من، تویی].
حجّاج به او گفت: همین خودش دلیلى براى کشتن توست.
کمیل گفت: آرى؛ اگر قضاوت با تو باشد.
حجّاج گفت: آرى. تو در میان کسانى بودى که عثمان بن عفّان را کشتند! گردنش را بزنید.
پس گردنش زده شد.(4)، (5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.